بره و پروانه
معرفی کتاب
این داستان درباره دیدار پروانه با بره است. بره از پروانه میپرسد مادر او کجاست و او از مادرش بیخبر بود. بره خیلی تعجب کرد که چطور ممکن است کسی نداند مادرش کجاست! همین سؤال سرآغازی شد برای اینکه پروانه و بره با زندگی هم آشنا شوند. آنها میفهمند که زندگیشان خیلی باهم خیلی فرق دارد و این تفاوت چالشهای جدیدی را در سرراه دوستی آنها قرار داد.
هدف این کتاب این است که کودکان را نسبت به تفاوتهای افراد آگاه کند تا آنها بتوانند با وجود این فرقهای روحی، جسمی و... باهم دوست بمانند.
هدف این کتاب این است که کودکان را نسبت به تفاوتهای افراد آگاه کند تا آنها بتوانند با وجود این فرقهای روحی، جسمی و... باهم دوست بمانند.
گربه خرابکار و هاپوی بیچاره
معرفی کتاب
پیشی و هاپو خیلی دوست هستند. پیشی همان گربه خرابکار معروف است که تابهحال چند جلد از کتابش چاپشده و حتماً خیلیها او را میشناسند. هاپو هم دوست پیشی است. یعنی این دو باهم دوست هستند. البته پیشی کمی بدجنس است و با هاپو فرق دارد اما هر چه هست آن دو را باید دو دوست دانست. این بار هاپو دوست دارد که پیشی با او بازی کند اما انگار پیشی این کار را دوست ندارد. حالا هاپو باید چه کند؟
کشتی تایتانیک، 1912
معرفی کتاب
بسیاری از ما نام کشتی تایتانیک را بارها شنیدهایم و میدانیم که حتی در سال 1912 که رسانهها نقش زیادی در امورات جهان نداشتند و اطلاعات و اخبار هنوز چندان در جهان مخابره نمیشد، خبر غرقشدن کشتی تایتانیک و رخدادن فاجعهای بزرگ، در صدر اخبار جهان قرار گرفت. این کتاب درباره پسرکی به نام جورج است که همراه با خواهر کوچکش سوار بر کشتی تایتانیک شده بودند و بعد از برخورد آن کشتی با کوه یخ، باید راهی برای نجات پیدا میکردند.
از 2229 فردی که سوار بر آن کشتی مرگبار بودند، فقط 713 نفر از تایتانیک زنده بیرون آمدند و جورج کالدر که این کتاب داستان نجات ماجراجویانه او است، یکی از همان نفرات است.
از 2229 فردی که سوار بر آن کشتی مرگبار بودند، فقط 713 نفر از تایتانیک زنده بیرون آمدند و جورج کالدر که این کتاب داستان نجات ماجراجویانه او است، یکی از همان نفرات است.
قصه کوچولو موچولوی نخودی
معرفی کتاب
نخودی آنقدر بچهی ریزه میزه ای بود که توی قوطی کبریت می خوابید و کفش های عروسک هایش را می پوشید؛ اما وقتی رفت مدرسه، انگار همه چیز فرق کرد. آن جا بود که دید برای بازی کردن با بچه ها و حتی غذا خوردن در سالن غذاخوری خیلی کوچولوست. حالا چه کار می توانست بکند؟ قصه کوچولو موچولوی نخودی به ما یادآوری می کند که کوچک ترین ها هم می توانند در کنار ما نقش های بزرگی را بازی کنند.