یک کتاب خیلی خوب کثیف شده
معرفی کتاب
«لویی» شاد و سرحال است و میخواهد داستان تعربف کند که ناگهان لکهای روی کتاب میبیند و متوجه میشود که آن لکه مرباست! او در حال شکایت کردن است که لکه دیگری روی کتاب میافتد، لکه کره بادام زمینی! بعد جای انگشت و بعد از آن مقداری آب پرتغال! همه اینها کتاب را کثیف میکند و لویی هر لحظه عصبانیتر از اینکه چرا آدمها به کتاب احترام نمیگذارند.
اژدهایی که کتاب میخواند
معرفی کتاب
«فرانکلین» اژدهایی است که عاشق کتاب خواندن است. او دوست دارد بلندبلند کتاب بخواند تا همه بشنوند؛ اما اهالی دهکده از او میترسند و پا به فرار میگذارند تا اینکه فرانکلین با دختر کوچولویی به نام «لونا» آشنا میشود که مثل خودش عاشق کتاب است. آنها نقشه میکشند که یک کتابفروشی بسازند. یک کتابفروشی بین بالهای فرانکلین!
پسر + ربات
معرفی کتاب
وقتی پسر کوچولو در حال جمع کردن میوه کاج است، رباتی را میبیند. آنها با هم دوست میشوند و حسابی بازی میکنند و هنگامی که از بالای تپه قِل میخورند، ربات خاموش میشود و پسرک فکر میکند حال ربات بد شده است. پسرک تصمیم میگیرد او را به خانه ببرد. او برای ربات پوره سیبزمینی درست میکند، برایش کتاب میخواند و رویش را با پتو میپوشاند. نیمهشب پدر و مادر پسرک به اتاق او سر میزنند تا مطمئن شوند همهچیز روبهراه است که ناگهان... .
با تشکر از رفیق صمیمی
معرفی کتاب
«سیمور» بیمار است و «اسپلت» تصمیم میگیرد کاری کند تا دوستش را خوشحال کند. او کتابی به نام «دوستی» برای سیمور درست کرده است. اسپلت کتاب را به سیمور نشان میدهد و تمام روزهایی که سیمور به او کمک کرده است، یادآوری میکند. مثلاً وقتی که اسپلت از بازی در نمایش مدرسه میترسد و سیمور تشویقش میکند یا وقتی مجسمه مورد علاقه مادر میشکند و سیمور آن را درست میکند و... . اسپلت برای همه این کمکها از سیمور تشکر میکند.
پیش به سوی استخر
معرفی کتاب
«اسپلت» با خوشحالی در خواب خرناس میکشد. او خواب آبنباتهای خوشمزه را میبیند که مادرش بیدارش میکند. مادر اسپلت از او میخواهد پیش از صبحانه به حمام برود؛ اما اسپلت از آب میترسد. با این حال، حمام میکند؛ اما اتفاق وحشتناکتری در راه است! او متوجه میشود که امروز در مدرسه، کلاس شنا دارد. آیا اسپلت میتواند در استخر شنا کند؟
موشی در مدرسه گربهها
معرفی کتاب
«اسپلت» بچهگربهای است که برای اولینبار میخواهد به مدرسه برود. او صبح خیلی زود بیدار میشود و بسیار نگران است، آنقدر که دُمش مرتب تکان میخورد. اسپلت سعی میکند بهانهای پیدا کند تا به مدرسه نرود؛ اما مادرش به هر ترتیبی است، او را به مدرسه میفرستد. اسپلت در مدرسه و در کلاس چیزهای زیادی یاد میگیرد و دوستان زیادی پیدا میکند. صبح روز بعد، او زودتر از همیشه بیدار میشود. اسپلت دیگر نگران نیست و امروز از هیجان دُمش تکان میخورد.
آقای بوگندو
معرفی کتاب
«کلوی» دختربچهای از یک خانواده مرفه است که هر روز در راه مدرسه آقای «بوگندو» را میبیند. او پیرمردی بیخانمان است که روی نیمکت پارک مینشیند. سرانجام کلوی شجاعتش را جمع میکند تا با این پیرمرد مهربان که چشمهای غمگینی دارد، صحبت کند و به این ترتیب دوستی آنها آغاز میشود. هنگامی که به نظر میرسد آقای بوگندو را میخواهد از شهر بیرون کنند، کلوی او را در انبار خانهشان مخفی میکند و در حالی که سعی میکند این راز را پنهان کند، متوجه میشود که آقای بوگندو هم رازی دارد.
مامانبزرگ گانگستر
معرفی کتاب
«بن» از اینکه مجبور است جمعهها به خانه مادربزرگش برود، خوشحال نیست. مامانبزرگ حوصلهاش را سر میبرد، او همیشه غذاهایی با کلم درست میکند و تلویزیونش هم خراب است. یک روز که بن برای خوردن بیسکویت به سراغ قوطی مامانبزرگ میرود، یک عالمه جواهرات گرانقیمت پیدا میکند و این موضوع باعث میشود که درباره مامانبرزگش کنجکاو شود و شبانه او را تعقیب کند. بن چیزهایی میفهمد که هرگز تصورش را هم نمیکرد.
هرکس از چیزی میترسد...
معرفی کتاب
«مادلین» از حشرات میترسد. «تئودور» دائماً با اعضای خانوادهاش تماس میگیرد تا مطمئن شود که زندهاند، او از مردن میترسد. «لولو» از فضاهای بسته وحشت دارد. «گریسون» فوتبالیست حرفهای است؛ ولی حتی با شنیدن اسم «آب»، از ترس خودش را میبازد. این چهار نفر به عنوان دانشآموز مدرسه مخفی ترس، با ترسهای خود روبهرو میشوند. در این مدرسه، تکلیف و امتحان معنی ندارد؛ اما اگر بچهها تا پایان سال بر ترسهایشان غلبه نکنند، میفهمند که مردود شدن چقدر ترسناک است.