داستان

این داستان که اقتباسی از قصه‌های هزار و یک شب است، حکایت شاهزاده‌ای است که عاشق یک پری می‌شود. شاهزاده بعد از پشت سر گذاشتن سختی‌های زیاد می‌تواند با پری ازدواج کند؛ ولی او نگران است که روزی پری ترکش کند. بنابراین، بال‌های پری را می‌گیرد و پنهان می‌کند. بعد از مدتی رفتار شاهزاده عوض می‌شود و... .

داستان حاضر برداشتی است از کتاب کلیله و دمنه که بر اساس سه ضرب‌المثل نوشته شده است. «کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند»، « از این ستون به آن ستون فرج است» و «کار امروز را به فردا نینداز». سه ماهی در آبگیری زندگی می‌کنند. روزی ماهیگیرها به سراغ آبگیر می‌روند. هریک از این ماهی‌ها بنا به هر یک از این مثل‌ها عمل می‌کنند. کدام ماهی به دام می‌افتد؟

مرغابی کّله‌سبز هرروز سعی می‌کرد از چشمه ماهی بگیرد. او طبق آموزش‌های مادرش به‌ طرف هر چیز برّاق در سطح آب شیرجه می‌زد؛ ولی نمی‌توانست ماهی بگیرد. بعد از چند روز گرسنگی، با هدهدی آشنا می‌شود که در همان نزدیکی زندگی می‌کند و با راهنمایی هدهد به اشتباه خود پی می‌برد.

حیوانات جنگل شب‌ها از ترس شیر خواب‌های وحشتناکی می‌دیدند و روزها هم منتظر حمله او بودند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند که هر روز با قرعه‌کشی، یکی از حیوانات را انتخاب کرده و برای شیر بفرستند تا مدام در ترس و نگرانی نباشند. یک روز قرعه به نام خرگوش کوچولو می‌افتد. دوست دانا و باهوش خرگوش نقشه‌ای می‌کشد؛ ولی شیر خیلی زورمند و قوی است.

این داستان برگرفته از حکایت‌های «کلیله و دمنه» است و در آن کودکان می‌آموزند که به دیگران کمک کرده و مهربانی را از یکدیگر دریغ نکنند. همچنین یاد می‌گیرند که مسخره کردن دیگران تحت هیچ شرایطی پسندیده نیست.

کتاب حاضر سرگذشت مریم، مادر حضرت عیسی (ع) است. نویسنده همراه با داستان، آیاتی از سوره مریم را آورده است. مریم به اذن خداوند باردار شده و از ترس حرف‌های مردم خود را پنهان می‎کند. او پس از به دنیا آمدن کودک، به میان مردم می‎رود و نوزاد لب به سخن می‎گشاید. سال‌ها بعد عیسی‌مسیح به پیامبری می‌رسد؛ ولی مردم از او معجزه می‎خواهند.

یونس پیامبر هر روز مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت می‎کند؛ ولی آن‌ها او را به تمسخر می‎گیرند. یونس با ناراحتی به درگاه خدا راز و نیاز می‎کند و از مردم ناراحت و دل‌شکسته است. خداوند وحی می‎کند که به مردم بگو اگر از کارهای نادرست خود دست برندارند، به زودی طوفان بزرگی آن‎ها را نابود خواهد کرد و... . نویسنده در قسمت‎های مختلف، از قرآن کریم آیات مربوط به این داستان را آورده است.

تاجری پول‌دوست دختر زیبایی به نام شهربانو دارد که عاشق گُل است. مادر شهربانو بر اثر حادثه‌ای می‌میرد و شهربانو مجبور می‌شود با زن‌پدر ش زندگی کند. پس از مدتی شهربانو متوجه حقیقتی می‌شود که زندگی او را تغییر می‌دهد.

پادشاه و شهربانو در آرزوی داشتن فرزندی بودند، تا اینکه خداوند پسری زیبا به آن‌ها داد، نامش را خون‌برف گذاشتند. بعد از سال‌ها، شهربانو که بیمار بود، وظیفه ریختن نان و عسل در دریاچه را به‌عهده پسرش گذاشت. ماهی‌های دریا به خاطر محبت‌های خون‌برف او را به سمت دختر نارنج و ترنج هدایت کردند؛ اما آیا خون‌برف به این دختر رسید؟

حاتم و همسر باردارش از ترس جادوگر بدجنسِ روستایشان، به شهری دورافتاده می‌روند. در آنجا همسر حاتم با کمک پری زیبا دو فرزندش را به دنیا می‌آورد. گلنار دختر آن‌هاست. دختری زیبا که شاهزاده‌ای جوان عاشق اوست. اتفاقاتی که رخ می‌دهد، زندگی شخصیت‌های داستان را تغییر می‌دهد.