رضانام تا رضاخان: زندگینامه رضاشاه پهلوی از 1256 تا 1299
معرفی کتاب
این کتاب زندگینامه رضاخان، قبل از به حکومت رسیدن و تبدیلشدن به رضاشاه، را روایت میکند. از موضوعاتی که نویسنده بر آن تاکید کرده است نقش و نفوذ دولت انگلستان در امور داخلی ایران، انجام کودتای 1299، براندازی حکومت قاجار و به قدرت رساندن رضاخان و تأسیس حکومت پهلوی هستند.
این کتاب تنها درباره دوره اول زندگی رضاخان، تولد تا کودتای 1299، توضیحاتی ارائه کرده است.
این کتاب تنها درباره دوره اول زندگی رضاخان، تولد تا کودتای 1299، توضیحاتی ارائه کرده است.
چشمهای آشنا: مستندی داستانی از مبارزات حجتالاسلام والمسلمین مهدی قدس محلاتی
معرفی کتاب
این کتاب مستندی داستانی از مبارزات «مهدی قدس محلاتی» است، در دوران حکومت پهلوی. او از پانزده سالگی مبارزاتش را شروع کرد و از آن موقع طعم مشت و لگد ماموران کلانتری شهرشان را چشید. پس از انقلاب اسلامی نیز مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی فراوانی را عهدهدار شد. او بعد از 50 سال خدمت، بر اثر ایست قلبی در چهارم بهمن سال 1400 گذشت.
من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی
معرفی کتاب
این کتاب روایتی است از زندگی دختری نوجوان و انقلابی به نام «زینب کمایی» که در ابتدای دهه شصت و در کوران تحرکات شوم سازمان منافقین به دلیل فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مورد خشم و کینه اعضای این گروه قرار میگیرد. منافقین او را فقط به جرم داشتن حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه بدحجابی به شهادت میرسانند.
پسرم حسین: شهیدحسین مالکینژاد به روایت مادر
معرفی کتاب
کتاب حاضر، تلفیقی از زندگی شهید «حسین مالکینژاد» و «زهرا نصرالهی»، مادر شهید است. حسین اول شهریور 1349، در شهر قم به دنیا آمد و در دوازده مرداد 1365 در شلمچه به شهادت رسید. غالب داستان به صورت خاطره نقل میشود. در انتهای کتاب، عکسهایی از شهید و دوستانش آورده شده است که نشانگر اعمال و رفتار شهید است.
شهید شیخ عباس شیرازی
معرفی کتاب
حاج شیخ «عباس شیرازی» در یکی از روستاهای اطراف رفسنجان به دنیا آمد. او چندسال اول تحصیل را در زادگاه خود گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به رفسنجان رفت. پس از قیام پانزدهم خرداد 1342 پرشورتر از همیشه در صحنه مبارزات سیاسی شرکت جست و در 1357 دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از انقلاب مسئولیتهای متعددی داشت، ازجمله عضویت در هیئت تشخیص صلاحیت قضات، عضویت شورای سرپرستی دفتر تبلیغات اسلامی قم و شورای عالی تبلیغات اسلامی. او در زمان جنگ، فرماندهی کل تبلیغات جبهههای جنگ را برعهده داشت و در روز جمعه، هفدهم رمضان 1364 در خطه جنوب به شهادت رسید.
شهید سلیمانی
معرفی کتاب
این کتاب زندگینامه داستانی سردار سلیمانی از تولد تا شهادت است. نویسنده سعی کرده است خاطرات و زندگی سردار را برای جوانان و نوجوانان به داستان تبدیل کند و خصوصیات مختلف شخصیت او، ازجمله خلوص، شجاعت، ایثار، پاکدامنی، دستگیری، مردمداری و تواضعش را در نظر گرفته است. علاوهبر داستان زندگی، کتاب دارای وصیتنامه، عکس و تصویر، منابع و پیام رهبر معظم انقلاب نیز هست.
بهار که آمد و برفها آب شدند...تأملی در معنای زندگی
معرفی کتاب
این کتاب سه فصل مستقل دارد؛ فصل اول، داستان پریشانخاطری نویسندهای است که در دوران جوانی به محضر استاد «محمدتقی جعفری» میرسد و استاد راه را به او نشان میدهد. فصل دوم، حاصل مطالعات نویسنده در حوزه «هدف و فلسفه زندگی» به رشته تحریر در آمده است. در فصل سوم، خاطراتی از استاد محمدتقی جعفری روایت میشود.
آقازادهها: گذری بر زندگی آقازادههای شهید و پدرانشان
معرفی کتاب
جامعۀ امروزی نگاه مثبتی به آقازادهها، در معنای رایج آن، ندارد. این اثر میکوشد با گذری بر زندگی نورانی آقازادههای شهید و پدران آنها، گامی در راستای ترمیم چهرۀ تخریبشدۀ آقازادهها بردارد و از آقازادههایی بگوید که به جای بهرهبرداری مادی با استفاده از موقعیت خود، راه شهادت را برگزیدند. شهید مصطفی خمینی، سیدمحمدعلی و سید محسن عبادی، جعفر احمدی میانجی، سیدمهدی روحانی، سیدهادی نصرالله، ناصرالدین باغانی، محمدتقی امینیان، محمد حسن قدوسی و محی الدین افتخاری چند تن از شهیدان نامبرده در این کتاب هستند. شرح زندگی خود شهید و پدر او، هر دو، آمدهاست.
دریا اسب من شده است
معرفی کتاب
کتاب حاضر دربرگیرنده زندگینامه داستانی و شرح سفرها و ماجراهای «شمس تبریزی»، پیر و مرشد «مولانا»، است. پدر محمد، پارچهفروش بود. او پسرش را از صمیم قلب دوست داست؛ اما چیزی در محمد بود که دیگران را به تعجب میانداخت. او با بچهها بازی نمیکرد و عاشق خواندن کتاب بود. شبها به پشت بام میرفت و به ستارهها خیره میشد. از همه وجود محمد سوال میجوشید. او حالات غیرعادی و غریبی داشت و... .
پادشاه مصری
معرفی کتاب
پدرِ «محمدصلاح» به او قول داده بود که به عنوان هدیه تولد، او را به کافه عمویش ببرد تا بازی فوتبال لیگ برتر انگلیس را تماشا کند... . بازیکنان «لیورپول»صف کشیده بودند و همه با هم یک صدا میخواندند: «هرگز تنها قدم نخواهی زد» و... . بازی تمام شد، چشمان محمد میدرخشید. این بهترین هدیهای بود که تا به حال گرفته بود! او آرزو کرد شبیه «اووِن»، بازیکن لیورپول، باشد. چند روز بعد، محمد خودش را به زمین فوتبال جوانان روستایش، «نجریج»، رساند و از سوراخ دیوار رد شد. پسرهای بزرگتر که بازی محمد را دیده بودند، حاضر شدند با او بازی کنند، به این شرط که بتواند توپ را بگیرد و آقای «السعدانی»، مربی مرکز جوانان نجریج، آنجا بود.