Skip to main content

دختری با چشم‌های همیشه مشغول

معرفی کتاب
این روزها خیلی از افراد به دلیل استفاده‌ی بیش از حد از موبایل چشم‌هایشان مشغول و گرفتار است؛ طوری که فرصت نمی‌کنند هیچ‌چیز و هیچ‌کسی را ببینند و حتی متوجه اتفاقات اطرافشان هم نمی‌شوند. درست مثل دختر قصه‌ی مصور حاضر که همه حواس و توجه‌اش به صفحه‌ی موبایل‌اش است تا اینکه یک روز موبایلش از دستش می‌افتد و می‌شکند. آن وقت است که دختر تازه سرش را بالا می‌آورد و اطرافش را می‌بیند.. این داستان که با زبانی ساده و با کمک تصاویر نقل شده است، تلنگری است به همه‌ی کودکان و پدر و مادرهایی است که بیشتر اوقات چشم‌های فرزندشان خیره به صفحه‌ی موبایل است...

موین و هیولا

معرفی کتاب
یک شب موین در تاریکی اتاقش از زیر تخت صدایی می‌شنود. چه می‌تواند باشد؟ باورکردنی نیست اما واقعاً یک هیولا آنجاست! ولی هیولایی که مثل هیچ هیولایی نیست! موین و دوستانش با این هیولا ماجراهای بامزه‌ای را تجربه می‌کنند که خیلی جذاب و خواندنی است.

کتابچه‌‌ی هیولا

معرفی کتاب
در گوشه‌و‌کنار این شهر بی‌رنگ، ‌سروکله‌ی هیولاهای رنگی پیدا شده است. اما مردم شهر عادت کرده‌اند همه چیز را سیاه و سفید ببینند. اما یواش‌یواش همه چیز تغییر می‌کند و رنگ‌ها این شهر سیاه و سفید را تغییر می‌دهند... این کتاب خلاقیت و شگفتی‌های تخیل را جشن می‌گیرد و نشان می‌دهد که چگونه خیال‌پردازی و عمل ساده‌ی نقاشی کشیدن می‌تواند به ماجراجویی‌ای جادویی منجر شود. راستی، به غیر از مطالعه‌ی کتاب، شاید کودک دوست داشته باشد تصاویر آن را با ماژیک رنگ‌آمیزی کند!

سفر با جزیره

معرفی کتاب
کشتی دخترک و پدرش در طوفان غرق می‌شود. امواج آن‌ها را به جزیره‌ای کوچک می‌رساند. جزیره از آن‌ها در برابر سرما، امواج و خطرهای دیگر محافظت می‌کند. تا اینکه یک‌روز به کشتی بزرگی می‌رسند و آن موقع متوجه می‌شوند که این جزیره یک جزیره‌ی معمولی نبوده است. به نظر شما جزیره چگونه توانسته است به دخترک و پدرش کمک کند؟

دختر کمی روشن‌تر از آبی

معرفی کتاب
در شهر آبی‌ها هیچ‌کس دختر کمی روشن‌تر از آبی را دوست نداشت. یک روز او تصمیم گرفت از شهر آبی‌ها دل بکند و مهاجرت کند تا در جای دیگری زندگی کند. این شد که راه افتاد... دختر روشن‌تر از آبی در جستجوی خانه‌ای امن و آرام به شهرهایی با رنگ‌های مختلف سفر کرد و مردمان متفاوتی را ملاقات کرد. آیا او توانست خانه‌ای امن و آرام پیدا کند و در آن‌جا به خوبی و خوشی زندگی کند؟

رهایش کن! اگر این راه درست نبود، راه دیگری را امتحان کن

معرفی کتاب
همه ما نگرانی‌ها، ترس‌ها و تردیدهایی داریم. اما چیزی به نام حق انتخاب هم وجود دارد؛ ‌ یعنی می‌توانیم این ترس‌ها، نگرانی‌ها و تردیدها را با خودمان حمل یا رهایشان کنیم. قطعاً رهاکردن این مسائل خیلی بیشتر از حمل آن‌ها به نفع ماست. اما اتفاق می‌افتد که وقتی می‌خواهیم این بار سنگین را از روی دوشمان برداریم افکار مزاحم سد راه‌مان می‌شوند. این کتاب با ارائه راه‌کارهای متفاوت و مناسب به کودکان می‌آموزد باید اراده و عزمی قوی داشته باشیم. باید بتوانیم تمام این افکار منفی و مزاحم را ساکت کنیم و برای غلبه بر تمام نگرانی‌ها و تردیدها تلاش ‌کنیم.

خورشید کعبه علی

معرفی کتاب
خورشید کعبه علی، قصه‌هایی از تولد تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی(ع) است که با استناد به آیات و روایات به شرح مختصری از زندگی‌نامه مولا پرداخته ‌است. آشنایی با حضرت فاطمه بنت اسد و ابوطالب پدر و مادر امام علی(ع)، تولد، کودکی و نوجوانی، جنگ‌های جوانی، ازدواج، مشکلات و مصائب حکومت و رهبری، ذکر دقیق رویدادها و در نهایت شهادت حضرت علی(ع) در این کتاب به زبان کودکان گردآوری شده ‌است.

تنها کلاغ آبی چمنزار

معرفی کتاب
کلاغی در حاشیه دره‌های سرسبز و پرگل زندگی می‌کرد که خیلی تنها بود. برای همین سعی کرد دوستانی پیدا کند. سراغ کلاغ‌ها رفت. اما کلاغ‌ها او را مسخره و بعد طرد کردند چون رنگش آبی بود. کلاغ که خیلی ناراحت بود به کنار برکه رفت آنجا جغد دانا راه‌حل خوبی به او پیشنهاد کرد راه‌حلی که با یک سفر شروع شد. به نظر شما راه‌حل چه بود؟ ...

پیک‌پیک پیک‌نیک

معرفی کتاب
فرزندتان زندگی را سخت می‌گیرید یا آسان؟ هر مشکل کوچکی در زندگی «سدّی» است جلوِ راهشان یا «مسئله‌ای» است که می‌توان برایش راهکار پیدا کرد؟ چقدر می‌توانند با وجود مشکلات ریز و درشت، از زندگی لذت ببرند؟ شما دوست دارید فرزندتان در آینده چقدر از زندگی‌اش لذت ببرد؟ جواب شما و کودکان‌تان به این سؤال‌ها هر چه که باشد، این کتاب خانواده شما را حسابی به فکر فرو می‌برد و افق جدیدی پیش‌رویتان می‌گشاید.

صدای نی از کجا می‌آمد؟

معرفی کتاب
بزغاله‌ای بود که نمی‌توانست مثل بقیه توی گله باشد چون یکی از پاهایش مشکل داشت و با عصا راه می‌رفتد. اما بلد بود نی بزند. یک روز که مشغول این کار بود گرگ صدای نی را شنید در یک فرصت مناسب او را گرفت و با خودش برد. تنها کاری که از بزغاله برمی‌آمد این بود که با زدن نی بقیه را خبر کند. چوپان و مادر بزغاله دنبال صدا را گرفتند؛ اما وقتی به کلبه گرگ رسیدند از چیزی که دیدند تعجب کردند...