موسیترین به طور
معرفی کتاب
این کتاب از زبان ششنفر روایت میشود. ششنفر که خود را شش چشم خلیفه عباسی مینامند؛ شش چشم برای چهارخلیفه که سیوپنج سال در پنهانکاری مطلق، اخبار و اطلاعات قلمرو اسلامی را برای خلفای اسلامی ارسال میکنند و آنها را در جریان امور قرار میدهند. داستان از ماجرای شهادت امام «صادق» (ع) شروع میشود و ماجرای انتخاب جانشین برای ایشان در مدینه. خلیفه یکی از شش چشم را مأمور قتل وصی امام صادق کرده است؛ اما... .
قبل از فراموشی
معرفی کتاب
«رابینسون» همیشه به پدربزرگش کمک کرده است تا ماشینهای تعمیرگاه را راه بیندازد و شیره درخت افرای حیاطشان را جمع کند. رابینسون حالا بیشتر از هروقت دیگری به پدربزرگ کمک میکند؛ چون حافظه پدربزرگ ضعیف شده و ممکن است سادهترین کارها را هم فراموش کند. رابی فکر میکند اگر دردسر درست نکند، پدربزرگ نگران نمیشود و ذهنش استراحت میکند و حالش بهتر میشود؛ اما وقتی پای «اَلِکس»، بزرگترین زورگوی کلاس به میان میآید، مشتهای رابی به کار میافتند و... .
زیر سقف آسمان
معرفی کتاب
«کورا» همراه مادر و خواهرش در گرمخانهای زندگی میکند، این اولینبار است که بعد از مرگ پدرش مجبور شدهاند در چنین جایی زندگی کنند، هرچند بعد از مرگ پدر، در جایی ثابت ساکن نبودهاند؛ چون توانایی پرداخت اجاره را ندارند؛ درحقیقت آنها بیخانمان هستند. «آدیر» خواهر کوچکتر کورا است که به دلیل مشکلاتی که در هنگام تولدش پیش آمده، دچار آسیب مغزی شده و کمی با انسانهای معمولی متفاوت است؛ البته به نظر مادر فقط متفاوت است و دنیا را طور دیگری میبیند. حالا این خانواده کوچک سهنفره باید خانهای پیدا کنند که با درآمدشان متناسب باشد. چند روزی میگذرد و... .
گمشدگان
معرفی کتاب
«فِرِد» همیشه دلش میخواست به سفرهای اکتشافی برود و برای خودش جایی بین ماجراجوهای بزرگ باز کند. حالا او روی صندلیاش در هواپیما نشسته و سرگرم تماشای ناشناختههای جنگل آمازون در زیر پایش است. هواپیما به طرف مانائوس، شهرِ روی آب، پیش میرود. ... ناگهان هواپیما با سرعت در جنگل سقوط میکند و فِرِد دیگر چارهای جز ماجراجویی ندارد.
باغ مخفی
معرفی کتاب
روزهای گرم تابستان فرا رسیده است و «ایسا» به اردوی چندروزه تمرین ارکستر رفته است. «جسی»، «اولیور»، «هایاسینث» و «لینی» در خانه هستند و به جز اینکه اعصاب همدیگر را خرد کنند، هیچ کاری ندارند؛ ولی وقتی همسایه دوستداشتنیشان برای بار دوم سکته میکند، تابستان خوابآلودشان در یک آن تغییر میکند و بچههای خانواده «وندربیکر»، دور هم جمع میشوند تا کاری بکنند و... .
سومین قارچ
معرفی کتاب
پدربزرگ «اِلی»، «ملوین»، از دانشمندان مشهور دنیاست. او خود را به نوجوانی چهاردهساله تبدیل میکند و اِلی از حضور او خیلی خوشحال است. پدربزرگ چهاردهساله خیلی با مدرسه راهنمایی سازگاری ندارد؛ اما اِلی و دوستش، «راج»، اهمیت نمیدهند. ملوین باعث میشود همهچیز جالب باشد و وقتی الی و پدربزرگ برای نمایشگاه همگروه میشوند، پروژهشان خیلی موفقتر از آن میشود که فکر میکردند؛ اما در مورد آزمایشات دیگر در زندگی اِلی، اوضاع به این خوبی پیش نمیرود و... .
بچه معمولی و ابر هیچیها
معرفی کتاب
«مورف» و برادرش مجبورند به خاطر شغل مادر، مرتب به شهر جدیدی بروند. آنها هر سال باید اسبابکشی کنند و این کار برای مورف زجرآور است؛ چون باید دوستانش را ترک کند. حالا در این شهر جدید، مهمترین مسئله این است که مورف به کدام مدرسه برود. انگار همه مدرسهها پر شدهاند. سرانجام مدرسهای پیدا میکنند؛ اما این مدرسه با همهٔ مدرسهها فرق دارد! بچههای این مدرسه میتوانند پرواز کنند، آب و هوا را کنترل کنند یا اسبهای کوچکی ظاهر کنند! اما مورف یک بچهٔ معمولی است.
چگونه نابغه باشیم؟
معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشتساله هستند؛ البته مکس دوازدهدقیقه زودتر به دنیا آمده است و مکس فکر میکند همین چنددقیقه همهچیز را متفاوت میکند. روز تعطیل است و مکس روی تختش بالا و پایین میپرد تا شاید سرش به سقف بخورد و فکر میکند با این کار اختراعی به ذهنش میرسد! مالی هم روبهرویش نشسته است و او را تشویق میکند. در این داستان، آنها با خاک و گِل، پنچری دوچرخه را میگیرند، سر تا پای گربه آقای «اِوِرت» را گِلمالی میکنند و همزمان با این کارها یک نابغه واقعی میشوند!
چگونه یک غول برفی بسازیم؟
معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشتساله در حیاط پشتی خانهشان مشغول کار مهمی هستند! مالی یکی از صندلیهای غذاخوری را آورده و روی آن ایستاده است و روی سرِ مکس برف میریزد! آنها میخواهند اولین پیستِ پرشِ اسکیِ جهان را برای خوکچههای هندی درست کنند؛ اما... . در این داستان مکس و مالی کوهِ برف سرِ خیابان را جابهجا میکنند تا مادرشان برود پیتزا بخرد و خیلی اتفاقی یک غول برفی هم میسازند!
با بچهها که کسی حرف نمیزند
معرفی کتاب
مادر «شارلوته» بیمار است. کسی به او چیزی نمی گوید؛ اما او همهچیز را در مییابد. او و خانوادهاش در روستا زندگی خوشی داشتند؛ البته تا قبل از بیماری مادر. مادر غمگین و افسرده است. او اصلاً به کارهای خانه نمیرسد و پدر از این وضع عصبانی است، شارلوته هم همینطور. چه اتفاقی برای مادر افتاده؟ چرا رفتارش اینقدر عوض شده است؟ شارلوته باید با کسی در این باره صحبت کند؛ اما کسی با بچهها حرف نمیزند!