سنجابها وارد میشوند...
معرفی کتاب
پاییز از راه رسیده است و همه حیوانات جنگل برای خواب زمستانی آماده میشوند؛ اما سنجاب کوچولو، «سایریل»، بیخیال، تاببازی میکند. همه انبارهایشان را پُر کردهاند؛ اما سایریل هیچ غذایی ندارد؛ حتی یک دانه! ناگهان گوشه شاخه درختی، میوه کاجی میبیند. از آن طرف، «بروسِ» آیندهنگر با اینکه انبارش پر از آذوقه است، میخواهد آن میوه کاج را هم به دست آورد. آن دو باهم به طرف میوه کاج میدوند؛ ولی میوه از درخت میافتد و... . حالا میوه در رودخانه بالا و پایین میرود و سایریل و بروس تلاش میکنند آن را بگیرند؛ ولی میوه کاج نصیب پرندهای میشود. سنجابها به لبه آبشار رسیدهاند و هرلحظه ممکن است سقوط کنند. چه اتفاقی برای آنها میافتد؟
روزی که همه چیز خوب میشود
معرفی کتاب
«برونو»، موش خرمای کوچولو، تازه از خواب زمستانی بیدار شده است و میخواهد تمام دنیا را بگردد. او در میان علفها جایی گرم و نرم برای چرت زدن پیدا میکند و وقتی بیدار میشود، گل بسیار زیبایی را میبیند. آنها با هم دوست میشوند و روزهای شادی را در کنار هم میگذرانند و برونو هربار از تغییر شکل گل شگفتزده میشود. روزی گل زیبا از برونو میخواهد به او اعتماد کند، نفس عمیقی بکشد و محکم به گل فوت کند و قول میدهد که همهچیز خوب میشود. برونو چشمهایش را میبندد و فوت میکند؛ اما... .
سنجاب گرفتار
معرفی کتاب
پدر و دختر به جنگل رفتهاند تا برای تولد مادر گل بچینند. وقتی به خانه میرسند، میبینند در انباری باز است و بلبلی روی در آن نشسته است و یکسره آواز میخواند؛ درصورتیکه آنوقت روز، پرندهها باید به لانههایشان بروند! وقتی آنها وارد انباری میشوند، سنجابی را میبینند که جعبهای روی پایش افتاده است! پدر جعبه را برمیدارد و پای سنجاب را که زخمی شده است، میبندد. دوستی یعنی این!
بهترین دوست من
معرفی کتاب
روزی خرگوش تخممرغی پیدا میکند و آن را به خانه میبرد. خرگوش پاپیونی مثل پاپیون خودش برای تخممرغ درست کرده و غذایش را هم با او تقسیم میکند و از آن به بعد، آنها همهجا با هم هستند و از همهچیز با هم لذت میبرند. خرگوش همیشه مراقب تخممرغ است که نشکند و او را خیلی دوست دارد. روزی مادر تخممرغ او را پیدا میکند و با خود میبرد و خرگوش تنها میشود. بدون تخممرغ هیچچیز مثل قبل نیست. خرگوش ناراحت و غمگین است تا اینکه... .
جاده سنگی صلح
معرفی کتاب
داستان این کتاب از زبان کودکی به نام «راما» روایت میشود که از خانهاش و کشورش آواره و مجبور میشود با خانوادهاش به سرزمینی دیگر پناه ببرد. او در سرزمین خود هر روز با صدای خروسشان بیدار میشد، درحالیکه صبحانه آماده بود. پدر راما کشاورزی میکرد و پدربزرگش ماهیگیری. همهچیز برای راما لذتبخش و آرام بود؛ تا اینکه جنگ و بمبها زندگی آرام او و خانوادهاش را به هم ریختند و وادار به کوچشان کردند. مردم یکییکی و بعد بیشتر و بیشتر آنجا را ترک کردند. آیا آنها دوباره به سرزمین خود بازمیگردند؟ تصاویر آفریده شده از شنها و سنگریزهها تصاویر این کتاب را بسیار متمایز کرده است.
یکی برای همه همه برای یکی
معرفی کتاب
موش کوچولویی به نام «مکس»با حمایت مادرش، آماده میشود تا برای رسیدن به رؤیاهایش به سفر برود. یک پای مکس بسیار بلند است و سبیلهایش بسیار کوتاه. مکس با اشتیاق سفرش را آغاز میکند و در اولین دیدارش، موش کور کوچکی به نام «مولی» را میبیند و متوجه میشود که چشمان او بسیار ضعیف است؛ اما بینی قویای دارد که حتی میتواند بفهمد زیر زمین چه خبر است! مکس با مولی دوست میشود و با هم به سفر ادامه میدهند...
یک توپ برای همه!
معرفی کتاب
«مولیِ» موشِ کور، «فِردیِ» قورباغه، «هِنریِ» جوجهتیغی و «مَکس» موشه، با هم توپبازی میکنند. «ریکوِ» سنجابه توپ آنها را برمیدارد و بازی را به هم میزند. موشِ کور، قورباغه، جوجهتیغی و... تلاش میکنند توپ را پس بگیرند. مَکسموشه با گذشت و مدارا موفق میشود ریکو را هم با خودشان همراه کند. آنها هرکدام مشکلی دارند؛ مولی نمیتواند خوب ببیند، فِردی خوب نمیشنود، هِنری از همهچیز میترسد و مَکس نمیتواند خوب راه برود؛ اما همه رعایت حال یکدیگر را میکنند و از بودن با هم لذت میبرند.
کنسرت پنج موش بامزه
معرفی کتاب
این داستان درباره دوستی است. نوایی خوش، پنج موش بامزه را در شبی مهتابی به کنار برکه میکشاند؛ جایی که قورباغهها کنسرت دارند؛ اما این برنامه فقط برای قورباغهها اجرا میشود و موشها را به آنجا راه نمیدهند. موشها که گرفتار افسون موسیقی شدهاند، تصمیم میگیرند آواز بخوانند؛ ولی صدای خوبی ندارند، پس سازهای خودشان را میسازند و پس از تمرین نواختن کنسرت برگزار می کنند. قورباغهها در کنسرت آنها شرکت میکنند و... .
شای و پرنده کوچک
معرفی کتاب
«شایِ» زرافه عاشق پرندههاست، پرندههایی به رنگ جواهر، پرندههایی که سریعتر از باد پرواز میکنند و...؛ اما شای تا به حال صدای یک پرنده واقعی را نشنیده است! روزی یک پرنده کوچک واقعی میآید و آواز خیلی قشنگی میخواند. شای میخواهد با پرنده حرف بزند؛ اما میترسد زبانش بگیرد یا صورتش از خجالت سرخ شود! ناگهان پرنده پر میکشد و میرود و... . شای به دنبال پرنده راه میافتد و به جایی میرود که موجودات جالبی زندگی میکنند. شای هرگز فکر نکرده بود که دنیا اینقدر بزرگ باشد و... .
برگرد خونه دیگه!
معرفی کتاب
اردک دلش میخواهد تمام وقتش را با خرس بگذراند؛ اما وقتی به خانه او میرود، خرس به ماهیگیری رفته و تا یک هفته برنمیگردد. اردک تصمیم میگیرد تا آمدن خرس به تنهایی از روزهایش لذت ببرد. او کتاب میخواند، نوشیدنی درست میکند و...؛ اما تنهایی هیچکدام از این کارها جذاب نیستند. خرس هم در جنگل، کنار رودخانه به تنهایی نمیتواند چادر بزند، ماهی بگیرد و... . او هم دلش برای اردک تنگ شده است و... .