Skip to main content

جشن خرگوش‌ها

معرفی کتاب
در محله خرگوش‌ها جشن بزرگ هویج برپا بود و همه مشغول پایکوبی بودند. خرگوش‌ها خوش‌حال بالا و پایین می‌پریدند. ناگهان یکی از خرگوش‌هایِ مادر متوجه شد که پسرش ناپدید شده است و در همان لحظه، یکی از خرگوش‌های پدر هم متوجه نبودِ دخترش شد و همین مسئله باعث شد که جشن آن‌ها تبدیل به بحث و جدل شود! از آن طرف روباه بزرگ، «روپیر» به شدت عصبانی بود و آرام و قرار نداشت. او منتظر وزیرش، «روبیچ»، بود؛ ولی هیچ‌کس خبری از او نداشت!

ماهک و پارچه‌باف‌های کلینجا ملینجا

معرفی کتاب
«ماهک» ملکه آدم‌فضایی‌های پارچه‌ای را از دست غول‌ها نجات می‌دهد. آن‌ها هم سنگی درخشان به او می‌دهند و... . در این داستان، عمه ماهک از کشور هند آمده و در بین تکه‌پارچه‌های فراوانی که به عنوان هدیه برای او آورده است، یک آدمک پارچه‌ای کوچک هم است؛ اما عمه با دیدن آدمک، فوراً آن را از دست ماهک می‌گیرد و می‌گوید آدمک دیگری برای او می‌خرد! چرا عمه آن را بین کادو‌ها به ماهک می‌دهد و چرا سریع آن را پس می‌گیرد؟ راز آن آدمک چیست؟

چگونه جلوی حمله وایکینگ‌ها را بگیریم؟

معرفی کتاب
«مکس» و «مالی» خواهرو برادر دوقلو، همیشه توی دردسر می‌افتند یا شاید هم دردسر درست می‌کنند؛ اما آن‌ها همیشه راه‌حل‌های بانمکی برای دردسر‌های درست شده پیدا می‌کنند و خودشان را از مخمصه نجات می‌دهند. در این داستان آن‌ها به خواننده یاد می‌دهند که چطور ردِ وایکینگ‌ها را بزند، حتی اگر لباس مبدل پوشیده باشند، چگونه یک وایکینگ را تعقیب کند، حتی اگر سوار موتورسیکلت باشد و چطور خیلی اتفاقی و تقریباً هم‌زمان با بقیه‌ کارها، جلوی حمله‌ وایکینگ‌ها را در زندگی واقعی بگیرد.

رقابت بهاری

معرفی کتاب
آقای دلگشا به خاطر اتفاقاتی که پشت سر گذاشته است، احساس خستگی زیادی می کند، همه کارکنان هتل موافق هستند که او باید به یک سفر برود تا کمی استراحت کند و همان آقای دلگشای همیشگی شود. بالاخره آقای دلگشا راهی سفر می‌شود؛ اما مونا فکر می‌کند که در نبودِ آقای دلگشا چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد. هتل پنج‌بلوط همیشه با اتفاقات ریز و درشتی رو‌به‌رو می‌شود و این‌بار هم خطر تأسیس هتلی باشکوه همه را تهدید می‌کند؛ آن‌ها باید ثابت کنند که هتل پنج‌بلوط بهترین هتل جنگل است.

راز مروارید‌های شهرزاد

معرفی کتاب
این داستان درباره مردم سرزمینی است که همه‎چیز داشتند؛ اما خوشبخت نبودند. سرزمین آن‌ها چیزی کم داشت که هیچ‌کس به آن فکر نمی‌‏کرد، به جز «شهرزاد». او اتاقی پُر از‎ جواهر داشت. او هرروز به اتاقش رفت و اشک می‏‌ریخت. هنگامی‌که غمگین بود، اشک‎هایش یاقوت می‎شدند و وقتی خوش‌حال بود، تبدیل به زمرد. وقتی... . مردم در آرزوی جواهرات شهرزاد بودند. روزی شهرزاد در اتاق جواهراتش را باز کرد. او دیگر آن‎ها را نمی‌‏خواست. مردم... .

هم سخت و هم خطرناک

معرفی کتاب
«کیویاتکوفسکی» عاشق سردرآوردن از اسرار و معماهاست و خودش را هم‌ردیف «شرلوک‌هولمز» و «مایکل بلومکوئیست» می‌داند! در این داستان او با معمای بغرنجی روبه‌روست. چه‌کسی برای چندمین‌بار کابل برق گردونه آبی را زخمی می‌کند؟ چطور این خرابکار بدون دیده شدن هربار وارد عمل می‌شود؟ هیچ چاره‌ای نیست، آقای کوفسکی باید تا صبح کشیک بدهد و سرنخ‌های تازه‌‏ای به دست آورد.

عقاب دروازه

معرفی کتاب
«کیویاتکوفسکی» عاشق سردرآوردن از اسرار و معماهاست. او خودش را کارآگاه خصوصی درجه‌ یک می‏‌داند، هم‌ردیف «شرلوک‌هولمز» و «مایکل بلومکوئیست» و البته مجانی هم کار نمی‏‌کند. او هرکاری را می‌‏تواند انجام دهد به جز فوتبال! بااین‌حال وقتی «یانا»، تنها بازیکن دخترِ تیم، از او کمک می‏‌خواهد، دست به کار شده و دروازه‌بان تیم فوتبال می‌شود!

رابین هود

معرفی کتاب
پس ‌از اینکه شاه «ریچاردِ» شیردل، رهسپار جنگ می‌شود، برادرش، «جان»، تخت شاهی را غصب کرده و مالیات‌های سنگینی را برای مردم مقرر می‌کند. در این فاصله، ریچارد به اسارت پادشاه اتریش درمی‌آید. «رابین‌هود» که یکی از تیراندازان زبردست است، از دادن مالیات سر باز می‌زند و به جنگل «شروود» پناه می‌برد. او به همراه همدستانش، دارایی‌های ثروتمندان را می‌دزدند و میان تهیدستان تقسیم می‌کنند.

پینوکیو: آدمک چوبی

معرفی کتاب
«ژپتو» نجارِ پیری بود و تنها زندگی می‌کرد. او در تمام مدت زندگی‌اش، دلش می‌خواست بچه‌ای داشته باشد. برای همین روزی تصمیم گرفت که با تکه‌ای چوب، برای خودش عروسک چوبی درست کند؛ اما عروسک جان گرفت و تبدیل شد به پسربچه‌ای بازیگوش که اصلاً به حرف‎های پیرمرد گوش نمی‎داد. پینوکیو... .

برندگان جایزه

معرفی کتاب
جارچی در شهر می‎چرخید و فریاد می‎زد که شهردار تصمیم گرفته است به کسانی‎که در کم‌ترین زمان، خیابان خود را تمیز کنند، جایزه بدهد. سنجاب و دوستش، خرگوش، خیلی سریع دست به کار شدند. راسوهای تنبل هم می‎خواستند جایزه را ببرند، برای همین آن‌ها هم شروع به کار کردند. سنجاب و خرگوش زباله‏‌ها را جمع می‏‌کردند و به محل مخصوص تخلیه زباله می‏‌بردند که خیلی هم دور بود؛ اما راسوها زباله‌ها را در اولین گودالی که می‎دیدند، می‎ریختند و در نتیجه کارشان را زودتر انجام دادند. آیا راسوها جایزه را می‏‌گیرند؟