موش گرسنه
معرفی کتاب
موش گرسنه بود. به باغ رفت و چندتا سیب از درخت کَند و خورد؛ اما سیر نشد، برای همین، برگهای درخت را هم خورد؛ اما باز هم گرسنه بود! موش مردی را دید که سطل آبی در دست داشت. مرد میخواست روی موش آب بریزد؛ اما موش او را قورت داد! موش گرسنه در مسیرش به عروسخانمی رسید که میخواست آتش روشن کند؛ اما موش او را هم خورد! این موش تا کجا پیش میرود و چند نفر دیگر را میبلعد؟
نمکی
معرفی کتاب
پیرزن هشت دختر داشت و کوچکترین آنها نمکی بود. خانه آنها هشت در داشت و دخترها قرار گذاشته بودند که هرشب یکنفر درهای خانه را ببندد. شبی که نوبت نمکی بود، هفت در را بست؛ ولی یکی را فراموش کرد. نیمهشب دیوی از همان در وارد خانه شد و آنها را بیدار کرد. مادر دخترها از نمکی که مقصر بود، خواست تا برای دیو غذا درست کند. بعد از غذا دیو رختخواب خواست و بازهم نمکی باید این کار را میکرد. بعد نمکی باید برای دیو لالایی میخواند! اما وقتی نمکی به دیو نزدیک شد... .
دختر نارنج و ترنج
معرفی کتاب
پادشاه که فرزندی نداشت، نذر کرد اگر صاحب فرزندی شود، برای مردم، دو حوض بسازد و آنها را پُر از عسل و روغن کند. خدا به پادشاه پسری داد؛ اما او نذرش را فراموش کرد. شاهزاده جوانی برومند و ماهر در تیراندازی و اسبسواری شده بود که پادشاه نذرش را به یادآورد و فوراً آن را اَدا کرد. روزی پیرزنی کوزهاش را پر از روغن کرده بود که با تیر شاهزاده، کوزه او را شکست. پیرزن نمیخواست او را نفرین کند، پس گفت برو که عاشق دختر نارنجوترنج شوی. بعد... .
سیمرغ: برگرفته از منطقالطیر عطار نیشابوری
معرفی کتاب
هدهد را همه میشناختند. او بر دست سلیمان پیامبر نشسته بود و برای شاهان پیام برده بود. پرندهها سالها پیش او را دیده بودند، زمانیکه میخواست سفر بزرگش را آغاز و پادشاه مرغان را پیدا کند. پرندههای پیر از او خبر نداشتند و پرندههای جوان او را افسانه میدانستند تا اینکه روزی او برگشت! همه پرندگان در بزرگترین جنگل جمع شدند تا او را ببینند و به سخنانش گوش دهند. آیا او پادشاه مرغان را پیدا کرده بود؟
ضحاک مار دوش
معرفی کتاب
این کتاب اقتباسی از داستان «ضحاک» در شاهنامه فردوسی است. داستان هفت راوی دارد؛ «مرداس»، پدر ضحاک، اهریمن، «شهرناز»، همسر ضحاک، «فرانک»، مادر «فریدون»، «کاوه»، فریدون و خودِ ضحاک. داستان با روایت مرداس شروع میشود. از کودکی پسرش میگوید و از عشقش به او. اهریمن داستان را ادامه داده و توضیح میدهد که چگونه ضحاک را فریب میدهد. راوی سوم از خواب ضحاک میگوید که او را به وحشت میاندازد. راوی بعدی... .
برف شادی
معرفی کتاب
کتاب حاضر درباره خانوادهای است که در روزی بهاری از کوهی بالا میروند و به قله میرسند. آنها با خوشحالی مشغول خوردن صبحانه هستند که ناگهان ابرهای خاکستری همهجا را میپوشانند. اعضای خانواده سعی میکنند خود را خیلی سریع به پایین کوه برسانند؛ چون میدانند که طوفان و رعدوبرق در کوهستان خیلی خطرناک است؛ اما آنها جایی برای پناه گرفتن پیدا نمیکنند تا اینکه... .
جشن خرگوشها
معرفی کتاب
در محله خرگوشها جشن بزرگ هویج برپا بود و همه مشغول پایکوبی بودند. خرگوشها خوشحال بالا و پایین میپریدند. ناگهان یکی از خرگوشهایِ مادر متوجه شد که پسرش ناپدید شده است و در همان لحظه، یکی از خرگوشهای پدر هم متوجه نبودِ دخترش شد و همین مسئله باعث شد که جشن آنها تبدیل به بحث و جدل شود! از آن طرف روباه بزرگ، «روپیر» به شدت عصبانی بود و آرام و قرار نداشت. او منتظر وزیرش، «روبیچ»، بود؛ ولی هیچکس خبری از او نداشت!
ماهک و پارچهبافهای کلینجا ملینجا
معرفی کتاب
«ماهک» ملکه آدمفضاییهای پارچهای را از دست غولها نجات میدهد. آنها هم سنگی درخشان به او میدهند و... . در این داستان، عمه ماهک از کشور هند آمده و در بین تکهپارچههای فراوانی که به عنوان هدیه برای او آورده است، یک آدمک پارچهای کوچک هم است؛ اما عمه با دیدن آدمک، فوراً آن را از دست ماهک میگیرد و میگوید آدمک دیگری برای او میخرد! چرا عمه آن را بین کادوها به ماهک میدهد و چرا سریع آن را پس میگیرد؟ راز آن آدمک چیست؟