Skip to main content

نترسیم وقتی که باهم هستیم

معرفی کتاب
هنگام وقوع بلاهای طبیعی یا حوادث تلخ، گفت‌وگوی والدین با کودکان در بارۀ آن حوادث مشکل است. البته روش درست یا غلطی برای این کار وجود ندارد، اما مواردی هستند که لازم است رعایت شوند. کتاب حاضر با بیان داستانی کودکانه، کوشیده است نوعی شبیه‌سازی انجام دهد تا کودک را با راهکارهای عملی و درست مقابله با چنان شرایطی آماده کند.

ایزی و راسو

معرفی کتاب
«ایزی» از تاریکی، سایه، عنکبوت و خیلی چیزهای دیگر می‏‌ترسد؛ اما راسو، دوست عروسکی او، از هیچ‎چیز نمی‌ترسد. هروقت راسو همراه ایزی است، او می‌‏تواند بر ترس‌هایش غلبه کند و هرکاری را انجام دهد. روزی راسو گم می‎شود! ایزی باید دوست عروسکی‎اش را پیدا کند و باید این کار را تنهایی انجام دهد. او باید همه‌جا را بگردد؛ زیر تخت که تاریک است، زیر اتاق شیروانی که پر از عنکبوت است، خیابان، سایه و... . آیا او می‎تواند راسوی عروسکی‌اش را پیدا کند؟

بابا و دایناسور

معرفی کتاب
«نیکولاس» از تاریکی می‏‌ترسد، همین‌طور از حشره‌های بزرگی که لای بوته‌ها زندگی می‏‌کنند و از زیر در پوش‌های فاضلاب؛ اما پدرش از هیچ‎چیز نمی‌‏ترسد. نیکولاس سعی می‌‏کند مثل پدرش شجاع باشد و برای این کار به کمک نیاز دارد. او همیشه یک دایناسور عروسکی همراه دارد؛ چون دایناسورها از هیچ‎چیز نمی‏‌ترسند. دایناسور نیکولاس هنگام سنگ‌نوردی و شنا و... همراه اوست و نیکولاس بسیار شجاع و نترس است تا اینکه روزی دایناسور گم می‎شود! حالا چه اتفاقی می‎افتد؟

تالاپ ترسناک

معرفی کتاب
خرگوش‌ها کنار دریاچه، هویج و کیک شکلاتی می‎خورند و سیب بزرگ قرمز روی شاخه درخت بلند، تاب می‎خورد. سیب با نسیم خم و راست می‎شود. ناگهان صدای تالاپ ترسناکی می‎آید و خرگوش‌ها همه با هم فرار می‎کنند. خرگوش‌ها در حال دویدن به روباه می‏‌گویند که باید فرار کند و روباه با آن‌ها همراه می‎شود و... . میمون، گربه، ببر، خفاش و... با عجله در حال بیرون رفتن از جنگل هستند که به خرس قهوه‎ای بزرگ می‎رسند. خرس روی صندلی‌اش نشسته و از آفتاب لذت می‎برد. او فکر نمی‎کند چیزی وجود داشته باشد که از آن بترسد؛ اما... .

بادکنک زبولون

معرفی کتاب
«زبولون» یک بادکنک نارنجی و زیبا دارد که مثل یک دوست صمیمی او را دوست دارد. شبی بادکنک در آسمان به پرواز درمی‏‌آید و از او جدا می‌شود. زبولون تمام مسیری را که بادکنک طی کرده است، جست‎وجو می‌‏کند؛ اما او را پیدا نمی‏‌کند؛ ولی در این مسیر، دوستان زیادی پیدا می‌کند که جای بادکنک را برایش پر می‏‌کنند و در مسیر زندگی با او همراه می‌‏شوند. کودکان در این داستان می‏‌آموزند که با از دست دادن برخی چیزها، خودشان را نبازند و قوی‎تر از قبل به زندگی ادامه دهند.

