لوکاس لولیپوپ
معرفی کتاب
در غروب یکی از روزهای گرم تابستان، دزدی به بانک «اشپارکاسه» شهر «روتباخ» دستبرد میزند. افرادی که در بانک حضور دارند، سعی میکنند جلوی او را بگیرند. دزد تعادلش را از دست میدهد و کلاهگیسش از سرش میافتد و سر کچلش نمایان میشود. ازطرفی خبر دستگیری کمیسر «ناگل»، معروف به «کلیکر»، بین دوستانش در پارکهتل مثل توپ میترکد و هنگامیکه متوجه میشوند کمیسر در زندان است، جلوی چشمشان تیره و تار میشود. حالا وقت آن است که شش خلافکار سابق استعدادهای خاصشان را به کار بگیرند و به کمک کمیسر بروند!
گربهای که تقلید میکرد
معرفی کتاب
بچهگربهها، «آنا» و «بِلا»، همیشه با هم بازی میکنند. بِلا آنقدر آنا را دوست دارد که تمام کارهای او را تقلید میکند. مثلاً وقتی که آنا هولاهوپ بازی میکند یا وقتی بازیگر میشود یا دزد دریایی، بِلا هم دقیقاً همان کار را انجام میدهد؛ اما هر دو نمیتوانند شاهزادهخانم شوند، چون فقط یک تاج دارند. آنا عصبانی است و... . او تاج را برای خودش برمیدارد و میرود. حالا بِلا مجبور است به تنهایی بازی کند. او با طنابی مشغول میشود؛ ولی نمیتواند به خوبی طناببازی کند، پس تمرین میکند و تمرین میکند. «کلویی» از پشت درخت او را میبیند. کلویی هم میخواهد طناب بزند و... .
شاید چیزی زیبا...
معرفی کتاب
«مایرا» در شهر خاکستری زندگی میکند. او عاشق خطخطی کردن، طراحی، رنگ و نقاشی است. مایرا وقتی به مدرسه میرود، به آقای مغازهدار، نقاشی یک سیب میدهد و به خانم «لوپز» نقشی از یک گل. او برای آقای «ساکس» یک پرنده آوازهخوان میکشد و برای آقای پلیس یک قلب قرمز. در راه بازگشت به خانه، مایرا تصویر خورشیدی را روی دیوار میچسباند. او مردی را میبیند که قلمموهای بسیاری دارد. مرد یک دیوارنگار است! آن دو با هم روی دیوار نقاشی میکنند و کمکم همه اهالی محل به آنها ملحق میوند. ناگهان آقای پلیس از راه میرسد و... .
درخت خاطره
معرفی کتاب
روباه سالهای زیادی را پشت سر گذاشته است. او وسط جنگل دراز میکشد و برای همیشه به خواب میرود! جغد کنارش مینشیند. او بسیار غمگین است. جغد روباه را سالهاست که میشناسد. همه دوستان روباه میآیند و دور او مینشینند. بعد از سکوتی طولانی، یکییکی خاطراتشان را با روباه بازگو میکنند. جغد با لبخندی به یاد میآورد که هر پاییز با روباه مسابقه گرفتن برگ در هوا را میگذاشتند. موش به یاد میآورد که روباه چقدر غروب را دوست داشت. خرس... . درحالیکه حیوانات خاطراتشان را میگویند، درست همانجایی که روباه خوابیده است، گیاه نارنجی کوچکی سر از برف درمیآورد و... . گیاه کوچک به درختی بزرگی تبدیل میشود، درختی که از خاطره ساخته شده است!
اسکار عاشق چه چیزهایی است؟
معرفی کتاب
«اسکار» بچهکلاغی است که خیلی چیزها را دوست دارد. او عاشق اقیانوس آبی و ژرف است و علفهای سبز و بوی بهار. او عاشق گیلاسهای قرمز و شیرین است و تماشا کردن دنیا از بالای درخت و گردش کردن با ابر کوچولوی پفپفی. اسکار عاشق گم شدن در کتاب است و نقاشیها. او عاشق باران است و خورشید. او عاشق ... . در پایان داستان، نویسنده از کودک میخواهد بگوید که او چه چیزهایی را دوست دارد.
