کلاغ زاغی
معرفی کتاب
روزی کلاغ زاغی قالب صابونی میخورد. به همین دلیل، وقتی قارقار میکند، حباب صابون از دهانش بیرون میآید. کلاغ زاغی مهمانی دعوت است؛ ولی خجالت میکشد با آن وضعیت به مهمانی برود. سنجاب او را راضی میکند و با هم به مهمانی میروند. در مهمانی به آنها خیلی خوش میگذرد و کلاغ زاغی برای همه آواز میخواند. تبدیل وضعیت بد به فرصتهای مطلوب از آموزههای داستان است.
دندانهای پدر بزرگ
معرفی کتاب
روزی پدربزرگ و نوهاش «امیرعلی» به گردش میروند. در راه دندانهای مصنوعی پدربزرگ گم میشود. امیرعلی همه جا را میگردد و دندانهایی را پیدا میکند که متعلق به شیر
پیر است. او دوباره و دوباره میگردد و هر بار دندانهای حیوانات دیگر را پیدا میکند؛ ولی بالاخره دندانهای پدربزرگ هم پیدا میشود.
پیر است. او دوباره و دوباره میگردد و هر بار دندانهای حیوانات دیگر را پیدا میکند؛ ولی بالاخره دندانهای پدربزرگ هم پیدا میشود.