Skip to main content

ماه و بستنی

معرفی کتاب
ماه خیلی بستنی قیفی دوست دارد و همیشه به آدم‌ها و بستنی‌شان با حسرت نگاه می‎کند. تنها خوراکیِ ماه، ابرهای پشمکی هستند. یک روز فضانوردی به ماه می‎رود و مشغول گرفتن عکس می‎شود که ناگهان ماه صدایش می‎کند و می‎پرسد بستنی قیفی دارد؟ اما فضانورد وحشت‌زده پا به فرار می‏‌گذارد! تا اینکه ماه شبی صدای پسربچه‎ای را می‎شنود که از او می‌‏خواهد پایین برود. ماه از پسرک بستنی قیفی می‎خواهد؛ اما پسرک بستنی چوبی دارد. ماه پایین می‎آید و آن‌ها با هم بستنی چوبی می‎خورند و کلی لذت می‎برند و... .

جنگل دروازه‌های سوخته

معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد سوم از «سه‌گانه گیئسه» است و ادامه ماجراجویی «مهی» و «افسون» در سرزمین گیئسه. مهی بدجوری وسوسه شده بود که از دوشی که گوشه حمام بود، استفاده کند. اگر می‌توانست چرتی هم بزند که چه بهتر! اما افسون همان‌طور که یک دست از لباس‌های خودش را می‌آورد، گفت او باید عجله کند؛ البته حرفش کاملاً منطقی بود. اگر کسی او را می‌دید... . صبح روزی که مهی دوباره راهی گیئسه شده بود، افسون در انگلیس بود؛ یعنی مهی حالا در انگلیس است؟ صبح زود است و مهی قبل از آنکه کسی بیدار شود، باید به گیئسه برگردد.

آقای ماجیکا و بازرس مدرسه

معرفی کتاب
آقای «ماجیکا» مشغول تدریس ریاضی است که متوجه می‌شود یک بازرس بداخلاق و مقرراتی، پشت پنجره ایستاده و به او خیره شده است! او بدون اجازه آقای ماجیکا، از پنجره وارد کلاس می‌شود. آقای ماجیکا تا حالا پنج امتیاز منفی گرفته است؛ اگر پنج امتیاز منفی دیگر بگیرد، مجوز تدریسش باطل می‌شود. آقای ماجیکا به دردسر افتاده است. او دست به جادو می‌زند و ناگهان خودش را به خرچنگ تبدیل می‌کند و اوضاع بدتر می‌شود. حالا بچه‌ها باید از جادوگر بدجنس، خانم «وارلاک»، بخواهند که این طلسم را باطل کند.

آقای ماجیکا و هفته کتاب

معرفی کتاب
قرار است معلم ورزش جدیدی به جمع معلمان مدرسه اضافه شود؛ خانمی به نام «پرینگل» به مدرسه می‎آید. خانم پرنیگل که شال بزرگی را دور صورتش پیچیده است، تمام بچه‌ها و معلم‌ها را مجبور می‌کند که در حیاط نرمش کنند. به‌نظر بچه‌ها کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است؛ چراکه خانم پرینگل، اسم آقای «ماجیکا» را می‎داند و به «همیش» که موقع نرمش شکلات می‎خورد، چیزی نمی‎گوید و این در حالی‌ است که او برای اولین‌بار است که به این مدرسه می‎آید. همه امیدوارند که او به زودی از آنجا برود، اما....

آقای ماجیکا و سرایدار مدرسه

معرفی کتاب
آقای «جنکسِ» مهربان، سال‌های سال سرایدار مدرسه بوده و حالا بازنشست شده است. سرایدار جدید، دایی بداخلاق و بی‎ادبِ «همیش بیگ‎مور» است. او با خانم «وارلاک»، جادوگر بدجنس، همدست شده است و به این ترتیب، برنامه قایق‌رانی کلاس سوم تبدیل به فاجعه می‌شود. آن‌ها آقای «ماجیکا» را می‎دزدند. بار اول است که «جودی» می‎خواهد جادوگری کند. آیا او می‎تواند وضعیت را درست کند؟

