فلسفه «داستان» داستان
معرفی کتاب
این کتاب در ذیل فلسفه داستان میگنجد که چیستی، مولفهها و خصوصیات داستان را بررسی کرده و به جنبههای خاص داستانگوییِ هر داستان اشاره میکند. اهتمام نویسنده بر تأمل و تفکر خلاق و زاینده در این عرصه و به کارگیری مبانی فلسفه اسلامی در تبیین چیستی داستان است. نگارنده با سطحبندی روایت، اولین دفتر از این مجموعه را به داستانِ داستان اختصاص داده است. دفاتر دیگر این مجموعه، فلسفه ایده اولیه، پیرنگ، زاویه دید و ابزارهای نمایشی را بررسی میکند.
فقط دوست خودمی
معرفی کتاب
بچهجغد با جوجهتیغیِ کوچولو دوست بود. آنها همیشه با هم قایمباشک بازی میکردند و اوقات خوشی داشتند. روزی درحالیکه مشغول بازی بودند، راسو از پشت درخت بیرون آمد و خواست که او را هم بازی دهند؛ اما بچهجغد مخالف بود. او میخواست جوجهتیغی فقط با او بازی کند. بنابراین، راسو رفت! در بازی بعدی، بچهروباه از آنها خواست تا او هم بازی کند؛ اما جغد باز هم مخالفت کرد. او میخواست جوجهتیغی فقط با خودش بازی کند. شب بعد خفاش همان تقاضا را کرد و جواب جغد همان بود تا اینکه... .
یک زمستان، یک روستا، یک انار
معرفی کتاب
کتاب حاضر ترجمه سیزده داستان ترکی «حبیب فرشباف» به فارسی است. او یکی از شاعران حوزه کودک و نیز شعر و نثر بزرگسال است. داستان اول که نامش، عنوان کتاب است، درباره زمانی است که او تمام مدتِ زمستان را در روستا میماند و میوههایی که مادرش در چمدانش گذاشته است، به اهالی روستا میبخشد، به جز یک انار که برای خودش نگه میدارد؛ اما وقتی به عیادت بیماری میرود، مجبور میشود آن انار را هم به او بدهد. در روزهای بعدی که سرما بیداد میکند و مردم روستا یکییکی مریض میشوند... .
هر گیاه فرشتهای دارد
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج حدیث از پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع) و امام صادق (ع) است و درباره هریک از احادیث داستان کوتاهی ارائه شده است. این حدیثها درباره بوی خوش، احترام به معلم، زراعت، مراقبت از گیاهان و آلوده نکردن آبهاست. رسول خدا میفرمایند: «هیچ گیاهی نمیروید، مگر اینکه تا زمان بار دادن و چیدن میوههایش، فرشتهای از آن مراقبت میکند.»
هوشی و کشف آتش
معرفی کتاب
«هوشی» دختر زرنگی بود که در زمانهای خیلیخیلی دور زندگی میکرد. غار خانه آنها بود، ، میوهها، برگ درختان، گوشت خامِ شکار، غذایشان و پوست حیوانات لباسشان. آن سال، فصل زمستان، هوا بسیار سرد شد و برف زیادی بارید. پدر و مادر برای پیدا کردن غذا بیرون رفتند و هوشی با بردار کوچکش تنها ماند. هوشی سعی کرد برادرش را گرم نگه دارد؛ اما نیمههای شب اتفاقی افتاد که باعث شد هوشی آتش و فواید آن را کشف کند!
جنهای برج کبوترخانه
معرفی کتاب
این کتاب ماجرای چهار نوجوان است که در شهری کوچک و تاریخی زندگی میکنند. در وسط این شهر تپهای است که آنها اغلب برای گپ زدن به آنجا میروند. روزی یکی از آنها پیشنهاد میکند که وارد چاهی در گوشهای از عمارتی تاریخی شوند و فکر میکنند گنجی در زیرزمین عمارت دفن شده است. پسرها وارد چاه شده؛ اما با دالانهای پیچدرپیچ و طولانی مواجه میشوند که مدام همدیگر را قطع میکنند. آنها چندروز در این تونلها گم میشوند و ماجراهایی عجیب و غریبی برایشان پیش میآید!
چشمه مال کیه؟
معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر میکند چشمه متعلق به اوست و به خرگوشها اجازه نمیدهد از آن آب بخورند. خرگوشها سعی میکنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آنها دست و پای او را با طناب میبندند؛ ولی این کار هیچ فایدهای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز میکند. خرگوشها نقشه دیگری میکشند و شبهنگام به سراغ فیل میروند!
حسابت رو میرسم!
معرفی کتاب
خرگوشکوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویجها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را میرسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک میشد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو میآمد. خرگوشکوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او میخواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش میتواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویجها منصرف کند؟
سفیدتر از برف، خوشبوتر از یاس
معرفی کتاب
این داستان از زبان نوجوانی روایت میشود که پدرش قهوهخانهای دارد و مرشدی پیر که از دوستان پدرش است در آن پرده میخواند. پسر چنان محو پردهخوانی و نقالی مرشد میشود که گویی خود را در صحرای کربلا مییابد و از نزدیک وقایع را به چشم میبیند. داستان در فصول مختلف خود، در قالب همین سناریو، روایتی از زندگی برخی اصحاب کمتر شناخته شده امام حسین علیهالسلام را در حادثه عاشورا بازمیگوید.
یک شغل نان و آبدار
معرفی کتاب
این داستان مصداق این ضربالمثل است، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید». جوان کلبه کوچکی داشت و تکهزمینی که در آن گندم میکاشت، بزی که از شیرش استفاده میکرد و مرغی که هرروز برایش تخم میگذاشت و... . روزی از چندنفر شنید که میتواند آن طرف رودخانه شغل نان و آبداری پیدا کند و زندگی بهتری داشته باشد. او هرروز نقشه میکشید که چطور به آن طرف رودخانه برود و چگونه حیوانات و وسایلش را با خودش ببرد و سرانجام کاری کرد که سگ و گربهاش فرار کردند، بز و خوشه گندمش را دربرابر مقداری نان به چوپانی فروخت و... . جوان به آن طرف رودخانه رسید، درحالیکه از سرما به خود میلرزید و گرسنه بود و... .