کاملیا حسودی میکند
معرفی کتاب
"ماکسیم" برادر کوچک "کاملیا" همین روزها زمان راه افتادنش رسیده و تمام توجه مادر و پدر فقط به او معطوف شده است. کاملیا اصلا از این وضع راضی نیست و هر لحظه ممکن است از بیتوجهی آنها گریهاش بگیرد. او چطور باید ناراحتیاش را بگوید؟ شاید امروز زمانی که میخواهند چهار نفری به گردش بروند زمان مناسبی برای صحبت کردن باشد.
کاملیا خواهر بزرگتر میشود
معرفی کتاب
"کاملیا" منتظر برادر کوچکتر خود است. او همین روزها قرار است از راه برسد و با این اتفاق، کاملیا خواهر بزرگتر میشود. او هنوز نمیداند که میتواند خواهر بزرگ خوبی باشد یا نه. بالاخره نینی به دنیا میآید و پدر، کاملیا را به ملاقات او و مادر میبرد. کاملیا برادرش را در آغوش میگیرد و همان لحظه احساس میکند که دوست دارد بهترین خواهر بزرگتر دنیا برای این نینی کوچک باشد.
کاملیا اسبسواری میکند
معرفی کتاب
امروز روز هیجانانگیزی است. قرار است "کاملیا" همراه پدر و مادرش به اسبسواری برود. او یک اسب بامزه و مهربان به نام "پیتچون" را برای سواری انتخاب میکند. خانم "پاسکال" که اسبها را آماده میکند نیز به کاملیا کمک خواهد کرد. پیتچون را پیش کاملیا میآورند اما انگار اسب مهربان از آن چیزی که کاملیا فکر میکرد، بزرگتر و بلندتر است...
جشن تولد کاملیا
معرفی کتاب
امروز تولد "کاملیا" است و بنا بر گفتۀ مادر و پدرش، او قرار است یک سال بزرگتر شود. اما کاملیا وقتی از خواب بیدار میشود و جلوی آینه میرود هیچ تغییری در ظاهرش نمیبیند. حتی کفشهایش هم هنوز اندازهاش هستند و شلوارش هم برایش کوتاه نشده است. پس مادر و پدر از چه چیزی حرف میزنند؟شاید آنها در کاملیا تغییراتی را دیدهاند که خودش متوجه نشده است؛ مثلا...
کاملیا به باغوحش میرود
معرفی کتاب
مامان و بابا و "کاملیا" و "مارتین" تصمیم میگیرند به باغوحش بروند. در آنجا حیوانات مختلفی مثل کانگوروها، میمونهای گیبون، طوطیها، پلیکانها، شیرهای دریایی، گورخرها، شیرها و انواع دیگری را دیدند و بعضی از آنها را نیز لمس کردند."خرسی" ، عروسک دوستداشتنی کاملیا هم با آنها به باغوحش آمده بود تا از دیدن حیوانات لذت ببرد. راستی خرسی کجاست؟ یعنی گم شده است؟ نکند شیرها او را خورده باشند؟
کاملیا میخواهد تلویزیون نگاه کند
معرفی کتاب
"کاملیا" هر روز بعد از بیدار شدن، قبل از هر کاری تلویزیون را روشن میکند و ساعتها برنامههای آن را میبیند. مادر و پدرش که دیگر حسابی از دست رفتار او عصبانی شدهاند، یک راه چاره پیدا میکنند. خریدن یک زمانسنج. همان چیزی که مادربزرگ هم برای فراموش نکردن شیرینیهای در حال پختن توی فِر از آن استفاده میکند. اما این وسیله چه کمکی میتواند به کاملیا بکند تا کمتر تلویزیون ببیند؟
کاملیا و یافتن تخممرغها
معرفی کتاب
امروز عید است و همۀ اعضای فامیل در خانۀ مادربزرگ و پدربزرگ جمع شدهاند. بچهها میخواهند به باغ بروند و تخممرغهای شکلاتی را که میان گلها و علفها قایم شده است، پیدا کنند. کمکم صدای بچهها از اطراف باغ به گوش میرسد که هر کدام از پیدا کردن تخممرغ خبر میدهند. "کاملیا" همانطور که به گشتن مشغول است ناگهان به یک تخممرغ شکلاتی شکسته میرسد که یک جوجه کنار آن با صدای بلند جیکجیک میکند.مگر میشود از تخممرغ شکلاتی جوجه بیرون بیاید؟ باید هر چه سریعتر این اتفاق را به پدربزرگ بگوید.
کاملیا آشپزی میکند
معرفی کتاب
"کاملیا" میخواهد آشپزی کند. پدرش قول داده بود به او این کار را یاد بدهد. حالا چه چیزی قرار است درست کنند؟ مثلث! اما این که یک شکل هندسی است. کاملیا کتاب آشپزی را میآورد و مثلث را به پدر نشان میدهد. حالا هر دو مشغول درست کردن "ساندویچ مثلثی" هستند. کاملیا دوست دارد بیشتر مراحل آشپزی را خودش انجام دهد. اما او هنوز کار کردن با چاقو را بلد نیست. ممکن است دستش را ببرد و همینطور هم میشود. حالا باید بیشتر به حرف پدر گوش کند و کارها را با کمک او انجام دهد.
کاملیا به مدرسه میرود
معرفی کتاب
چند روز دیگر زمان شروع مدرسه میرسد و "کاملیا" با شوق وسایلش را آماده میکند. او اولینبار نیست که به مدرسه میرود و دلش برای تمام دوستانش تنگ شده است. پسرخالۀ کاملیا، "مارتین" هم قرار است به همان مدرسه بیاید. اما مارتین تا به حال مدرسه نرفته است و هنوز کمی میترسد. کاملیا قول داده است هوای پسرخالهاش را داشته باشد. روز اول است و...