آقای ماجیکا ناپدید می‌شود

معرفی کتاب
ترم جدید شروع شده است و بچه‌های کلاس سوم اصلاً ناراحت نیستند؛ چون آقای «ماجیکا» معلمشان است. آقای «پاتر»، مدیر مدرسه، اعلام می‎کند که آقای ماجیکا بازنشست شده و جای او معلم دیگری آمده است: خانم «دالسی بیگ‎مور»، مادر «همیش بیگ‌مور»! بچه‌ها می‎دانند که هنوز وقت بازنشستگی آقای ماجیکا نرسیده و او اصلاً پیر نیست. حتماً کاسه‎ای زیر نیم‌کاسه است! بچه‌ها باید بفهمند که سرِ آقای ماجیکا چه آمده است. آن‌ها مطمئن هستند که او بدون خداحافظی از بچه‌ها هیچ‌جا نمی‌رود.

قصر یخ

معرفی کتاب
پدر و مادر «نوئمی» به سفر رفته‎اند و او با مادربزرگ در خانه تنهاست. نوئمی بعد از شام به حیاط می‎رود تا قصر یخی‎اش را تمام کند. هوا گرم است و قصر یخی نصفه‌نیمه ذوب شده است. وقتی وارد خانه می‌شود، تلویزیون وضعیت هوا را اعلام می‎کند. بارندگی و یخ‌بندان در راه است! استخوان‌درد مادربزرگ هم وضعیت هوا را تأیید می‎کند! ناگهان روی شیشه صدای تق‌تق بلند می‌شود و... . نوئمی می‎خواهد قبل از خواب برای گربه داخل کارتونی که در حیاط گذاشته است، شیر ببرد؛ اما در باز نمی‎شود. آن‌ها در خانه حبس شده‌اند!

آلبرت گوش‌گنده

معرفی کتاب
«نوئمی» روزی چندبار با خودش تکرار می‎کند که خانم «لومباگ» مادربزرگ واقعی من است. این تکرارها باعث شده تا او نتواند سرِ کلاس تمرکز کند. نوئمی سرِ کلاس زبان، فهرستی از چیزهایی که می‎خواهد بخرد، تهیه می‎کند و سرِ کلاس هنر، طرح باغ وحشش را می‌کشد. وقتی نوئمی وارد خانه می‎شود، مردی را می‎بیند که روبه‎روی مادربزرگ نشسته است، نوئمی او را نمی‎شناسد. گوش‌های مرد مثل فیل است و دماغش مثل خرطوم. نوئمی اصلاً از او خوشش نمی‎آید. او کیست و آنجا چه کار می‌کند؟

هفت واقعیت

معرفی کتاب
«نوئمی» راز مهمی را کشف کرده است. او وصیت‌نامه آقای لومباگ را پیدا می‎کند و متوجه می‎شود او پدربزرگ واقعی‌اش است! پس خانم لومباگ هم صددرصد مادربزرگش است! خانم لومباگ قسم خورده است که تمام واقعیت را برای نوئمی تعریف کند. درحالی‎که نوئمی و مادربزرگ در رستوران غذا می‎خورند، مادربزرگ شروع می‎کند به تعریف کردن، از زمانی که دختر جوانی بوده است... . ناگهان نوئمی متوجه مردی می‎شود که میز کناری نشسته است و جاسوسی آن‌ها را می‎کند!

کلید معما

معرفی کتاب
پشت آینه‌ای که «نوئمی» پیدا کرده، حروفی حک شده که با دست نوشته شده است، حروفی مثل رمز که نوئمی و خانم «لومباگ»، از آن سر درنمی‎آورند. اگر آن‌ها بتوانند این معما را حل کنند، زندگی‌شان به کجا کشیده می‌شود؟ خانم لومباگ نگران است؛ اما نوئمی فکر همه‌چیز را کرده است. نوئمی فکر می‎کند اول باید همه دیوارهای خانه را بشکافند و همه پول‌ها را دربیاورند و در بانک بگذارند؛ اما چطور می‎توان با کسی درباره این گنج صحبت کرد؟