بدترین جشن تولد مار بوآ
معرفی کتاب
جشنِ تولدِ مارِ «بوآ» بود و او دوست داشت این جشن تولد، بهترین جشن تولد عمرش باشد. مارِ بوآ همه دوستانش، یعنی گوریل، میمون، پلنگ خالخالی، مورچهخوار و سوسک سرگین غلتان را برای تولدش دعوت کرده بود و انتظار داشت، هدیههایی که دوست دارد، برایش بیاورند؛ اما آیا بوآ از هدیههای دوستانش خوشش میآید؟
میخواهی دوست من باشی؟
معرفی کتاب
موش سبز غمگین است؛ چون هیچ کس نمیخواهد با او حرف بزند. موشهای خاکستری به او میگویند: « ما نمیخواهیم دوست تو باشیم.» به همین علت، یک روز موش سبز، مقداری نان و پنیر در بقچهاش میگذارد و به راه میافتد تا یک دوست پیدا کند...؛ اما هیچ کس با او دوست نمیشود و موش سبز علت این رفتار را نمیداند. او چگونه میتواند یک دوست خوب پیدا کند؟
یک راه بهتر
معرفی کتاب
«پشمکی» بچه خرگوش بازیگوشی است. او هر جایی که میرسد، گودالی میکند و گوشهای منتظر میشود و همین که یک نفر در گودال میافتد، با صدای بلند میخندد و فرار میکند. موش کوچولو یکی از افرادی است که در گودال پشمکی میافتد. او به هر ترتیبی شده است، از گودال بیرون میآید و گریان و نالان راه میافتد. موش با سنجاب روبهرو میشود و سنجاب میگوید چند روز پیش او هم در گودال خرگوش افتاده و دستش زخمی شده است. آنها متوجه میشوند که بره آهو هم در یکی از این گودالها افتاده است. موش و سنجاب و برهآهو تصمیم میگیرند که خرگوش را به دام بیندازند و تنبیهاش کنند؛ اما «بال طلا»، زنبور مهربان، یک راه بهتر به آنها یاد میدهد.
من مادر مادربزرگم بودم
معرفی کتاب
مادربزرگ نوشین بیماری فراموشی دارد. نوشین می داند که حقوق مادر و پدرش نمی رسد تا برای او پرستار بگیرند و برای همین تصمیم می گیرد خودش از مادر بزرگ پرستاری کند. اما این کار اصلاً کار ساده ای نیست. مادر بزرگ به خیلی از حرفهای پرستار کوچولو گوش نمی کند و همین باعث می شود ماجراهای زیادی در خانهی آنان اتفاق بیفتد.
چه میشود اگر ...؟
معرفی کتاب
«اندی» پسر خیالپردازی است و باعث میشود که کودکان یاد بگیرند خلاقانه فکر کنند؛ حتی اگر غیرمعمول باشد. داستان کتاب که با تصاویر خلاقانه نیز همراه است، با یک خیالپردازی جالب شروع میشود. اندی فکر میکند پاستیلهای ژلهای میتوانند باعث پرش به ارتفاعات شوند! اندی برای هر خیالپردازی، یک نتیجهگیری منطقی نیز دارد تا اینکه برادر بزرگش با پرسشی او را از رویا بیرون میآورد.
شهر پرندگان
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندهها را آزار میدهند و برای تفریح تعداد زیادی از آنها را شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها شهر را ترک میکنند و فقط یک پروانه باقی میماند. مردم شهر پروانه زیبا را در قفسی شیشهای زندانی میکنند. روز بعد در سرزمین آنها همه رنگهای زیبا و روشن به سیاه و سفید تبدیل میشود و تنها پروانه زندانی رنگی میماند. با گذشت چند روز مردم متوجه اشتباه خود میشوند و پروانه را آزاد میکنند و... .
گربه نادان
معرفی کتاب
این کتاب جلد پنجم از مجموعه «قصههای ایرانی برای بچههای ایرانی» است که داستان آن از کتاب «مرزباننامه» اقتباس شده است. در خانه پیرمردی، موشی چاق و گربهای لاغر و ضعیف زندگی میکنند. موش از ترس گربه، تصمیم میگیرد به او پیشنهادی بدهد و از شرش خلاص شود. موش به گربه میگوید هر روز برایش غذا میآورد و در عوض گربه باید قول بدهد که هیچ وقت او را شکار نکند. گربه قبول میکند. روزها میگذرد و گربه چاق و سرحال میشود. خروس، دوست گربه که از دوستی موش و گربه ناراحت است، میخواهد با حیلهگری گربه را به موش بدگمان کند و... .
لنگه کفشی در بیابان نعمت است
معرفی کتاب
در جلد دهم از مجموعه «قصههای خاله ستاره»، ضربالمثل «لنگه کفش در بیابان نعمت است»، توضیح داده میشود. در بیابانی که کمتر کسی از آنجا عبور میکرد، یک جفت کفش کهنه، زیر بوتهای نشسته بودند و با هم صحبت میکردند و از خاطرات گذشته میگفتند. یک شب آرزو کردند که دوباره پای کسی را بپوشانند؛ اما یکی از لنگهها پاره بود و لنگه دیگر به تنهایی به درد کسی نمیخورد تا اینکه روزی شغالی یکی از لنگهها ر ا دزدید. حالا لنگه دیگرِ کفش تنها بود و از بیابان ساکت و سرد میترسید و نمیدانست چگونه باید روزگار بگذراند.
ابر مهربان
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «قصههای خاله ستاره» است. در پاییز ابرها با باد همراه میشوند و به هر جایی سر میزنند تا اینکه به سرزمینی میرسند که بر اثر خشکسالی از بین رفته است و دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. ابرها میخواهند با باد به جاهای دیگر بروند؛ ولی ابر بزرگ میماند و گریه میکند. ابر میداند که هر چه بیشتر گریه کند کوچکتر میشود و در نهایت از بین میرود؛ ولی دلش میخواهد برای مردم روستا کاری انجام دهد. ابر آنقدر میبارد که زمین پر از آب میشود و درختان خشکیده جان میگیرند؛ اما دیگر از ابر خبری نیست. در فصل بهار شاخهها پر از شکوفه میشود و گلهای زیبا میرویند و مردم دوباره به روستا باز میگردند. مردم میدانند که ابری بارانی بوده است که روستا را دوباره زنده کرده است.
خونه مادربزرگ
معرفی کتاب
«مریم» کوچولو، دختر لوسی است که هر چه میخواهد، پدر و مادرش فراهم میکنند. او هیچوقت کارهایش را انجام نمیدهد و به دیگران دستور میدهد. بچهها مریم را دوست ندارند و با او بازی نمیکنند تا اینکه پدر و مادر مریم به سفری کاری میروند و مریم مجبور میشود به خانه مادربزرگش برود. او به مادربزرگ هم دستور میدهد، بدون اینکه از او خواهش کند. مادربزرگ تصمیم میگیرد آداب معاشرت را به مریم یاد بدهد و قوانین خانه را برای او توضیح میدهد و میگوید هر کسی باید کارهایش را خودش انجام دهد و اگر از کسی میخواهد که کاری بکند، باید از کلمه خواهش میکنم استفاده کند؛ اما مریم دوست ندارد این کارها را انجام دهد.