فاوست
معرفی کتاب
نمایشنامه «فاوست»، شاهکار «گوته» است و میتوان آن را آئینه تمامنمای تفکرات گوته از سنین جوانی تا سالهای پایانی زندگیاش دانست. شخصیت فاوست ریشه در افسانههای آلمانی دارد و بعضاً با شخصیتهای حقیقی نیز ترکیب شده است. فاوست دانشمندی است که به سطح بالایی از دانش دست مییابد؛ اما به دلیل ابهامات بسیار زیادی که در دانش خود میبیند، ناامید است و به شادی واقعی نمیرسد. به همین دلیل، روحش را به شیطان واگذار میکند تا در ازای آن شادمانی و لذت دنیوی را به همراه دانش بیپایان به دست آورد.
جادوگرها
معرفی کتاب
قهرمان داستان پسربچه هفتسالهای است که بعد از کشته شدن پدر و مادرش در حادثه رانندگی، با مادربزرگش زندگی میکند. مادربزرگ قصهگوی فوقالعادهای است و برای پسرک از جادوگرها میگوید. او معتقد است که جادوگرها در اطراف ما هستند و با ما زندگی میکنند؛ سپس راههای تشخیص جادوگرها را از آدمهای عادی توضیح میدهد. جادوگرها همیشه دستکش به دست دارند، آنها همیشه کلاهگیس میگذارند؛ چون کچل هستند، جادوگرها بینی بزرگی دارند تا بتوانند بو بکشند، آنها چشمهای متفاوتی دارند، جادوگرها... .
پترا
معرفی کتاب
هیچچیز نمیتواند «پترا» را تکان بدهد. نه باد و بوران و نه زمان. او هیچجا نمیرود، همه نزد او میآیند. او مثل یک کوه، غولآسا و قدرتمند و باشکوه است؛ اما شاید او یک سنگریزه باشد یا تخم یک پرنده؛ البته تخمی صاف و درخشان که ممکن است تبدیل به یک اژدها شود یا یک پنگوئن. شاید هم پترا، سنگ رودخانه باشد! هیچکس نمیداند که او فردا به چهچیزی تبدیل میشود.
حوصلهام سررفته!
معرفی کتاب
قهرمان داستان، کودکی است که حوصلهاش سر رفته است و نمیداند چه کار کند تا اینکه با یک سیبزمینی روبهرو میشود. سیبزمینی هم حوصلهاش سر رفته است! سیبزمینی از فلامینگوها خوشش میآید؛ اما آنجا فلامینگویی نیست. سیبزمینی فکر میکند بچهها حوصلهسربر هستند و کودک میخواهد ثابت کند که اینطور نیست، چرا؟ چون بچهها میتوانند بچرخند، بپربپر کنند، لگد بزنند، روی دستشان راه بروند،... ؛ اما همه اینها از نظر سیبزمینی حوصلهسربر است تا اینکه... .
قورررک!
معرفی کتاب
خانواده قورباغه در برکهای زندگی میکنند و در کنار هم خوشحال هستند. روزی با بچهخوکی روبهرو میشوند که قورقور میکند! قورباغهها عصبانی میشوند و فکر میکنند بچهخوک، آنها را مسخره میکند؛ اما در پاسخ هر پرسشی، او فقط قورقور میکند. همه حیوانات جمع میشوند؛ ولی هیچکس علت را نمیفهمد. آنها نزد سوسک دانا میروند تا مشکل را حل کنند... . هنگامی که باز میگردند، خبری از خوک نیست. او کجا رفته است؟ و اصلاً چرا آمده بود؟
بیلو سبیلو
معرفی کتاب
"بیلو" کودکی است که با سبیل به دنیا می آید. او ابتدا شروع می کند به انجام دادن کارهای خوب مثل رام کردن گاوهای وحشی، نگه داری از گله، مراقبت از حیوانات زخمی و .... سپس که سر سبیلهایش به بالا تاب می خورد کارهای بد انجام می دهد و این مساله باعث می شود او در تختش زندانی شود وقتی که از کارهایش پشیمان می شود، مادرش بیلو را نجات می دهد.
معمای مورگنروت
معرفی کتاب
کمیسر «ناگل» که به خاطر سرِ تاسش به «کلیکر»، یعنی «کلهمرمری»، معروف شده، از اسلحه و خشونت بیزار است. او اینبار درگیر پرونده مرموزی شده است که در آن دو تبهکار قصد جان یکدیگر را دارند. کمیسر با دست خالی، هم باید جلوی قتل را بگیرد، هم آنها را دستگیر کند. دوستانش، شش خلافکار سابق که جای پروژههای غیرممکن و نفسگیر در زندگیشان خالی است، بیصبرانه منتظرند که کمیسر آنها را به ماجراجویی تازهای دعوت کند.
این کتاب را ممنوع کنید
معرفی کتاب
کتاب مورد علاقه ی «امی آن»، ممنوع شده! قهرمان کتابخوان قصه ما، هرچه توی کتابخانه دنبال کتاب مورد علاقهاش می گردد، آن را پیدا نمی کند. کتابدار مدرسه می گوید این کتاب را از قفسهها جمع کردهاند چون مادر یکی از دانشآموزها آن را برای مطالعه بچهها مناسب نمیداند. همیشه همه جای دنیا، آدم هایی هستند که خیال می کنند می توانند به جای دیگران فکر کنند و تصمیم بگیرند! بچههای مدرسه، تصمیم میگیرند نشان دهند که این برداشت صحیح نیست. این کوششها، علاقهمندی بچهها را نسبت به مطالعه در پی دارد؛ حتی کسانی که به مطالعه علاقهای نداشتهاند...
آخرین روز خانم بیکسبی
معرفی کتاب
خانم «بیکسبی» از آن دسته معلمهایی است که مدرسه را تا حدی قابل تحمل میکنند! معلمهایی که خیلیوقت است دست از تلاش کشیدهاند؛ ولی ناگهان به خودت میآیی و متوجه میشوی که سر کلاس حواست جمع است. خانم بیکسبی از آن معلمهایی است که سال بعد پیشش میروی و سلام میکنی و نمیخواهی هیچوقت ناامیدش کنی. آن روز خانم بیکسبی یک جوری شده بود و من حدس میزدم که خبری شده است تا اینکه در دقایق آخر کلاس ما رو گرد نشاند و درباره تشخیص پزشکش برایمان گفت. او گفت سرطان لوزالمعده دارد!
پلیس قهرمان1
معرفی کتاب
افسر «نایت» و سگش، باز هم رئیس را عصبانی کردهاند. آنها میخواهند برای به دست آوردن دل رئیس، کاری بکنند. مرد تبهکار و گربهاش نگران هستند که مبادا افسر نایت و سگش آنها را به دام بیندازند. گربه فکر بکری دارد... . هنگامیکه افسر نایت و سگش میخواهند بمب را خنثی کنند، بمب منفجر میشود و آن دو به شدت زخمی میشوند. پزشکان تصمیم میگیرند سرِ سگ را به بدن افسر نایت پیوند بزنند و به این ترتیب، پلیس قهرمان به وجود میآید!