نینجا خرگوشه
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو میخواهد یک نینجای فوقالعاده شود. او برای رسیدن به این هدف، باید قوانینی را رعایت کند. اولین قانون این است که یک نینجای باحال باید همیشه تنهایی کار کند. در قانون دوم آمده است که یک نینجای واقعی باید مخفیانه کار کند، بهخصوص در شرایط خیلی خطرناک. قانونهای بعدی به این ترتیب است: یک نینجا باید قدرت زیادی داشته باشد، بتواند سریع نامرئی شود، اسلحههای نینجایی داشته باشد، در بالا رفتن از درخت ماهر باشد، تعادلش را حفظ کند و... .
کریسمس مبارک موش کوچولو
معرفی کتاب
موش کوچولو برای کریسمس آماده میشود. او جورابهای کوچکش را که مخصوص هدیه کریسمس است، بالای بخاری آویزان کرده و فقط منتظر مادربزرگ و پدربزرگش است. اگر برف هم ببارد، همهچیز کامل میشود و... . برف بسیار سنگین است و موشکوچولو نگران است که مبادا بابانوئل و پدربزرگ و مادربزرگش نتوانند بیایند؛ البته بابانوئل سورتمه جادویی دارد؛ اما پدربزرگ و مادربزرگ چه؟ صبح روز کریسمس، موشکوچولو متوجه میشود پدر و مادرش به دنبال پدربزرگ و مادربزرگ رفتهاند و... .
دوستت دارم موش کوچولو
معرفی کتاب
موشکوچولو همیشه سؤالات زیادی از مادربزرگش میکند و مادربزرگ هم همیشه جواب میدهد. اینبار موشکوچولو میپرسد: «محبت یعنی چه؟» مادربزرگ او را با خودش میبرد تا محبت را نشانش بدهد. در باغ، پدربزرگ مشغول کاشت سبزیجات است؛ اما آرام و بیصدا کار میکند تا مزاحم چکاوک مادر نشود؛ چراکه او پرواز را به جوجههایش یاد میدهد. کمی جلوتر سنجاب بلوطهایی را که در زمین پنهان کرده است، بیرون میآورد و بین جوجههایش تقسیم میکند. آنطرفتر خرگوش مادر کنار بچهخرگوش مانده است تا پنجه زخمیاش بهتر شود. در چراگاه... .
سلام کن موش کوچولو
معرفی کتاب
در خانه موش کوچولو، هرکس مشغول کاری بود. مادربزرگ یک عالمه غذا و شیرینی خوشمزه درست کرده بود و پدربزرگ در طبقه بالا، کوچکترین اتاق را رنگ میکرد. وقتی کار رنگ کردن اتاق تمام شد، پدربزرگ همراه موش کوچولو به اتاق زیر شیروانی رفتند و گهواره کوچکی را بیرون آورده و تمیز کردند. سپس موش کوچولو با مادربزرگ به خانه سنجاب رفتند. سنجاب یک وان کوچولو از پوست بلوط درست کرده بود. پرستو هم با پرهای نرم یک لحاف خیلی کوچک و... . موش کوچولو نمیدانست همه این کارها برای چیست. اینجا چه خبر است؟
ممنونیم موش کوچولو
معرفی کتاب
پدربزرگ و مادربزرگ موشکوچولو با او خیلی مهربان هستند. پدربزرگ از باغچه سبزیجات چیزهای خوشمزهای به او میدهد و گاهی با او توپبازی میکند. مادربزرگ هم همیشه برایش کیک و بیسکویت درست میکند. موشکوچولو فکر میکند گفتن «ممنونم» اصلاً کافی نیست. او در بیشه راه میافتد و با کمک دوستانش، میوهها و خوراکیهای زیادی جمع میکند و یک مهمانی تشکر برای پدربزرگ و مادربزرگش میگیرد. روی میز بهترین و عالیترین فندقها و میوهها چیده شده است و پدربزرگ و مادربزرگ بسیار خوشحال هستند.