Skip to main content

حسنی و عمه کلوچه

معرفی کتاب
«حسنی» خواب بود و خواب قشنگی هم می‎دید که خانم‌جان بیدارش کرد و از او خواست نزد عمه‌کلوچه برود و کلوچه بگیرد؛ چون آن روز، روز کلوچه‌پزان بود. حسنی با سبدی بزرگ و با خوش‌حالی راه افتاد. در راه، خاله‌خرمالو را دید و ماجرا را تعریف کرد. خاله‌خرمالو هم می‏‌خواست به آنجا برود، پس با هم همراه شدند. خاله‌خرمالو و عمه‌کلوچه همدیگر را دوست داشتند؛ اما با هم بد بودند! وقتی به خانه عمه‌کلوچه رسیدند... .

حسنی و پسر عدسی

معرفی کتاب
«حسنی» هرروز تا ظهر می‎خوابید و هر روز چاق و چله‎تر می‎شد. روزی خانم‌جان او را از خواب بیدار کرد تا برود عدس بخرد؛ چون می‌‏خواست عدس‌پلو درست کند. حسنی یک کیلو عدس خرید؛ اما در راه بازگشت به خانه احساس کرد کیسه تکان می‌‏خورد! حسنی آهسته درِ کیسه را باز کرد که ناگهان عدس کوچولویی از کیسه بیرون پرید و... . پسر عدسی از حسنی خواست که آن‌ها را به مزرعه عدس ببرد. پسر عدسی، قهرمان عدس‌ها در مزرعه عدس‌ها چه‌کار دارد؟ و چه می‎خواهد؟

آخ جون دیگه فهمیدم!

معرفی کتاب
پسر کوچولو آرزو دارد که پدرش برایش دوچرخه بخرد. او آرزویش را به خدا می‎گوید و به خدا قول می‎دهد که اگر آرزویش برآورده شود، اسباب‌بازی‎هایش را به بچه‎ها بدهد. پدر برای او دوچرخه می‎خرد. یک دوچرخه خوشگل. اما پسرک به قولش عمل نمی‎کند. پسرکوچولو هرروز از خدا چیزهایی می‎خواهد و به خدا قول‌هایی می‌دهد؛ اما هربار به آن‌ها عمل نمی‎کند تا اینکه شبی پدر برایش قصه‌ای می‏خواند!

جزیره پرچم‌ها

معرفی کتاب
آدم‌های زیادی از کشورهای مختلف سوار قایق بزرگ تفریحی بودند و می‏‌خواستند جزایر شگفت‎انگیز اندونزی را ببینند. همه‌چیز خوب بود تا اینکه ناگهان قایق تکان شدیدی خورد و نزدیک جزیره‌ای ایستاد! قایق سوراخ شده بود! همه با سرعت از قایق پیاده شدند. بیسیم از کار افتاده بود و موبایل‌ها آنتن نداشت. همه نگران بودند و همه با هم حرف می‏‌زدند. هیچ‌کس نمی‌دانست آن‌ها در کدام جزیره هستند! اما بچه‌ها راه‌حل خوبی دادند... .

این فیل وجود ندارد

معرفی کتاب
قهرمان داستان به تازگی همسایه جدیدی پیدا کرده که اسمش «زولا» است. او دلش می‎خواهد با زولا دوست شود؛ اما فکر می‏‌کند زولا یک فیل بزرگ دارد و تمام وقت با او بازی می‌‏کند؛ چون صدای آب را می‌شنود و می‌داند که فیل‌ها عاشق آب‌بازی هستند. او صدای گروم‌گروم را می‌شنود و می‌داند که زولا با فیلش قایم‌باشک بازی می‌کند. او صدای تق و توق چکش را می‌شنود و می‌داند که زولا و فیلش در حال ساخت قلعه هستند؛ اما... .

سلطان جنگل: موش!

معرفی کتاب
در صحرایی خشک و بی‌آب و علف که شن‌هایش مثل طلا می‎درخشید، زیر صخره بزرگی، موش کوچولویی زندگی می‏‌کرد. موش آنقدر ریزه‌میزه بود که هیچ‎کس او را نمی‎دید و همیشه زیر دست و پای دیگران له می‎شد؛ اما آقای شیر بالای صخره زندگی می‏‌کرد و با نعره‎هایی که می‏‌کشید، قدرت و اهمیت خودش را به همه ثابت می‏‌کرد. موش کوچولو خیلی دلش می‏‌خواست مثل شیر باشد؛ اما نمی‎دانست چه کند تا اینکه فکری به ذهنش رسید و... .

بیا مهربانی بکاریم

معرفی کتاب
آیا می‎شود مهربانی را کاشت؟ دختر کوچولویی این کار را کرد و به دانه‎اش آب، گرمای خورشید و محبت داد و هرروز این کارها را تکرار کرد؛ اما مدت‎ها گذشت و خبری از سبز شدن مهربانی نبود و داشت دیر می‎شد. دختر کوچولو نگران و ناراحت بود تا اینکه روزی جوانه سر از خاک درآورد و... . دختر کوچولو تصمیم گرفت آن را با همه تقسیم کند و... .

کتاب پر سر‌وصدا

معرفی کتاب
«کتاب پر سرو صدا» کتابی با متن کم و تصاویر گویا و زیباست. کتاب درباره‌ی سرو صداهای اطراف ماست. توی دنیا یک عالمه سرو صداست. سروصداهای خوب، سر و صداهای بد و سرو صداهای اتفاقی که باعث می‌شوند همه به سمت ما برگردند. توی این کتاب سروصداهایی که بچه‌ها می‌شناسند طوری کنار هم جمع شده‌اند که هر خواننده‌ای را به وجد می‌آورد.

اگر گربه نیستی، این کتاب را باز نکن!

معرفی کتاب
کتاب «اگر گربه نیستی، این کتاب را باز نکن!» همان‌طور که از نام کتاب پیداست با منع مخاطبان غیر گربه‌ به خواندن کتاب جاذبه ایجاد می‌کند. کتابی تصویری در مورد عادات گربه‌هاست که به شکل لطیفی بیان شده است.

یک دوست مثل هیولا

معرفی کتاب
«ببری» با هیولای زیر تختش دوست است. آن‌ها هرشب، قبل از خواب با هم بازی می‏‌کنند. هیولا هیچ‌وقت ببری را نمی‏‌ترساند؛ چون دوست‌های خوبی هستند؛ اما هیولا باید کسی را بترساند، برای همین وقتی ببری می‌‏خوابد، هیولا همه خواب‌های بد او را می‎ترساند و آن‌ها را دور می‏‌کند؛ اما این‎بار خواب‌ بد، جایی کمین کرده ‌است و هیولا به تنهایی حریفش نمی‎شود و... .