دوست داری نهنگ باشی؟
معرفی کتاب
بیشتر نهنگها برخلاف جثۀ عظیم خود، خطری برای انسان ندارند و موجودات زیبا و آرامی هستند. در این کتاب، کودکان میتوانند با زندگی نهنگها و چگونگی تنفسشان در آب و بیرون آب بیشتر آشنا شوند. در پایان کتاب یک آلبوم نهنگی دو صفحهای وجود دارد که خواننده میتواند تصاویری واقعی از نهنگها را ببیند.
دوست داری غاز باشی؟
معرفی کتاب
غازها حدود سی روز روی تخمهایشان میخوابند. جوجهغازها وقتی دو روزشان میشود میتوانند در آب شنا کنند.غذای غازها سبزه، شبدر و گل قاصدک است. اگر میخواهید چیزهای دیگری از زندگی غازها بدانید، این کتاب را ورق بزنید. در آخر کتاب آلبومی دو صفحهای وجود دارد که میتوانید تصاویری واقعی از این حیوان را ببینید.
خورشیدخانم آفتاب کن
معرفی کتاب
مورچه خانم از سرما داشت میلرزید. هزارپا هم همینطور. درخت هم سردش بود. کلاغه همۀ اینها را دید و رفت بالا تا به خورشید خانم بگوید همه سردشان است، حتی جوجهکلاغهایش. اما خورشید خانم زیر لحاف ابریاش خواب بود و نه چیزی میدید نه میشنید. کلاغه باید چهکار میکرد؟ ناگهان فکر بکری به سرش زد...
گندمک و برنجک
معرفی کتاب
روزی روزگاری یک دانه برنج با یک دانه گندم عروسی میکنند. حالا آنها باید جایی برای زندگی کردن پیدا کنند. تنور نانوایی چطور است؟ برنجک مخالفت میکند و میگوید اگر اینجا بمانیم سیاهسوخته میشوم. همین لحظه دود تنور به او میخورد و برنجک سیاهسوخته میشود. آنها دوباره راه میافتند تا به یک دیگ آب میرسند. گندمک دوباره میپرسد اینجا برای ماندن چطور است؟ فکر میکنید برنجک سیاهسوخته نظرش چیست؟
هپلیهپو آش میخواد
معرفی کتاب
"هپلیهپو" بچهغولی تنبل است و هیچ کاری انجام نمیدهد. او روزی از مادرش میخواهد تا برایش آش بپزد. اما اجاقشان هیچ چوبی ندارد تا دیگ آش روی آن بجوشد. هپلیهپو باید برود و از جنگل چوب بیاورد؛ ولی او که حوصلۀ این کارها را ندارد. برای همین تا کسی را میبیند از او میخواهد که برایش چوب جمع کند. اما هر کس یک چوب برمیدارد و به خانۀ خود میبرد. حالا دیگر چوبی کنار رودخانه وجود ندارد. دیگر از آش خبری نیست.
هپلیهپو خواب میبینه
معرفی کتاب
"هپلیهپو" یک بچه غول تنبل است و همیشه دلش میخواهد بخوابد. روزی کنار رودخانه خوابیده بود و داشت خوابهای رنگارنگ میدید؛ خواب آفتاب و مهتاب، خواب کبوتر، خواب کلوچه و خواب دریا. هوا ابری شده بود و رعد و برق میزد. هر چقدر که دوستان هپلیهپو به او گفتند از کنار رودخانه برود گوش نکرد و به خواب دیدنش ادامه داد. تا اینکه وقتی مشغول دیدن خواب دریا بود احساس کرد در آن شناور است. ناگهان چشمانش را باز کرد و...
شما یک بچه گم نکردهاید؟
معرفی کتاب
"جوجهتیغی کوچولو" با مادرش قلقلبازی میکرد. از سرازیریها سُر میخورد و منتظر میماند تا مادرش هم به او برسد. یک بار که سُر خورد هرچقدر هم که منتظر ماند مادرش نیامد. شروع کرد به گریه کردن که ناگهان "خانم خرگوشه" را دید. از او سراغ مادرش را گرفت. اما خانم خرگوشه کسی را با این مشخصات ندیده بود، ولی یک پیشنهاد دیگر داشت. به جوجهتیغی کوچولو گفت...
خاله بودبودی
معرفی کتاب
"خاله بودبودی" پیرزن مهربانی بود. اما هرچه را که میدید میگفت: کاش اینجور بود، کاش آنجور بود! یک روز که پسرش و عروس و نوهاش به خانهاش آمدند، خاله بودبودی باز هم غر زدنش را شروع کرد؛ کاش نمک غذا بیشتر بود، کاش برنجش سفتتر بود، کاش نوهام چاقتر بود، کاش امروز فردا بود و شما رفته بودید. جملۀ آخر را که گفت، دیگر همه طاقتشان طاق شد، وسایلشان را جمع کردند تا بروند. خاله بودبودی فهمید چه اشتباهی کرده است و غصه خورد. حالا چطور باید جبران کند؟ دوید تو کوچه تا خودش را به آنها برساند...
پیشی شکمو
معرفی کتاب
"پیشی شکمو" هر جا دری را باز میبیند، میرود تو. تازه اگر در دیگی هم باز باشد به آن زبان میزند. مثل همین دیگ آش "خاله مهربون" که دارد قلقل میکند. خاله مهربون از خستگی خوابش برده است و ملاقهای پر از آش روی زمین است. سر و کلۀ پیشی شکمو پیدا میشود و بی سر و صدا وارد اتاق میشود. هیچکس حواسش به دیگ نیست و او با خیال راحت میتواند آش بخورد. ناگهان صدایی ضعیف و ریز به گوش میرسد: آهای زبوندراز شکمو...
دوست داری جغد باشی؟
معرفی کتاب
جغدها ویژگیهایی دارند که با اغلب حیوانات و حتی پرندگان دیگر متفاوت است؛ آنها شبها به شکار میروند و روزها میخوابند. همچنین میتوانند سر خود را یک دور کامل به پشت بچرخانند. در این کتاب میتوانید جغدها را بیشتر بشناسید. "آلبوم جغدی" که در دو صفحۀ پایان کتاب قرار دارد، چند تصویر واقعی از این پرنده را به شما نشان میدهد.