خرس اخمو
معرفی کتاب
خرس کوچولو همیشه اخمالو است و همه با دیدن او ناراحت میشوند. پدر و مادرش به او میگویند که کمی لبخند بزند؛ اما خرس کوچولو اصلاً گوش نمیکند. برا ی همین حیوانات دیگر حتی به او سلام هم نمیکنند. خرس کوچولو میبیند که دوستانش خوشحال هستند و میخندند و دلش میخواهد با آنها بازی کند؛ ولی نمیتواند اخمهایش را باز کند؛ چون ابروهایش این شکلی هستند. او جلوی آینه میایستد و سعی میکند؛ ولی نمیتواند. خرس کوچولو از خانه بیرون میرود و تصمیم میگیرد به دوستانش سلام کند؛ ولی... .
قایق تنها
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندگان را آزار و اذیت کرده و هر روز تعداد زیادی از آنها را فقط برای تفریح کردن شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها از شهر میروند و فقط یک پروانه باقی میماند. وقتی مردم ماجرا را میفهمند، پروانه را در قفس زندانی میکنند. صبح روز بعد تمام رنگهای زیبا در شهر به رنگ سیاه و سفید تبدیل میشود و فقط پروانه زندانی رنگی باقی میماند. مردم که بسیار تعجب کردهاند، متوجه اشتباه خود میشوند و تصمیم میگیرند کاری کنند تا همه پرندهها بازگردند.
تاریکی که ترس نداره
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو خواهر و برادری ندارد و وقتی پدر و مادرش به مزرعه میروند، تنها میماند. روزی خرگوش کوچولو تصمیم میگیرد از لانه بیرون بیاید و به گردش برود. او با پرندهها بازی میکند و قورباغههای کوچک را دنبال میکند و...؛ اما زمانی که میخواهد به خانه برگردد؛ راه را گم میکند و در چاله بزرگی میافتد. پدر و مادر خرگوش کوچولو هم هر چه میگردند، او را پیدا نمیکنند تا اینکه کرمهای شبتاب از راه میرسند و قول میدهند که دنبال خرگوشک بگردند.
مامان مامان، من گم شدم!
معرفی کتاب
«ملوس خانم» گربهای است که با حیوانات دیگر در مزرعه زندگی میکند. او صاحب بچهای میشود که نامش را «چشمآبی» میگذارد. همه حیوانات، ملوسخانم و چشمآبی را دوست دارند و چشمآبی همهجا همراه مادرش است. روزی ملوسخانم از چشمآبی میخواهد که همانجا بماند تا او به مزرعه دیگری برود و پدربزرگ و مادربزرگ را ببیند. چشمآبی قبول میکند و ملوسخانم راهی میشود؛ اما بعد از مدتی چشمآبی خسته میشود و حوصلهاش سر میرود و تصمیم میگیرد او هم به دیدن پدربزرگ و مادربزرگ برود.
مورچه مهربان
معرفی کتاب
مورچه با اینکه خیلی کوچک است، به همه کمک میکند و به مهربانی معروف است. او دوستان زیادی دارد. آقای سوسک، کرم کوچولو، خانم کفشدوزک، هزار پا و... . روزی باران شدیدی میبارد و مورچه در گِل و لای گیر میافتد. همه حشرات دست به دست هم میدهند و با کمک هم میتوانند مورچه را نجات دهند. در این داستان کودکان با مفاهیم کمک به دیگران و مهربانی آشنا میشوند.
تیتی نار
معرفی کتاب
«تیتینار» دختر کوچولویی است که بر اثر بیاحتیاطی با موتور تصادف کرده و هر دو پایش شکسته است. آقای راننده به دیدن او میرود و برایش بستنی و خرس عروسکی میبرد؛ اما دخترک نه عروسک را دوست دارد نه آقای راننده را. تا اینکه شبی با خرس عروسکیاش به پرواز در میآید و به جاهای مختلف سر میزنند. آنها به بیمارستان میروند و از پرهای خودشان به بچههای بیمار میدهند و همگی با هم پرواز میکنند و... . بالاخره روزی که تیتینار باید گچ پاهایش را باز کند، فرا میرسد. او خوشحال است و حالا هم آقای راننده را دوست دارد هم خرس عروسکی را.
یه بوس خوشمزه
معرفی کتاب
پدر «آرمیتا» شهید شده است و او با مادرش زندگی میکند. آرمیتا نقاشیهای قشنگی میکشد و همیشه آنها را به عکس پدرش نشان میدهد و پدرش همیشه لبخند میزند. روزی رهبر به دیدن آنها میآید. همه او را «آقا» صدا میکنند؛ اما آرمیتا دوست دارد او را بابا صدا کند. آقا صورت او را میبوسد و آرمیتا دیگر گریه نمیکند. آن بابا در آسمان نگاهش میکند و این بابا روی زمین در کنار اوست.
مشتزن
معرفی کتاب
در این داستان تخیلی، مشتزن محبوب شهر با دستکشهایی که از پدرش به یادگار مانده و مادرش نیز بر روی آنها قلبهای زیبایی دوخته است، به همه چیز مشت میزند. سالها گذشته است و قلبهای دوخته شده نیز کمرنگ شدهاند. مشتزن بعد از مدتها علت از بین رفتن قلبها را درک میکند و تصمیم میگیرد که مشتهایش را با اندیشه بر روی اتفاقات و پدیدههای مختلف فرود بیاورد تا نتیجه بهتری از ضربههایش بگیرد.