Skip to main content

باغ رز

معرفی کتاب
«رُز» که بسیار خیال‌پرداز و ماجراجو است، با قوری شگفت‌انگیزش به دور دنیا سفر می‌‏کند و به هرجا می‏‌رسد، دانه گیاهان را جمع می‏‌کند. بالاخره روزی قوری پر از دانه می‎شود و رُز به شهری کنار ساحل می‎رسد و تصمیم می‏‌گیرد در زمینی خالی دانه‎هایش را بکارد؛ اما هنگامی‌که در حال آماده کردن زمین است، پرنده‌ها همه دانه‎ها را می‎خورند. رُز باقی‌مانده دانه‌ها را می‌‏کارد؛ اما هرچه صبر می‏‌کند، دانه‌ها سبز نمی‌شود تا اینکه اتفاق دیگری رخ می‌دهد.

کارگاه وندل

معرفی کتاب
«وندل» همیشه مشغول اختراع است و هروقت اختراع‌هایش درست کار نکنند، آن‌ها را دور می‌‏اندازد. او آن‌قدر کار دارد که هیچ‎وقت فرصت نمی‌کند کارگاهش را مرتب کند. برای همین یک ربات می‌‏سازد که این کار را برایش انجام دهد؛ اما ربات درست کار نمی‏‌کند. وندل آن را به آشغالدانی می‌‏اندازد و ربات دیگری می‌‏سازد. این ربات بسیار مرتب است؛ اما... .

آقای زیر‌تختی

معرفی کتاب
«جیم» در تختش دراز کشیده بود که ناگهان تشکش تکانی خورد و از زیر تختش، آقای «زیرتختی» بیرون آمد. او خودش را معرفی کرد و از جیم خواست که اجازه دهد تا کنارش روی تخت بخوابد! جیم خیلی تعجب کرد؛ اما اجازه داد و آقای زیرتختی خیلی زود به خواب رفت؛ ولی خروپف‌های او نمی‏‌گذاشت جیم بخوابد. جیم سراغ کمدش رفت تا گوش‌گیرش را بردارد که... .

دوشنبه

معرفی کتاب
«هنری» و «یان»، برادران موش دُم‌عصایی، به هم شب‌به‌خیر می‏‌گویند و می‌خوابند؛ اما ناگهان با صدای عجیبی بیدار می‌شوند! آن‌ها نمی‎دانند این صدا از کجا و از چیست. یان فکر می‌‏کند، این صدای آژیرِ ماشینِ پلیس است؛ اما هنری باور نمی‏‌کند؛ چون هیچ‎وقت ماشین پلیس این صدا را نمی‎‏دهد. بنابراین، تصمیم می‎گیرند بروند و خودشان از نزدیک ببینند. آن‌ها وارد تونل زیرزمینی‌شان می‌شوند و... .

غافلگیری‌های جورواجور آماندا و تمساحش

معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش و نیم داستان شگفت‎انگیز است درباره دو دوست شگفت‎انگیز! «آماندا» یک تمساح عروسکی دارد. هروقت آماندا بیرون می‏‌رود، تمساح خیلی دلش برای او تنگ می‎شود. تمساح دلش می‏‌خواهد آماندا هرچه زودتر بیاید و او را با هدیه‌‏ای، غافلگیر کند؛ اما وقتی آماندا به خانه بازمی‌گردد، هیچ هدیه‌ایی برای تمساح نیاورده است. وقتی آماندا متوجه خواسته تمساحش می‌شود... . سرانجام روزی آماندا با یک چیز غافلگیرکننده به خانه می‌‏آید!

یوگای قورباغه‌ای

معرفی کتاب
تمرینات یوگا فایده‌های بی‌شماری برای کودکان دارد، از جمله: تقویت اعتمادبه‌نفس؛ افزایش خویشتن‌داری؛ درک ارزش‌های وجودی؛ بهبود مهارت‌های حرکتی. این کتاب مجموعه‌ای حقیقی از حرکت‌های یوگا را معرفی می‌کند. حرکت‌های ابتدایی، عضلات را برای حرکت‌های بعدی گرم و حرکت‌های نهایی هم عضلات را سرد می‌کنند. این کتاب حرکت‌های یوگا را متناسب با روحیۀ کودکان، در قالب حرکت‌های قورباغه آموزش می‌دهد تا هم جذاب و هم ملموس‌تر باشند.

چستر

معرفی کتاب
نویسنده کتاب داستانِ موشی را روایت می‌کند که در خانه‌‏ای خارج از شهر زندگی می‌کند و روزی به سفر می‏‌رود و دیگر بازنمی‏‌گردد. بعد از مدتی، گربه‎ای به نام «چستر» در خانه موش ساکن می‌شود؛ اما موش همراه سگ بزرگی به خانه می‌‏آید؛ البته سگی که گیاهخوار است! قهرمان داستان، چستر، از روند داستان خوشش نمی‌‏آید و از نویسنده می‏‌خواهد که آن را تغییر دهد. نویسنده عصبانی است؛ ولی داستان را تغییر می‏‌دهد و... .

دو فسقلی

معرفی کتاب
«مهتا» سیب خوش‌رنگ و بویی از مادرش گرفت و به آن گاز زد و چقدر هم خوشمزه بود؛ اما ناگهان وسط سیب، سوراخی دید که از آن کرم کوچولویی بیرون آمد! کرم کوچولوعصبانی بود و فریاد می‌کشید که چرا مهتا خانه‎اش را خراب کرده است! اما مهتا صدای او را نمی‎شنید. دخترک مادرش را صدا کرد و کرم را نشانش داد و کرم همچنان داد و فریاد می‌‏کرد؛ اما هیچ‎کدام صدایش را نمی‎شنیدند! مادر با کارد، کرم کوچولو را با خانه‎اش از سیب جدا کرد و انداخت تو باغچه! کرم کوچولو درحالی‌که فریاد می‎زد، صدایی شنید... .

مرغ افتاد و مرد خروس غصه خورد

معرفی کتاب
خانم‌مرغه و آقا‌خروسه حسابی گرسنه بودند که صاحبِ خانه سفره‌اش را برای آن‌ها تکاند. خانم‌مرغه تند‌تند شروع کرد به خوردن که ناگهان تکه نان خشکی در گلویش گیر کرد و راه نفسش را بست و باعث شد که خانم مرغ روی زمین بیفتد! آقای خروس از غصه خاک بر سر و تاجش ریخت. آقا‌کلاغه که روی درخت حیاط لانه داشت، از غم آقا‌خروسه، پرهایش را کَند! برگ‌های درخت از غصه کلاغ ریخت و جوی آب...؛ اما وقتی صاحبِ خانه از ماجرا باخبر شد، با عجله آمد و... .

دزد و پلیس، خانه جی‌جی‌باجی‌ها

معرفی کتاب
قالیچه «عمه‌باجی» با قالی‎های دیگر فرق داشت. آن را مادربزرگ عمه‌باجی برایش بافته بود. عمه‎باجی هم به اندازه جانش این قالی را دوست داشت. سال‌ها پیش، وقتی باباجی و ماماجی با هم عروسی کردند، عمه‌باجی این قالیچه را به آن‎ها هدیه داد. از آن به بعد، وقتی به خانه آن‌ها می‎آمد، فقط روی آن نماز می‌‏خواند و شب‎ها روی آن می‏‌خوابید. حالا قرار است عمه‌باجی تا سه روز دیگر به خانه ماماجی و باباجی بیاید؛ اما از قالیچه خبری نیست. آن‌ها همه‌جا را می‏‌گردند و... .