یعقوب (ع)
معرفی کتاب
یعقوب، پسر اسحاق پیامبر است. او به سفارش پدرش به سرزمین شام میرود و مردم را به دین ابراهیم (جدش) دعوت میکند. بعد از سالها حضرت یعقوب همراه با همسر و فرزندانش به کنعان باز میگردد و همسرش (مادر یوسف) از دنیا میرود. وقتی یعقوب میشنود که گرگ یوسف را دریده است، آنقدر اشک میریزد که بیناییاش را از دست میدهد، ولی مرگ یوسف را باور نمیکند.
موسی (ع)
معرفی کتاب
موسی زمانی به دنیا آمد که طبق دستور فرعون تمام نوزادان پسر را میکشتند. مادر موسی به فرمان خدا، فرزندش را به رود نیل سپرد. رود کودک را به قصر فرعون برد و حضرت موسی در آغوش همسر فرعون که فرزندی نداشت، بزرگ شد. او سالها بعد به سرزمین مدین فرار کرد و در آنجا زندگیاش وارد مرحله جدیدی شد.
ادریس (ع)
معرفی کتاب
ادریس فرزند نبیره آدم که سیصد سال عمر کرد، بلندقامت و تنومند بود. او ستارهها را میشناخت، علم ریاضی میدانست و دوختن لباس و نوشتن را به مردم میآموخت. ادریس مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد. بعد از مدتی، به افرادی که به او و خدای یکتا ایمان آوردند، افزوده شد؛ اما پادشاه که خود را خدا میدانست، تحمل این وضعیت را نداشت و قصد کشتن ادریس را کرد.
یونس(ع)
معرفی کتاب
حضرت یونس با مهربانی و صبر و حوصله مردم را به پرستش خدای یگانه و انجام عمل نیک دعوت میکرد؛ ولی مردم شهر همیشه او را مسخره میکردند. یونس پیامبر بعد از سالها خسته ودلشکسته آنها را نفرین کرد. مردم پریشان و نگران درحالیکه انتظار عذاب الهی را داشتند، به اشتباهات خود اعتراف کردند و امیدوار به بخشش خداوند بودند.
حضرت سلیمان ع
معرفی کتاب
حضرت سلیمان، پسر داوودِ پیامبر و جانشین او بود. سلیمان به جای مال و ثروت از خدا حکمت و معرفت خواست و خداوند آنقدر به او معرفت و دانش داد که پیش از او و بعد از او به کسی نداده بود و به این ترتیب خداوند جن و انس و حیوان را فرمانبردار او ساخت. حضرت سلیمان سرزمین سبا و ملکه آن، بلقیس را تحت فرمان خود درآورد.
حضرت هود ع
معرفی کتاب
قوم عاد ثروتهای زیادی داشتند و مردمی قوی هیکل بودند. آنها با به دست آوردن قدرت و نیروی بیشتر، ظلم و ستم بیشتری میکردند. حضرت هود آنها را به یکتاپرستی دعوت میکرد و از ستم برحذر میداشت؛ ولی مردم او را به تمسخر میگرفتند. تا اینکه سرزمینشان دچار خشکسالی شد و هفت سال پیاپی باران نبارید و عذاب الهی نازل شد.
حضرت یحیی ع
معرفی کتاب
بخشی از زندگی یحیی پیامبر به صورت روایتی داستانگونه ارائه شده است. پسرک چوپان به روزگار یحیی سفر میکند و اتفاقات را به چشم میبیند. پادشاه قصد دارد با برادرزادهاش ازدواج کند؛ اما حضرت یحیی که قاضی است، در برابر این عمل میایستد و آنها را منع میکند. در قانون الهی ازدواج عمو و برادرزاده حرام است.
حضرت شعیب
معرفی کتاب
مردم شهر مدین برای سود بیشتر با بیانصافی کمفروشی کرده و میزان و وزن را رعایت نمیکنند. شعیب آنها را به پرستش خدای یگانه و درستکاری و عدالت دعوت میکند؛ ولی آنها به حرفهای او توجهی نمیکنند. شعیب آنها را نصیحت میکند و از قهر و عذاب الهی میگوید و سرنوشت قوم صالح و هود را یادآوری میکند؛ اما مردم او و خدایش را به تمسخر میگیرند.