تق تق، بیا بیرون
معرفی کتاب
این داستان تصویری درباره دوران نوزادی حیوانات است. پرندگان از تخم بیرون میآیند. ابتدا یک تخم هستند، بعد از مدتی تخم تَرَک برمیدارد و عاقبت میشکند و یک جوجه از آن بیرون میآید. تخم دیگری هست که هنوز نشکسته است و جوجهها مرتب به آن نوک میزنند تا سرانجام تَرَک برمیدارد و میشکند؛ اما از این تخم، جوجه درنمیآید! این دیگر چیست؟
یک چیز دیگر
معرفی کتاب
«یک چیز دیگر» هیچ دوستی ندارد و روی یک تپه تنها زندگی میکند. او هروقت سعی میکند با بقیه بازی کند یا قدم بزند یا کنار آنها بنشیند، آنها میگویند: «تو از ما نیستی! تو یک چیز دیگر هستی!» و او تلاش میکند مثل بقیه باشد. او سلام میکند، لبخند میزند و مثل آنها ورزش میکند؛ ولی... تا اینکه شبی، وقتی برای خواب آماده میشود، صدای در خانه را میشنود. پشت در، چیزی روی پله ایستاده است و میخواهد وارد خانه شود! آن چیز میخواهد با یک چیز دیگر دوست شود؛ اما یک چیز دیگر او را نمیشناسد و از او میخواهد که فوراً خانهاش را ترک کند؛ ولی ناگهان موضوعی را به یاد میآورد و... .
سوفی و کدو حلوایی
معرفی کتاب
«سوفی» با پدر و مادرش به بازار میرود و یک کدو حلوایی میخرد. پدر و مادر به فکر درست کردن شام با کدو هستند؛ اما سوفی ... . سوفی با ماژیک برای کدو حلوایی چشم و دهان میکشد، بعد دورش را پتو میپیچد و تابش میدهد تا بخوابد! او اسم کدو حلوایی را «برنیس» میگذارد و او را همهجا با خود میبرد. پدر و مادر سعی میکنند برای سوفی توضیح دهند که برنیس فقط یک کدو است و باید با آن غذا درست کرد و او باید یک اسباببازی واقعی داشته باشد؛ اما سوفی فقط برنیس را میخواهد تا اینکه... .
قایق چارلی
معرفی کتاب
«لالا» گنجشکه، «اولیور» فیله و «چارلی» خرگوشه میخواهند ماهی بگیرند؛ اما چارلی فقط یک تکه چوب میگیرد. بعد هرکدام از آنها قایق کوچکی میسازند و قایقها با هم مسابقه میدهند و قایق چارلی آخر میشود! چارلی غمگین است و فکر میکند نه میتواند ماهی بگیرد نه قایق بسازد. اولیور پیشنهاد میکند قایق بزرگی بسازند تا چارلی هم قایق ساخته باشد هم ماهی بگیرد... . حالا چارلی اولین ماهیاش را میگیرد.
راز سمور آبی
معرفی کتاب
خرگوش و لاکپشت و سنجاقک، کنار رودخانه بازی میکنند که میبینند یک نفر، وسط رودخانه، سمور آبی را با علفها بسته است. آنها با عجله به کمک او میروند. سنجاقک بالهایش را به صورت سمور میزند، چشمهای سمور بسته است؛ اما سبیلهایش تکان میخورد. خرگوش برای باز کردن علفها، پشت لاکپشت سوار میشود؛ اما در آب میافتد و لاکپشت او رانجات میدهد. در همین موقع، سمور بیدار میشود و از رودخانه بیرون میآید. او تازه متوجه ماجرا شده است و رازش را برای دوستانش فاش میکند.
پیشته و چخه
معرفی کتاب
«پیشته» و «چخه» با هم دوست هستند. پیشته گربهها را میترساند و چخه سگها را. روزی پیشته سرما میخورد و از دوستش، چخه، میخواهد به جای او گربهها را بترساند. چخه اول سراغ سگها میرود و آنها پا به فرار میگذارند؛ اما گربهها از او نمیترسند. گربهها که نمیدانند چرا خبری از پیشته نیست، به خانه آنها میروند و پیشته را میبینند که مریض و بیحال در رختخواب افتاده است. گربهها دلشان برای او میسوزد و تصمیم میگیرند آن شب همانجا بمانند و برای پیشته آواز بخوانند. صبح روز بعد... .
خرس سیاه و سفید و خرس سفید و سیاه
معرفی کتاب
دو خرس سفید و سیاه و سیاه و سفید در دو کوه زندگی میکنند. وسط این دو کوه رودخانه پرآبی است و دامنه یک کوه پر از گلهای زرد است و دامنه کوه دیگر پر از گلهای سرخ. خرسها همیشه با هم دعوا دارند؛ چون هر دو عسل را بسیار دوست دارند و سرِ کندوها به هم میپرند! روزی خرس سفید و سیاه به دور از چشم خرس سیاه و سفید، به سراغ کندوها میرود و فکر میکند حالا هر قدر دلش بخواهد، میتواند عسل بخورد؛ اما او دوست دارد با خرس سیاه و سفید دوست شود و با هم عسل بخورند و در یک لانه زندگی کنند؛ .... دعوا همچنان ادامه دارد؛ البته نه به خاطر عسل، بلکه به خاطر....
لاکو لاک ندارد
معرفی کتاب
«لاکو» لاکپشته میخواهد به «مومو» میمونه شنا یاد بدهد. «خرسو» خرسه که شنیده آدمها کنار رودخانه هستند، به آنها میگوید که مراقب باشند؛ اما آدمها به طرف آنها شلیک میکنند و لاکِ لاکو میشکند. خرسو صدا را میشنود و به کمک آنها میرود. مومو و خرسو لاکو را به خانه میبرند و چند روز بعد، حال لاکو بهتر میشود؛ اما لاکو غمگین است. خرسو و مومو سعی میکنند لاک دیگری برای او پیدا کنند تا اینکه یکی از آدمها، کلاهش را به آنها میدهد. این کلاه نمیتواند بهترین لاک باشد؛ اما لاکو بهترین دوستان را دارد.
یک دانه گردو
معرفی کتاب
سوسک و جیرجیرک و مورچه، گردویی را میبینند که روی زمین افتاده است. هرکدام از آنها میخواهند گردو را برای خودشان بردارند و از هر طرف گردو را میکشند. سنگ فکر میکند آنها بازی میکنند و میخواهد او را هم بازی دهند. به محض اینکه سنگ وارد بازی میشود، گردو میشکند و مغز آن چند تکه میشود. یک تکه را جیرجیرک، یک تکه را سوسک و یک تکه را مورچه برمیدارد. یک تکه هم سهم کرم کوچکی میشود که از آن بیرون میآید!
خط خطکی فوتش کن
معرفی کتاب
دوستی خنده و شادی است و کمک میکند تو خودت و دیگران را بهتر بشناسی. مارمولک خطخطی تنها و غمگین روی درخت نشسته است. زیر درخت، قورباغهها با قاصدکی بازی میکنند. آنها قاصدک را به هر طرف فوت میکنند تا اینکه باد قاصدک را روی شاخه درخت میاندازد. قورباغهها از مارمولک میخواهند قاصدک را فوت کند. اینبار قاصدک روی دماغ یکی از قورباغهها میافتد و او محکم آن را فوت میکند. مارمولک فریاد میزند: «وایسا، من هم بازی!»