Skip to main content

تازه‌وارد: مقابله با حسادت

معرفی کتاب
هر کودکی ویژگی‌های مثبت و منفی دارد. شناخت این ویژگی‌ها و تلاش برای تعدیل آن‌ها از مسئولیت‌های مهم والدین و بزرگ‌ترهاست. در داستان این کتاب، به مهارت مقابله با حسادت پرداخته شده است. کودکی با یک رقیب مواجه می‌شود. خواهر یا برادر تازه متولد شده توجه والدین را به خود جلب کرده است. مخاطب در این ماجرا، ضمن شناخت حسادت، با مهارت مدیریت خشم آشنا می‌شود و راه‌حل ناراحتی و مشکل خویش را می‌یابد.

یک جور خوشبختی

معرفی کتاب
پدر و مادر "فینلی هارت" قرار است از هم جدا شوند و تصمیم می گیرند فینلی را برای تعطیلات تابستان به خانه هارت ببرند، خانه‌ی پدر و مادر پدری اش، در شهری که محل زندگی خانواده پدری اش است. فینلی اولین بار است که خانواده‌ی پدری اش را می بیند. او غمگین است و هیچ چیز در مورد آنها و راز وحشتناکی که پنهان می کنند، نمی داند.

من مادر مادربزرگم بودم

معرفی کتاب
مادربزرگ نوشین بیماری فراموشی دارد. نوشین می داند که حقوق مادر و پدرش نمی رسد تا برای او پرستار بگیرند و برای همین تصمیم می گیرد خودش از مادر بزرگ پرستاری کند. اما این کار اصلاً کار ساده ای نیست. مادر بزرگ به خیلی از حرفهای پرستار کوچولو گوش نمی کند و همین باعث می شود ماجراهای زیادی در خانه‌ی آنان اتفاق بیفتد.

آخرین امید

معرفی کتاب
«نرگس» دختری هفده ساله است که در آتش‌سوزی تمام خانواده‌اش را از دست می‌دهد. جسد خواهر کوچک نرگس پیدا نمی‌شود و همین موضوع روزنه امیدی در دل او باز می‌کند. نرگس مجبور می‌شود به شهر دیگری برود و با خانواده عمویش، کسانی که تا به حال ندیده است و هیچ شناختی از آن‌ها ندارد، زندگی کند. او در کنار عمو و خانواده‌اش که همگی مهربان و دلسوز هستند، آرام‌آرام به زندگی بازمی‌گردد تا اینکه خبر می‌رسد ستاره پیدا شده است. نرگس با عجله راهی تهران می‌شود؛ ولی او را نمی‌یابد. چه اتفاقی برای ستاره افتاده است؟ او کجاست؟

پدربزرگم را دوست دارم

معرفی کتاب
در این کتاب، گورخر کوچک، لحظه‌های شادی را که با پدربزرگش ساخته است، توصیف می‌کند. پدربزرگ، او را سوار بر فرغون به طرف باغ می‌برد تا گل بکارند، در راه با اردک‌های زیبایی مواجه می‌شوند که آب‌تنی می‌کنند، دانه‌های گیاهان را با کمک هم در خاک می‌کارند و شب که به خانه می‌آیند با هم شام میخورند. شما وقتی پیش پدربزرگتان هستید چه کارهای هیجان‌انگیزی انجام می‌دهید؟

مادربزرگم را دوست دارم

معرفی کتاب
در یک روز خوب چه کارهایی می‌شود انجام داد؟ می‌توان به خانۀ مادربزرگ رفت و از انباری یک عالمه وسیله برداشت تا بساط خاله‌بازی فراهم شود. می‌شود همان‌طور که مادربزرگ مشغول بافتن شال رنگارنگ است، با آبرنگ و مداد نقاشی کشید. در این کتاب با گورخر کوچکی آشنا می‌شوید و ماجراهای او را با مادربزرگش، می‌خوانید.

مامانم را دوست دارم

معرفی کتاب
در این کتاب، ماجراهای یک گورخر کوچک با مادرش را می‌خوانید.آن دو یکدیگر را خیلی دوست دارند و تقریبا همیشه با هم هستند. آن‌ها موقع رفتن به گردش با سنجاقک قشنگ و کوچکی مواجه می‌شوند. ماهی‌های زیادی را در رودخانه می‌بینند که از خوشحالی بالا و پایین می‌پرند. یک عالمه پروانه دورشان جمع می‌شود و گورخر کوچک با صدای بلند به آن‌ها می‌گوید خیلی دوستشان دارد. گورخر و مادرش کارهای سرگرم‌کنندۀ دیگری نیز در طول روز انجام می‌دهند. کتاب را ورق بزنید.

خواهرم را دوست دارم

معرفی کتاب
در این داستان، با یک گورخر کوچک که خواهرش تازه به دنیا آمده است آشنا می‌شوید. او خواهرش را خیلی دوست دارد و هر کاری برای خوشحال کردنش انجام می‌دهد. انگار این کوچولو رنگ صورتی را هم خیلی دوست دارد. چون حاشیه تمام صفحات کتاب صورتی است. حتی خرگوش کوچولویی که کنارش در رختخواب می‌خوابد نیز همین رنگ است. خواهر کوچولو هنوز نمی‌تواند حرف بزند اما کاملا می‌شود فهمید که او هم برادرش را خیلی دوست دارد.

خاله بود‌بودی

معرفی کتاب
"خاله بودبودی" پیرزن مهربانی بود. اما هرچه را که می‌دید می‌گفت: کاش این‌جور بود، کاش آن‌جور بود! یک روز که پسرش و عروس و نوه‌اش به خانه‌اش آمدند، خاله بودبودی باز هم غر زدنش را شروع کرد؛ کاش نمک غذا بیشتر بود، کاش برنجش سفت‌تر بود، کاش نوه‌ام چاق‌تر بود، کاش امروز فردا بود و شما رفته بودید. جملۀ آخر را که گفت، دیگر همه طاقتشان طاق شد، وسایلشان را جمع کردند تا بروند. خاله بودبودی فهمید چه اشتباهی کرده است و غصه خورد. حالا چطور باید جبران کند؟ دوید تو کوچه تا خودش را به آن‌ها برساند...

کاملیا به خانه بابابزرگ و مامان‌بزرگ می‌رود

معرفی کتاب
"کاملیا" می‌خواهد امروز به خانۀ پدربزرگ و مادربزرگش برود. با خوشحالی ساک و چمدانش را می‌بندد و با پدر به راه می‌افتند. او انباری خانۀ مادربزرگ را دوست دارد و می‌داند در آن‌جا چیزهای باارزشی پیدا خواهد کرد؛ مثلا یک آلبوم قدیمی که پر از عکس‌های سیاه و سفید است. همچنین عکس‌های نوجوانی مادربزرگ در حال فوتبال‌بازی کردن نیز در آن وجود دارد. مادربزرگ می‌گوید در آن سن حتی از درخت‌ها هم بالا می‌رفته است. مادربزرگ؟ می‌شود امروز هم از درخت‌ها بالا برویم؟