هفتسین غولی
معرفی کتاب
زمستان تمام شده بود و دیگر چیزی تا عید و رسیدن بهار نمانده بود. "ننهغوله" بچههایش را صدا زد و گفت بروند و هفت تا سین از توی جنگل بیاورند تا سفرۀ هفتسینشان آماده شود. هر "غولبچه" تند و سریع چیزی پیدا کرد و روی سفره گذاشت. کمکم داشت عید میشد که ننهغوله ناگهان یادش آمد هنوز یک چیز کم است...
آش غول
معرفی کتاب
"آقاغوله" میخواست برای خودش آش بپزد. به جای دیگ، یک کوه آتشفشان پیدا کرد و نخود و لوبیا و سبزی را ریخت توی کوه. انقدر آش را هم زد تا خسته شد و خوابش برد. آش همینطور داشت میجوشید و نزدیک بود سر برود. "بابابرفی" که بوی آش را شنیده بود نزدیک دیگ بزرگ شد و گفت: ای وای! آش دارد سر میرود. او سریع دست به کار شد و چند ابر برفی از کیسهاش درآورد و بالای سر دیگ گرفت. اما ابر برفی چطور میتوانست جلوی سر رفتن آش را بگیرد؟
دوست داری قو باشی؟
معرفی کتاب
"قو"ها برای غذا پیدا کردن، سرشان را زیر آب میبرند و گردن بلندشان به آنها کمک میکند تا به راحتی به گیاهان ته دریاچه برسند. مادر جوجهقوها، وقتی که در آب شنا میکند، جوجههایش را بر پشت خود مینشاند. این جوجهها تازه بعد از چهار ماه، پرواز کردن را یاد میگیرند. میخواهی چیزهای بیشتری از زندگی این پرندۀ زیبا بدانی؟ کتاب را ورق بزن.
سیرک هارولد
معرفی کتاب
"هارولد" یک مدادرنگی بنفش دارد که میتواند به کمک آن هر چیزی را که میخواهد نقاشی کند؛ حتی یک سیرک. با تمام تماشاچیها و دلقکها و حیواناتی که در آن هستند. گاهی اوقات خودش هم کارهای عجیبی در سیرک انجام میدهد. راه رفتن روی طناب، از داخل توپ پرتاب شدن، سرش را در دهان شیر کردن و خیلی کارهای دیگر. برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای سیرک، میتوانید این کتاب را ورق بزنید.
سفر هارولد به آسمان
معرفی کتاب
"هارولد" هر چیزی را که میخواهد با مدادرنگی بنفش خود نقاشی میکند و به همین دلیل همیشه اتفاقات عجیبی برایش میافتد. مثلا همین شب گذشته که از خواب بیدار شد تا آب بخورد خودش را وسط صحرا دید و مجبور شد یک برکۀ آب زیر یک نخل نقاشی کند تا بتواند تشنگیاش را برطرف کند. بعد از آن، چون کار دیگری نمیتوانست در صحرا انجام دهد یک موشک کشید تا به ماه برود اما موشک آنقدر بالا رفت تا به مریخ رسید. هارولد با همان اطلاعات ناقصش از آدم مریخیها یکی از آنها را نقاشی کرد اما آدم مریخی میخواست سوار موشک او شود و به زمین بیاید. برای همین هارولد...
داستان باورنکردنی هارولد
معرفی کتاب
"هارولد میتواند با مدادرنگی بنفش خود هر چیزی که میخواهد را نقاشی کند. یک شب هارولد وارد باغ سحرانگیزی میشود. هیچ چیز در آن باغ نروییده است و اگر هارولد نمیدانست آنجا سحر شده است اصلا آن را "باغ" نمینامید. حالا هارولد باید برای حل این مشکل، آن را با پادشاه مطرح کند. پادشاهی که در یک قلعه روی تخت راحت خود نشسته است و تاجی بر سر دارد. این پادشاه را هارولد به کمک مدادرنگی بنفشش باید خلق کند؛ پادشاه و خیلی چیزهای دیگر. حتی همان جادوگری که باغ را سحر کرده است. هارولد تا کجا میتواند این داستان باورنکردنی را ادامه دهد؟
هارولد و مدادرنگی بنفش
معرفی کتاب
"هارولد" میتواند هر چیزی را که میخواهد با مدادرنگی بنفش خود بکشد. او میتواند ماه را در آسمان نقاشی کند، مسیری را که میخواهد برود ترسیم کند، جنگلی کوچک فقط با یک درخت داشته باشد و اژدهای نگهبان درختش را آنقدر ترسناک بکشد که حتی خودش نیز از آن بترسد. اما او در همین کشفهای جدید، خانهاش را گم میکند. هارولد دوباره دست به کار میشود و با مدادرنگی بنفش خانههای زیاد با پنجرههای بیشمار میکشد. ولی هیچکدام پنجرۀ اتاق خودش نیستند. باید کمی بیشتر فکر کند، به ماهی که در آسمان کشیده است نگاه میکند و چیزی را به خاطر میآورد...
خانهی شادی
معرفی کتاب
در خیابانی که خانم "هاریت" زندگی میکرد مردم اصلا نمیخندیدند. سگها خوشحال نبودند و گربهها میومیو نمیکردند. حتی پرندهها هم آواز نمیخواندند. خانم هاریت فکری به ذهنش رسید؛ او خانهاش را رنگ کرد، روی سقف خانهاش خورشیدی بزرگ کشید، لبخندهای زرد بزرگی روی صندوق پستش نقاشی کرد و چترهایی با رنگ آبی در حیاط خانهاش گذاشت. همچنین تابلویی بر در خانه نصب کرد: خانۀ شادی هاریت. مردم از آن روز به بعد به آنجا میآمدند، در فنجانهای آبی قهوه میخوردند و سگها و گربهها و پرندگان نیز از کیکهای خانم هاریت بینصیب نمیماندند. حالا همه شاد بودند. کسی میداند چرا هیچکس تا قبل از این اتفاق شاد نبود؟
آش، بیآش
معرفی کتاب
"زیزیلی" یک زرافۀ کوچک است. او یک اخلاق بد دارد: سر هر چیزی زود قهر میکند. مخصوصا سر غذا. امشب هم تصمیم گرفته است آش کلمی را که مادرش پخته است نخورد و به جایش به اتاق برود و بخوابد. اما از گرسنگی زیاد به حیاط میرود تا از برگهای سبز درختان بخورد. او یادش رفته است که پاییز است و تمام برگها زرد شده و ریختهاند...