پشت پنجره

معرفی کتاب
پدر و مادر «علی» به مهمانی رفته‌اند و او در خانه تنهاست. قرار است تکالیفش را انجام دهد و بخوابد تا پدر و مادر بیایند. بعد از خاموش کردن چراغ، علی کسی را می‌‏بیند که پشت پنجره ایستاده است و دست‎هایش را به شیشه می‎کشد! او سعی می‎کند بخوابد؛ اما نمی‎تواند. پشت پنجره دوم اتاق، مار بزرگی نشسته و صورتش را به شیشه چسبانده است! او سعی می‎کند با شمردن اعداد به خواب برود؛ اما ناگهان دو پنجره باز می‎شود و... .

پیشته و چخه

معرفی کتاب
«پیشته» و «چخه» با هم دوست هستند. پیشته گربه‎ها را می‌ترساند و چخه سگ‌ها را. روزی پیشته سرما می‎خورد و از دوستش، چخه، می‌خواهد به جای او گربه‌ها را بترساند. چخه اول سراغ سگ‌ها می‎رود و آن‌ها پا به فرار می‎گذارند؛ اما گربه‌ها از او نمی‎ترسند. گربه‌ها که نمی‎دانند چرا خبری از پیشته نیست، به خانه آن‌ها می‎روند و پیشته را می‎بینند که مریض و بی‎حال در رختخواب افتاده است. گربه‌ها دلشان برای او می‎سوزد و تصمیم می‎گیرند آن شب همان‌جا بمانند و برای پیشته آواز بخوانند. صبح روز بعد... .

قورباغه می‌ترسد

معرفی کتاب
شب است و قورباغه صداهای عجیبی می‎شنود، از کمد صدای غژغژ و از زیر کف اتاق، صدای خش‌خش! او با وحشت به خانه اردک می‎رود و از او می‎خواهد که در خانه او بماند. قورباغه و اردک کنار هم در تخت دراز می‎کشند؛ اما ناگهان صدای خش‌خشی از سقف می‌شنوند و... . آن‌ها با ترس به طرف خانه خوک می‎روند و از او می‎خواهند که در خانه او بمانند. تخت خوک به اندازه کافی بزرگ است. آن‌ها کنار هم دراز می‎کشند؛ اما از بیرون خانه صدا‌هایی به گوش می‎رسد. خوشبختانه هر کدام دیگری را آرام می‌‏کند و همگی به خواب می‎روند. صبح روز بعد... .

نترسید کوچولوهای من!

معرفی کتاب
توله‌ببرها «اَمبر» و ««کای»، شب‎هنگام، وقتی مادر به شکار می‎رود، باید منتظر بمانند تا برگردد؛ اما بعد از مدتی، وقتی ببرِ مادر نمی‎آید، اَمبر و کای به دنبالش می‎روند. درحالی‌که آن‌ها آرام لابه‌لای درخت‌ها راه می‎روند، از پشت سرشان صدایی می‎شنوند. آن‌ها ترسیده‌اند و فرار می‎کنند؛ ولی صدا هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود. اَمبر و کای به رودخانه عمیق و تاریک می‌رسند و دیگر نمی‎توانند جلوتر بروند. ناگهان از میان علف‌ها، مادرشان بیرون می‎آید و... . حالا هر دو در آغوش مادر خوابیده‌اند.

جادوگر ترسو

معرفی کتاب
در دامنه کوه سیاه، زیر درخت کاج، خانه بسیار کجی بود که در آن جادوگری زندگی می‎کرد. جادوگر از هیچ‌چیز نمی‎ترسید به جز تاریکی. او هر سال، در شب جشن جادوگرها سرماخوردگی را بهانه می‎کرد و به رختخواب می‌رفت و... . سرانجام روزی تصمیم گرفت بر ترسش غلبه کند. در کتابی قدیمی خوانده بود، برای از بین بردن ترس، باید هفت چیز داشته باشد؛ پر جغد، گوش خفاش، ریشه گل شب‌بو، سنگ‌ریزه‌ای از ماه، ریش روح، قلب قورباغه و یک دسته موی آدم ترسیده. جادوگر با سختی همه این‌ها را آماده کرد و... .