زرد نخودی سبز کشمشی
معرفی کتاب
این نمایشنامه برای کودکان نوشته شده است و درباره پیرزن و پیرمردی است که فرزندی ندارند. پیرزن در انتظار اتفاقات خوب است و آرزو میکند که خوابهایش تعبیر شود. یک روز پیرزن در میان خوشه انگور دانه کشمشی میبیند. کشمش به دختری با لباس سبز تبدیل میشود و پیرزن را مادر صدا کرده و اصرار میکند که غذای پدرش را به مزرعه ببرد؛ اما در راه گم میشود و... .
یک روز، یک...: مجموعه پنج داستان کوتاه
معرفی کتاب
کتاب حاوی پنج داستان کوتاه است. «یک روز، یک ماهی»، «یک روز، یک اسب آبی»، «یک روز، یک شیر»، «یک روز، یک روز یک اسب» و «یک روز، یک گرگ»، نام این داستانهاست. در داستان «یک روز، یک ماهی»، ماهی بزرگی به شهر میآید تا ببیند در شهر چه خبر است. مردم از دیدن او تعجب میکنند و میترسند. ماهی آدمها را به دریا میبرد و به آنها نشان میدهد که ماهیها نه از آدمها میترسند و نه تعجب میکنند.
فرانکلین و خواهرش هریت
معرفی کتاب
«فرانکلین» خواهر کوچکی به نام «هریت» دارد و سعی میکند همیشه مراقب او باشد و خوشحالش کند؛ اما این کار همیشه هم آسان نیست. فرانکلین بعضیوقتها به شدت از او عصبانی میشود، بهخصوص اگر پای سگ پارچهایاش، سام، در میان باشد. او نمیخواهد سام را با هریت شریک شود و آن را پنهان میکند؛ اما متوجه میشود که به عنوان برادر بزرگتر، میتواند خیلی کارها برای خواهرش انجام دهد؛ حتی میتواند اجازه دهد که گاهی او با سام بازی کند.
فرانکلین میگوید دوستت دارم
معرفی کتاب
روز تولد مادر «فرانکلین» نزدیک است و فرانکلین فکر میکند چه هدیهای برای مادرش تهیه کند. او با دوستانش درباره این موضوع مشورت میکند و هر یک از آنان نظری دارند. روز تولد فرا میرسد و فرانکلین تصمیم میگیرد تمام کارهایی که دوستانش گفتهاند، انجام دهد؛ اما او یک هدیه دیگر هم برای مادرش در نظر گرفته است. هدیهای که روزها به آن فکر کرده است.
فرانکلین با بچههای مدرسه به اردو میرود
معرفی کتاب
«فرانکلین» برای اولینبار، قرار است با بچههای مدرسه، به مدت یک هفته به اردو برود و نمیداند آنجا چه کارهایی باید انجام دهد. او با نگرانی سوار اتوبوس میشود. آنها خیلی زود به محل اردو میرسند و آنجا آنقدر کارهای جالبی انجام میدهند که یک هفته به سرعت به پایان میرسد. فرانکلین متوجه میشود که چیزهای زیادی یاد گرفته است.
یک روز بد برای فرانکلین
معرفی کتاب
امروز «فرانکلین» بیحوصله و عصبانی است؛ اما خودش هم علت آن را نمیداند. او به صبحانه میلی ندارد، لیوان مورد علاقهاش میشکند، نمیتواند تیلههایش را پیدا کند و وقتی برای اسکی کردن بیرون میرود، متوجه میشود اسکی ممنوع شده است. همه این اتفاقات او را عصبانیتر میکند تا سرانجام پدرش علت اصلی عصبانیت او را میفهمد و راهحل را نشانش میدهد.
خواهر کوچولوی فرانکلین
معرفی کتاب
«فرانکلین» منتظر به دنیا آمدن خواهر یا برادرش است و از اینکه برادر بزرگتر میشود، خوشحال است. او با اشتیاق منتظر رسیدن بهار میماند؛ چون کودک در فصل بهار به دنیا میآید. فرانکلین همهچیز را آماده میکند و حتی سعی میکند زمین را از خواب زمستانی بیدار کند. سرانجام خواهر کوچولوی فرانکلین به دنیا میآید و او نام «هریت» را برایش انتخاب میکند.
فرانکلین به بیمارستان میرود
معرفی کتاب
لاک «فرانکلین» تَرَک برداشته است و باید عمل جراحی شود. فرانکلین بدون هیچ اعتراضی همراه پدر و مادرش به بیمارستان میرود و اجازه میدهد که دکتر و پرستار کارهای لازم را انجام دهند؛ اما او به شدت ترسیده و نگران است که دیگران از این موضوع باخبر شوند. دکتر متوجه احساس فرانکلین میشود و برایش توضیح میدهد که آمدن به بیمارستان و قبول عمل جراحی، کار بسیار شجاعانهای است.
فرانکلین و قهرمان محبوب
معرفی کتاب
«فرانکلین» آرزو دارد که مثل کانگوروی قهرمان، در کتابِ مورد علاقهاش باشد. او و دوستش،حلزون، تصمیم میگیرند قوی و سریع باشند و بارها آدمبرفیشان را از دست هیولا نجات میدهند. آنها با شنیدن خبر آمدن کانگوروی قهرمان به شهر، با خوشحالی راهی شهر میشوند؛ اما در راه، خانم موش آبی را میبینند که کلیدش را گم کرده است و به او کمک میکنند. آیا آنها میتوانند به موقع به شهر برسند و کانگوروی قهرمان را ببینند؟
فرانکلین قهر میکند
معرفی کتاب
پدر «فرانکلین» از او عصبانی است. معلم کلاس به فرانکلین تذکر میدهد که سر کلاس صحبت نکند و در مسابقه فوتبال، روباه شکایت میکند که فرانکلین توپ را خوب پاس نداده است. فرانکلین احساس میکند دیگر هیچکس او را دوست ندارد و تصمیم میگیرد از آنجا برود. او میخواهد یک خانه دیگر، یک مدرسه خوب و دوستان جدیدی پیدا کند. فرانکلین وسایلش را جمع میکند و به راه میافتد؛ ولی... .