Skip to main content

آرزوی زازا

معرفی کتاب
«زازا» زرافه کوچولویی است که آرزو دارد آنقدر گردنش دراز شود که بتواند تمام ابرها را بخورد. برای همین یک شب تا صبح، زیر درخت آرزو می‌ماند تا آرزویش برآورده شود؛ اما وقتی برمی‌گردد، دوستانش را نمی‌بیند. لاک‌پشت پیر توضیح می‌دهد که همه حیوانات از ترس بی‌آبی از آنجا رفته‌اند؛ چون وقتی زرافه همه ابرها را بخورد، دیگر باران نمی‌بارد. زازا که به دوستانش علاقه دارد، آرزویش را عوض می‌کند

بادکنک‌ها در برف

معرفی کتاب
زمستان نزدیک بود و مادربزرگ گلک با کاموایی قرمز می‌خواست برای او لباس گرم ببافد. گلک دوست داشت با کاموا بازی کند. موقع بازی کلاف قِل خورد و وارد دشت زیبایی، پر از کلاف‌های رنگی شد. کلاف قرمز فکر می‎کرد گلک خودخواه است. او از این موضوع ناراحت شد و تصمیم گرفت به خانه بازگردد و... .

مثل حضرت مسیح

معرفی کتاب
پیرمردی مسیحی که در جوانی‌اش به مسلمانان بسیار کمک کرده بود، نزد حضرت علی (ع) رفت و از ایشان کمک خواست. علی (ع) به پیرمرد کمک کرد؛ ولی اطرافیان امام ناراحت شدند و... . دستگیری از مستمندان در همه حال از آموزه‌های این داستان است.

آزاد شده‌ی پیامبر (ص)

معرفی کتاب
پیامبر (ص) روی سنگی نشسته بودند و برای مسلمانان صحبت می‌کردند که شتری نزدیک شد و از صاحبش شکایت کرد. پیامبر (ص) جابر را نزد صاحب شتر فرستاد و او را احضار کرد. با سخنان پیامبر به صاحب شتر، آن شتر در مدینه معروف شد.

گربه توی مسجد

معرفی کتاب
مسلمانان برای نماز در مسجد جمع شده‌اند که گربه‌ای را می‌بینند. آن‌ها قصد دارند گربه را از مسجد بیرون کنند که پیامبر اکرم (ص) مانع می‌شوند. گربه در مسجد، بچه‌هایش را به دنیا می‌آورد؛ ولی باز هم پیامبر اجازه نمی‌دهند او را بیرون کنند.

آقای خیلی مهربان

معرفی کتاب
«یونس» پسر کوچکی است که پدرش را از ناراحتی حضرت علی (ع)، آگاه می‎کند. او علت ناراحتی امام را نمی‌داند. به همین دلیل با پدرش نزد ایشان می‌روند و علت را جویا می‌شوند. موضوع کتاب مهمان‌نوازی است. هدف از این داستان آشنایی کودکان با ویژگی‌های اخلاقی امامان معصوم (ع) است.

سر بی‌کلاه

معرفی کتاب
موضوع این داستان مهربانی و کمک به دیگران است. باد کلاه پسرک را برمی‌دارد. درخت کلاه را می‌گیرد و پرنده که در کلاه کوچک و قدیمی لانه دارد، کلاه پسرک را به عنوان لانه جدید انتخاب می‌کند. درخت کلاه قدیمی را به زمین می‌اندازد و پسرک آن را برمی‌دارد. حالا او هم کلاه دارد.

یکی بود، امّا یکی نبود

معرفی کتاب
طوطی می‌خواست قصه بگوید. او گفت: «یکی بود، یکی نبود.» آن‌که بود، رفت دنبال آن‌که نبود. همه جای خانه را گشت؛ حتی همه جای درخت را؛ ولی آن‌که نبود را پیدا نکرد. برای همین پیش طوطی برگشت و گفت: « همه جا را گشتم؛ ولی آن‌که نبود را پیدا نکردم. طوطی... .

فرانکلین به جشن خداحافظی می‌رود

معرفی کتاب
فرانکلین به جشن مهاجرت دعوت شده است؛ ولی چیزی درباره این جشن نمی‌داند و بسیار نگران است. بعد از مدرسه، فرانکلین مطالب بسیاری درباره این جشن یاد می‌گیرد؛ اما باز هم نگران است. نویسنده درصدد است تا روابط اجتماعی را به کودکان آموزش دهد.

فرانکلین یک مدال می‌خواهد

معرفی کتاب
فرانکلین در گروه کُر و باشگاه شطرنج کتابخانه مدرسه عضو است؛ اما امشب می‌خواهد در تیم پیشاهنگی جنگل هم عضو شود و هر چه زودتر مدال پیشاهنگی بگیرد. او قول و سرود و دست دادن پیشاهنگی را یاد می‌گیرد و متوجه می‌شود برای گرفتن مدال باید صبر کند.