کارنامهات را قایم کن
معرفی کتاب
داستان از زبان دختری هشت ساله به نام ستاره بیان میشود که دو برادر و دو خواهر دارد. مادرش به پسرها بیشتر میرسد و به دخترها اهمیتی نمیدهد. در عوض پدرش او و خواهرهایش را بیشتر دوست دارد. دخترها برعکس پسرها درسخوان و مرتب هستند. "آن روز ستاره یکراست به خانه آمد. او میخواست تا شب درس بخواند، فردا امتحان تاریخ داشت. کتابش را به دست گرفت که یک دفعه صدای مادرش را شنید."
سایه هیولا
معرفی کتاب
داستان دو برادر و خواهر است که پدرشان محیطبان است و آنها میخواهند تابستان را کنار پدرشان بگذرانند. بیشتر ماجراها به موضوع درگیری این محیطبان با شکارچیان اختصاص یافته و شخصیتهای نوجوان داستان با حساسیت و اهمیت شغل پدر آشنا میشوند و در حد توان در حفظ حیات وحش با پدر همراه و همدل میشوند.
بازگردانده شده
معرفی کتاب
نویسنده داستانی در زمان جنگ ایران وعراق را روایت میکند. سه نوجوان 15 ساله برای تهیه آذوقه می روند و پس از گذر از راههای کوهستانی و تحمل سختی بسیار و در حالی که یکی از آنها تیر خورده، موفق میشوند مقداری نفت و آرد را به روستا برسانند و بین مردم تقسیم کنند. بهروژ، یکی از این سه نفر، پدرش به جبهه رفته و او که حالا خود را مرد خانه میداند، سعی دارد که به دختر داییاش ثابت کند که بزرگ شده و دیگر بچه نیست. یک روز عراقیها به روستای آنها میآیند.
تنگه زاغ
معرفی کتاب
در داستانی که در این کتاب مطالعه میکنید، رفاقت دو نوجوان یزدی در محیط کارشان روایت میشود. وقایع این داستان در شهر یزد رخ میدهد و مربوط به دهه 1350 است. حفظ رابطه دوستی، حمایت از یکدیگر و کسب تجربیات محیطی از نکات مطرح در این داستان است. همچنین در این کتاب از برخی از اصطلاحات و واژههای یزدی نیز استفاده شده است.
باندولا در سرزمین بومبا
معرفی کتاب
در کتاب حاضر داستان پسرکی که با خانوادهاش در جزیرهای به نام بومبا زندگی میکند، روایت شده است. او هم دقیقاً مانند همه پسرهای همسنش شیطنتهای خاصی دارد؛ ولی ظاهرش با بقیه فرق دارد. گوش راستش از گوش چپش بزرگتر است و دست چپش از دست راستش بلندتر و چند تار موی سبز رنگ روی سرش دارد. روزی برای او اتفاق عجیبی میافتد. ویژگی کتاب مشقهایی برای شب است که در پایان هر قسمت آمده است، البته این مشقها هیچ شباهتی به مشقهای مدرسه ندارد.
موشی کوشا
معرفی کتاب
پادشاه، موشی به نام کوشا را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده است. در مراسم تاجگذاری، سلطان تاج را بر سر کوشا میگذارد؛ ولی او از خجالت و شرم تاج را میاندازد. پادشاه با خشم علت را جویا میشود و کوشا میگوید که لایق این مقام نیست. پادشاه به کاتب دستور میدهد که اعترافات کوشا را بنویسد و کوشا سرگذشت خود را بازگو میکند.