دارکوب تا کی به درخت خواهد کوبید؟
معرفی کتاب
ملخ از پرش خوبی که کرده بود، خیلی خوشحال بود؛ اما لاکپشت که در همان نزدیکی بود و پرش ملخ را دیده بود، گفت که ملخ کار مهمی نکرده است و اگر به اندازه یک عقاب هم بپرد، تازه میشود یک عقاب! کرم کوچولو از اینکه همه برگها را خورده بود، به خودش افتخار میکرد؛ اما لاکپشت گفت اگر یک درخت را هم بخورد، تازه میشود موریانه! زنبور تمام شیره گل را مکیده بود و از این بابت خیلی راضی به نظر میرسید؛ اما لاکپشت گفت... . این داستان به نوعی گویای این موضوع است که هرکسی باید سعی کند خودش باشد.
دنیا بدون درخت
معرفی کتاب
درخت خسیس نه به گنجشکها اجازه میداد که روی شاخههایش بنشینند و آواز بخوانند نه به گوسفندها که زیر سایهاش استراحت کنند. او به پیرمرد خسته هم اجازه نداد که میوهای بچیند و بخورد و حتی کرم کوچولو هم نتوانست زیر پوستش لانهای بسازد. درعوض، چشمه زیر درخت، همه آنها را کنار خودش جای داد. چشمه فکر میکرد که دنیا بدون گنجشکها، گوسفندها، انسانها و کرمها، جای زیبایی نیست. درخت از چشمه هم خواست که از آنجا برود و... .
فصل پنجم: سکوت
معرفی کتاب
پسرک نوجوانی از جنوب شهر تهران که روزهایش را با فروش بستنی یخی میگذراند، ناگهان متوجه میشود، بیآنکه بداند با پرحرفیهایش، مبارزی انقلابی را به ساواک لو داده است که منجر به شهادت آن فرد میشود. این ماجرا نوجوان را متحول میکند تاجاییکه حتی وقتی ساواک او را دستگیر میکند، به رغم سن کمش، دیگر کلامی به زبان نمیآورد و... .
کوه مرا صدا زد
معرفی کتاب
«جلالِ» نوجوان، در دهکدهای در کوههای سبلان زندگی میکند. او با اسبش به دهکده همسایه میرود تا برای پدرِ بیمارش حکیم بیاورد. به توصیه حکیم، عمو»اسحاق» پدر را برای معالجه به شهر میبرد؛ اما حکیم و پزشکان نمیتوانند او را نجات دهند. جلال تصمیم میگیرد بنا به توصیه پدر، جای خالی او را در خانواده پر کند. روزی، وقتی عمو اسحاق برای گرفتن کبک به کوهستان میرود، جلال که نتوانسته رضایت او را جلب کند، پنهانی به دنبالش میرود. در بین راه عمو متوجه حضور جلال شده و از سر دلسوزی او را هم با خود همراه میکند و... .
مهمانهایی با کفشهای لنگهبهلنگه
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از داستانکهایی درباره جانبازان است. مردانی که سلامتی خود را در جبههها جا گذاشتند و بعد از بازگشت نهتنها روحیه خود را نباختند و گوشهگیر نشدند، بلکه آنچنان سرزنده و فعال در کوچه و خیابان حاضر شدند که مردنم فراموش کردند اینها جانباز هستند. داستان اول که «املا» نام دارد، درباره پسری است که املایش ضعیف است. پدر او را سرزنش میکند؛ اما مادربزرگ میگوید که خود او نیز دیکتهاش افتضاح بوده است و نامهای که سالها پیش از جبهه فرستاده است به دست نوه خود میدهد؛ اما اینجا پایان داستان نیست!
پاپر
معرفی کتاب
پاپر کبوتری است که برای کبوتربازان، ارزش کمی دارد. چندروزی است که صاحبِ پاپر تصمیم گرفته است دوروبرش را خلوت کند و کبوترهای کم ارزشش را بفروشد یا سرببرد. پاپر این موضوع را میداند. به همین دلیل وقتی صاحبش او را در دست میگیرد، بال و پری میزند و خودش را از دستهای او بیرون میکشد و به آسمان میرود. پاپر میخواهد فرار کند و دیگر به لانه بازنگردد؛ اما او احتیاج به آب و دانه و سرپناه دارد و وقتی زمستان از راه برسد چه کند؟ هنگامیکه پاپر تصمیم میگیرد نزد صاحبش بازگردد، فکری به ذهنش میرسد و... .
افسانههای صحرا
معرفی کتاب
شانزده افسانه این کتاب، بخشی از حیات فرهنگی و جلوهای از سبک تفکر و نگاه ترکمنها به هستی و زندگی است. این افسانهها، نشاندهنده خاستگاهها، آرزوها، شکستها و شادیهای این قوم است. داستان اول، درباره زن عاقلی است که میتواند با زیرکی، پولهای چوپان سادهدل را از کدخدا پس بگیرد. داستان دوم، درباره شکارچی پیری است که به اشتباه دختر ملکه مارها را زخمی میکند و... .
حالا خودت مامان باش
معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهار داستان کوتاه است. داستان اول درباره سفر دانه برفکوچولو است. داستان دوم درباره پای چوبی پدربزرگ، داستان سوم از پروانهها میگوید و کمآبی و داستان آخر، قصه «ملیکا» و مادرش را روایت میکند. ملیکا با مادرش قرار گذاشته است که یک روز تمام او مامان باشد و مادرش نقش دختر او را بازی کند. ملیکا فکر میکند مامان بودن خیلی خوب است و هرکاری دلش بخواهد میتواند بکند؛ اما... .
انتظار در کلبه هور
معرفی کتاب
یکی از دیدنیهای جزیره کیش، کشتی یونانی است و کمی آن طرفتر، ساحلی صخرهای با امواج دریاست که به آن کلبه هور میگویند. کنار کلبه، مجسمه مردی دیده میشود که فانوسی در دست دارد و دو بال بزرگ روی شانههایش. او قدی بسیار بلند دارد و رو به دریا ایستاده و چشمانش پر از انتظار است! این کتاب داستان این مجسمه است.
سفر حسن کچل به قصههای شیرین ایرانی
معرفی کتاب
«حسن»، کچل است و به علت تمسخر بچهها خانهنشین میشود و دیگر هرگز بیرون نمیرود. مادرش، «ننهگلاب» که خیلی از این وضع ناراحت است، شب و روز فکر میکند و بالاخره تصمیمی میگیرد. او کلی سیب میخرد و... . حسن اولین سیب را پیدا میکند و بعد دومی و ... . ننهگلاب از حسن میخواهد که بزی را به صحرا ببرد تا حسابی علف بخورد... . حسن در شکاف درختی که کنارش بود، کتابی پیدا میکند و... . حسنکچل در این کتاب به قصههای مختلفی مانند چوپان دروغگو و کدو قلقلهزن سفر میکند و خود، جزیی از داستان میشود.