کره الاغ و روباه کلاهبردار
معرفی کتاب
کرهالاغ قلکش را میشکند تا به خرید برود. مادرش سفارش میکند که مواظب باشد سرش کلاه نرود. روباه، کرهالاغ را با زبان چرب و نرمش گول میزند و هر وسیلۀ به درد نخور ی که دارد، به او میفروشد. کرهالاغ که فکر میکند این وسایل هیچ جا پیدا نمیشود، با شوق و ذوق همه را میخرد و تمام پولهایش را به روباه میدهد.
کره الاغ و مهمان ناخوانده
معرفی کتاب
مادر کرهالاغ از خانه بیرون رفته است و به او سفارش کرده، اگر مهمانی آمد، پذیرایی کند و نگذارد مهمان برود تا مادر برگردد. بز پیر به خانۀ آنها میآید و کرهالاغ آنچه مادرش گفته مو به مو انجام میدهد. او عمو بز را بالای اتاق، روی تاقچه مینشاند و او را مجبور میکند تمام خوراکیها را بخورد. در آخر داستان بز پیر به گریه میافتد.
دشمن مهربانی
معرفی کتاب
متوکل خلیفه عباسی، از جایگاه امام هادی(ع) در بین مردم میترسد و همیشه در دلش وحشت دارد. به علت خبرهای دروغی که از امام به خلیفه میرسد، خلیفه عصبانی شده و با تحریک پسرش معتز، تصمیم به قتل امام میگیرد. خلیفه نقشهای میکشد و امام را به قصر فرا میخواند. او چهار شمشیرزن حرفهای استخدام کرده که به محض ورود امام ایشان را به قتل برسانند.
دوستی پنهان
معرفی کتاب
ابوموسی در حکومت متوکل، خلیفه عباسی، مقامی دارد، ولی از دوستداران امام هادی(ع) است و گاهی نزد امام میرود و در کارها با ایشان مشورت میکند. مدتی است که ابوموسی احساس میکند، رفتارمتوکل با او سرد شده و مثل همیشه نیست. نگرانی او به جایی میرسد که دیگر نزد خلیفه نمیرود. مأموران چندین بار به در خانۀ او میروند، ولی او پنهان میشود. تا اینکه این مسئله را با امام در میان میگذارد.
مرد خوشبخت
معرفی کتاب
مردی که خداوند همه نعمتها را به او بخشیده است، راز خوشبختی خود را برای اطرافیانش برملا میکند. او در جوانی فقیر و تنگدست بوده تا اینکه امام هادی(ع) را ملاقات میکند. او با دیدن صورت زیبا و نورانی امام در دل برای سلامتی ایشان دعا میکند. امام از خدا میخواهد که عمر طولانی و مال و فرزند بسیار به او ببخشد و مشکلاتش حل شود.
طلبکار
معرفی کتاب
مردی مبلغ زیادی به مردم بدهکار است و درمانده و ناامید به هردری میزند، نمیتواند مشکلش را حل کند. یکی از دوستانش پیشنهاد میکند که نزد امام هادی(ع) برود. مرد نزد امام میرود و امام ضمن پذیرایی و دلگرمی به او میگوید فردا بیا و بین مردم، بگو از من طلبکار هستی و اصرار کن که هرچه زودتر باید پول تو را بدهم. مرد با ناراحتی و شرمندگی آنچه را که امام میگوید، انجام میدهد.
سپاه با شکوه
معرفی کتاب
متوکل، خلیفه عباسی گرچه در ظاهر از دوستداران امام هادی(ع) است، ولی نسبت به ایشان کینه و دشمنی دارد و هر روز ترسش بیشتر میشود. تا اینکه تصمیم میگیرد در صحرا نمایشی ترتیب دهد و قدرت نظامی خود را به امام نشان دهد. روز نمایش خلیفه از امام میخواهد بالای تپهای برود که سربازانش ساختهاند تا بزرگی لشکر او را بهتر ببیند. امام بالای تپه میرود وسپاهش را بر خلیفه آشکار میکند.