آنور صخره
معرفی کتاب
«پهلوانکچل» و اسبش «کری» از عروسکهای اصلی خیمهشببازی هستند. پهلوانکچل، قوی و جوانمرد است و به مردم فقیر و ناتوان کمک میکند. اسبش، کری، بازیگوش است و زبان انسانها را میفهمد. مجموعهی «قصه پهلوانکچل و اسبش کری»، براساس این دو شخصیتِ نمایش خیمهشببازی، نوشته شده است. در داستان این کتاب، پهلوانکچل و کری، با یکدیگر قدم میزنند تا به یک صخره میرسند، آنسوی صخره، یک درهی عمیق است، او میخواهد که کنار دره بنشیند تا اگر کسی خواست از دره بیفتد او را با کمندش بگیرد و... .
خارپشت و مار و تک درخت
معرفی کتاب
کنار یک رودخانهی خشک و بیآب، تکدرختی بود که دوست نداشت مثل بقیهی درختهای آن دور و بر خشک شود. تک درخت یادش میآمد که زمانی پرندههای رنگارنگ روی شاخههایش لانه میساختند و آوازهای قشنگ سر میدادند...
این کتاب قصه خارپشتی است که به درخت کمک میکند تا باز پرندههای رنگارنگ روی شاخههایش لانه درست کنند.
این کتاب قصه خارپشتی است که به درخت کمک میکند تا باز پرندههای رنگارنگ روی شاخههایش لانه درست کنند.
خانم قدقدا
معرفی کتاب
خانم قدقدا خیلی دلش میخواست جوجههای قشنگ و طلایی رنگی داشته باشد؛ اما هر کجا تخم میگذاشت یکی آنها را بر میداشت و میخورد. یک روز تصمیم گرفت بفهمد کی تخمهایش را بر میدارد تا با نوکش او را ادب کند.
کتاب عروسکی خانم قدقدا با استفاده از قصه و شعر داستان مرغی است که اوّل تخممرغهایش و بعد جوجههایش یکی یکی گم میشدند. در آخر قصه خانم قدقدا با کمک آقا خروسه و خاله پیرزن دزد جوجهها را پیدا میکند.
کتاب عروسکی خانم قدقدا با استفاده از قصه و شعر داستان مرغی است که اوّل تخممرغهایش و بعد جوجههایش یکی یکی گم میشدند. در آخر قصه خانم قدقدا با کمک آقا خروسه و خاله پیرزن دزد جوجهها را پیدا میکند.
لاکی و خرگوشه
معرفی کتاب
لاکپشت کوچولویی بود به اسم لاکی که تازه از تخم بیرون آمده بود. لاکی دور و برش را نگاه کرد و راه افتاد دنبال لاکپشت کوچولوهای دیگر. آنها باید هر چه زودتر میرسیدند به رودخانه. مامانلاکپشت آنجا منتظرشان بود. لاکی هر چه تندتر میرفت، به خواهر و برادرهایش نمیرسید. ناگهان صدای مرغی را شنید...
مانگورو و خرگوشک
معرفی کتاب
مانگورو یک کانگوری کوچولو بود که اصلاً دوست نداشت از کیسهی مامان کانگورو بیرون بیاد. مامان کانگورو که حسابی از این قضیه خسته شده بود، فکری کرد و تصمیم گرفت تا مانگورو را با بچّه کانگوروهای دیگر آشنا کند. برای همین جستوخیزکنان رفت و رفت تا به جایی که همیشه کانگوروها بودند رسید؛ امّا...
چنگولی و منگولی
معرفی کتاب
راکون چنگولی مثل هر شب، از لانهاش آمد بیرون و رفت دنبال دوستش راکون منگولی، تا مثل هر شب در جنگل گردش کنند. امّا هر چه گشت، دوستش را پیدا نکرد!...
این کتاب با استفاده از داستان و شعر در کنار تصویرسازی، داستان راکونی به اسم جنگولی است که دوستش را گم کرده. عروسک نمایشی وسط کتاب، داستان «جنگولی و منگولی» را جذابتر کرده است.
این کتاب با استفاده از داستان و شعر در کنار تصویرسازی، داستان راکونی به اسم جنگولی است که دوستش را گم کرده. عروسک نمایشی وسط کتاب، داستان «جنگولی و منگولی» را جذابتر کرده است.
قورقورک و قارقارک
معرفی کتاب
یک روز قورقورک جستی زد و از آب پرید بیرون و روی تخت سنگی نشست بعد با چشمان درشتش سرتا پای خودش رو نگاه کرد و گفت: «پس دُم خوشگلم کو؟ ... »
این کتاب با استفاده از داستان و شعر در کنار تصویرسازی داستان قورباغهای به اسم قورقورک است که در برکه به دنبال دمش میگردد. عروسک نمایشی وسط کتاب داستان «قورقورک و قارقارک» را جذابتر کرده است.
این کتاب با استفاده از داستان و شعر در کنار تصویرسازی داستان قورباغهای به اسم قورقورک است که در برکه به دنبال دمش میگردد. عروسک نمایشی وسط کتاب داستان «قورقورک و قارقارک» را جذابتر کرده است.
دعوای جغد و کلاغ
معرفی کتاب
در شکاف تنهی درخت پیر و بزرگی جغد سیاهی آشیانه داشت. بالای درخت هم کلاغ و پرندههای دیگر لانه کرده بودند. جغد سیاه روزها میخوابید و شبها بیدار میماند و دور و بر لانهاش پرواز میکرد و آواز میخواند. شبها کلاغ از سر و صدای جغد خوابش نمیبرد. یک شب عصبانی شد و گفت: «الان چه وقت خوندنه؟ » جغد هم گفت: «به من چه که وقت خوابته...» همینطور بگو مگو کردند تا اینکه دعوایشان شد و با چنگ و منقار به جان یکدیگر افتادند! موش موشی باهوش سرش را از سوراخ بیرون آورد و با خودش گفت: «کلاغ و جغد سیاه هر دو شکارچی مناند.» پس نقشهای برای آنها کشید و...