Skip to main content

پسر، درخت، پرنده

معرفی کتاب
این کتاب حاوی آیه‌ای از قرآن کریم درباره آفرینش زمین و رفتار انسان‌هاست. همچنین حدیثی از پیامبر اکرم (ص)، درباره تیراندازی و سوارکاری آمده است و سه حدیث از حضرت علی (ع)، امام صادق (ع) و امام سجاد (ع)، درباره ترس، درختکاری و باران. در سوره کهف، آیه هفت آمده است: «ما زمین را به زیبایی آراستیم تا شما را امتحان کنیم و ببینیم کدامتان درست رفتار می‏‌کنید.»

هوشی و کشف آتش

معرفی کتاب
«هوشی» دختر زرنگی بود که در زمان‎های خیلی‌خیلی دور زندگی می‌کرد. غار خانه آن‌ها بود، ، میوه‎ها، برگ درختان، گوشت خامِ شکار، غذایشان و پوست حیوانات لباسشان. آن سال، فصل زمستان، هوا بسیار سرد شد و برف زیادی بارید. پدر و مادر برای پیدا کردن غذا بیرون رفتند و هوشی با بردار کوچکش تنها ماند. هوشی سعی کرد برادرش را گرم نگه دارد؛ اما نیمه‌های شب اتفاقی افتاد که باعث شد هوشی آتش و فواید آن را کشف کند!

اژدهای خانم کتابدار

معرفی کتاب
خانم «اسکوروپسکی»، کتابدار مدرسه، با استفاده از وسایل و روش‌های مختلف، دانش‌آموزان را به خواندن کتاب تشویق می‌کند. «پتی‌لی» می‎خواهد بهترین کتابخوان کلاس چهارم بشود و در روز پایانی جشنواره کتابخوانیِ «با هیجان بخوان»، با لباس اژدهایی رژه برود؛ اما آیا او می‏‌تواند از هم‎کلاسی‌اش، «کارمِن»، بیشتر امتیاز بگیرد و نفر اول بشود؟ پتی‌لی هرروز کتاب می‌‏خواند؛ حتی گاهی کتاب صوتی گوش می‏‌دهد؛ اما باز هم کارمِن از او جلوتر است. پتی باید نقشه‌‏ای بکشد و... .

شاه لاک‌پشت‌ها و یک قصه دیگر

معرفی کتاب
کتاب حاضر دو داستان دارد به نام‌های «شاه لاک‌پشت‌ها» و «گرترودمک‌فاز». داستان اول درباره «یِرتل»، پادشاه آبگیر، است. او پادشاهِ هرچه می‌‏دید، بود و برای همین تصمیم گرفت تختش را بلندتر کند تا چیزهای بیشتری ببیند. او دستور داد لاک‌پشت‌ها روی پشت هم بایستند تا او آن بالا بنشیند و چیزهای بیشتری ببیند؛ اما... . داستان دوم از پرنده‎ای می‏‌گوید به نام «گرترودمک‌فاز» که کوچک‌ترین دُم دنیا را داشت و برای همین غصه می‎خورد. او نزد عمویش که دکتر بود، رفت و دارویی خواست تا دُمش بلند شود.

موش کتابخانه

معرفی کتاب
«سام» در سوراخ کوچکی، در دیوارِ پشت کتاب‎های مرجع کودکان زندگی می‏‌کند. سام عاشق کتاب است و تا حالا کتاب‎های زیادی خوانده است. روزی سام تصمیم می‏‌گیرد خودش داستان بنویسد. او هرشب یک داستان می‌‏نویسد و در قفسه کتابخانه می‏‌گذارد. روز بعد بچه‎ها کتابش را پیدا می‏‌کنند و می‏‌خوانند. چندروز بعد، بچه‌ها کنجکاو می‎شوند و می‎خواهند با نویسنده داستان‌ها آشنا شوند. کتابدار برای سام یادداشتی می‎نویسد و از او دعوت می‏‌کند تا در برنامه دیدار با نویسنده شرکت کند؛ اما سام یک موش است!

شازده کوچولو

معرفی کتاب
نویسنده برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش می‌کند که درصحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شده و به ناچار فرود می‌آید. این سانحه دستمایه نگارش«شازده کوچولو» می‌شود که در آن، قهرمان داستان، پس از فرود در کویر، با پسرکی آشنا می‌شود. پسرک به خلبان می‌گوید که از سیاره دوردستی می‌آید و آن‌قدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم می‌گیرد برای اکتشاف سیاره‌های دیگر دیار خود را ترک کند. او هم‌چنین برای خلبان از گلِ رُز محبوبش می‌گوید که دل در گرو عشق او دارد و... .

چهل گیس

معرفی کتاب
داستان این کتاب، افسانه‎ای قدیمی به نام «چهل‏‌گیس» است که به زبان شعر روایت می‏‌شود. پادشاه فرزندی ندارد و همیشه غمگین است تا اینکه پیرمردی با سیبی او را درمان می‌کند و پادشاه صاحب پسری می‌‏شود. سال‎ها بعد شاهزاده با دیدن عکس دختری به نام «چهل‏‌گیس» عاشق او می‌‏شود؛ اما دختر در قصرش، در سرزمین دوری، طلسم شده است. شاهزاده راهی آن سرزمین می‏‌شود و... .

مهمان سلطنتی

معرفی کتاب
«مونا» موشه، در هتل دل‌گشا خدمتکار است و در اتاق بهترین دوستش، «تیلی» می‏‌خوابد. بعد از اینکه جشن بابا «اسلامبر» برگزار می‎شود، بیشتر مهمان‌ها در هتل به خواب می‌‏روند و کارمندان فکر می‌کنند مثل هرسال، زمستان بی‌سروصدا و پُر از آرامشی دارند؛ اما اتفاقات عجیب و غریبی رخ می‏‌دهد که این آرامش را به هم می‌‏زند!

آتش‌سوزی در جنگل

معرفی کتاب
تابستان از راه رسیده است و اهالی هتل دل‎گشا، در جنب‌وجوش هستند تا خود را برای شرکت در جشن عروسی خانم «پریکلز» و آقای «کوئیلسون» آماده کنند. در این میان، مهمانی تازه از راه می‏‌رسد، موشی به نام «استرابری». آیا ممکن است او یکی از اعضای خانواده مونا باشد که مونا از وجودش بی‎خبر بوده است؛ اما فرصت نمی‎شود مونا جواب سوالش را پیدا کند؛ چون رعدوبرق باعث آتش‌سوزی در جنگل می‏‌شود و... .

حسن کچل و کله کدویی

معرفی کتاب
«حسن‌کچل» از وقتی کتاب عجیب و غریب را در شکاف درخت پیدا کرده بود، هرروز صبح زود بیدار می‎شد، صبحانه‎اش را می‎خورد و با بزی به صحرا می‌‏رفت‌، بزی را بین علف‌ها رها می‏‌کرد و به سراغ کتاب می‎رفت. این‌بار داستان درباره پسری کچل بود که بچه‎ها مسخره ‏اش می‏‌کردند و به او کله‎کدویی می‏‌گفتند. کله‎کدویی هم به علت حرف بچه‏‌ها از خانه تکان نمی‏‌خورد. دیو پدر او را گرفته بود و مادرش هرروز به کله‎کدویی اصرار می‏‌کرد تا به دنبال پدرش برود. حسن‌کچل وارد قصه می‎شود و با کله‎کدویی می‏‌روند تا پدر او را آزاد کنند!