کمک به کودکان در حوادث استرسزا (راهنمایی برای والدین و درمانگران کودک)
معرفی کتاب
تصور کنید خواهر و برادر کودکی بهطرز وحشتناکی در قتلهای زنجیرهای کشته شدهاند؛ دانشآموزانی سوار بر اتوبوس مدرسه واژگون شدهاند، و... . در این شرایط اقدامات مناسب برای کمک به کودکان بازمانده و اطرافیان آنها چیست؟ در این کتاب، اطلاعات لازم در مورد «تروما» در اثر حوادث آسیبزا و چگونگی ایجاد آن؛ افکار، رفتار و هیجانات کودکانی که یک حادثه آسیبزا را پشتسر گذاشتهاند؛ و همچنین، نتایج تحقیقات مبتنی بر شواهد علوم اعصاب در این زمینه، ارائه شده است. این کتاب به شما این آگاهی را میدهد که واکنشهای کودکان قربانی حوادث استرسزا میتواند با یکدیگر متفاوت باشد. این اطلاعات به رواندرمانگران این آگاهی را میدهد که به تروما نه بهعنوان یک مقوله تشخیصی بلکه بهعنوان مجموعهای از تجربیات شناختی، رفتاری و هیجانی بنگرند که منجر به بروز رفتارهایی خاص میشوند. در انتهای کتاب نیز مداخلاتی کاربردی، ساده و خلاقانه برای کمک به این کودکان، ارائه شده است.
جعبه به دوش
معرفی کتاب
وقتی لاکپشتکوچولو به دنیا آمد، لاک نداشت. پدر و مادرش به جای لاک، یک جعبه برایش انتخاب کردند و گفتند: «ارزش یک لاکپشت، خیلی بیشتر از لاک اوست»؛ لاکپشتکوچولو، لاکش را دوست داشت؛ اما روزی چند لاکپشت غریبه به او گفتند که لاکش خیلی عجیبوغریب است. ناگهان لاکپشتکوچولو احساس کرد که جعبه برایش خستهکننده و غیر قابل تحمل است، پس آن را رها کرد و رفت تا لاک بهتری پیدا کند و... .
قصه واقعی مداد و پاککن
معرفی کتاب
مداد عاشق نقاشی کشیدن بود و دلش میخواست تنها کار کند؛ اما سروکله پاککن پیدا شد! مداد اصلاً خوشش نمیآمد پاککن نقاشیهایش را پاک کند. مثلاً وقتی مداد، دشتی پُر از گل و گیاه کشید، پاککن از وسط دشت، راهی باز کرد که بتوانند رد شوند و هنگامیکه مداد، دریایی طوفانی کشید، پاککن موجهای آن را پاک کرد و دریا آرام شد یا وقتی... . سرانجام... .
نگراناسور
معرفی کتاب
در یک روز آفتابی، زیر آسمان آبی، نگراناسورکوچولو تصمیم گرفت به پیکنیک برود. او کوله خوراکیهایش را جمع کرد و درحالیکه یک عالمه برنامه داشت، راه افتاد؛ اما هنوز خیلی دور نشده بود که نگرانیهایش شروع شد؛ آیا به اندازه کافی خوراکی داشت یا نوشیدنی کافی با خودش آورده بود، اگر گم میشد، چه؟ و... . نگراناسور برای از بین بردن این نگرانیها چه میکند؟
من نبودم که!
معرفی کتاب
پسرک همیشه یک جواب در آستین دارد! چرا دفتر مشقت کثیف است؟ من نبودم که! تقصیر خودکار مکّار است! چرا خرچنگقورباغه نوشتهای؟ چندبار بگم! زیر سرِ خودکار است! خلاصه زیر بار چیزی نمیرفت و همه چیز را گردن دیگران میانداخت؛ از خودکار بگیر تا کولهپشتی، شانه و بالش همه مقصر بودند بهجز خودش! یک روز صدای همه وسایل درمیآید و تصمیم جالبی میگیرند... . داستان این کتاب، مسئولیتپذیری را به کودکان میآموزد، و به آنها نشان میدهد که چرا نباید اشتباه خود را تقصیر دیگران بیندازند.
بابا لنگدراز
معرفی کتاب
آن روز صبح، پدر «متیو» هرکاری کرد، ماشینش روشن نشد. متیو نگران بود که مبادا پدر نتواند عصر دنبالش برود. پدر دلش نمیخواست پسرش غصه بخورد، برای همین به او اطمینان داد که هرطور شده خودش را به مدرسه برساند. پدر میتوانست با تراکتور قرمز همسایه برود. او خرس سواری هم بلد بود و همینطور میتوانست درحالیکه پرندهها دستهایش را گرفتهاند و پرواز میکنند، به آنجا برود یا شاید... .
ذهن قدرتمند ما: داستانی در باره تقویت مهارت هدفگذاری
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره «جک» و «کیت» است که دوستان خوبی برای هم هستند. آنها در مدرسه یاد میگیرند که چطور قدرت ذهنی خود را پرورش دهند. این دو نفر، سعی میکنند هدفهایی داشته باشند و برای رسیدن به آن هدفها سخت تلاش کنند. باید دید جک و کیت، چطور با برنامهریزی روزانه و هدفگذاری زماندار میتوانند کارهایشان را با تمرکز و بدون حواسپرتی انجام دهند.
فرگال از کوره درمیرود
معرفی کتاب
«فرگال« یک اژدها کوچولوی دوستداشتنی است؛ اما وقتی دیگران به او میگویند چه کار کند، عصبانی میشود؛ مثلاً وقتی شام حاضر است، او دلش میخواهد همچنان بازی کند یا وقتی پدر میگوید باید سبزیجات بخورد. در زمین فوتبال وقتی مربی میگوید تو دروازهبان باش و فرگال نمیخواهد این کار بکند، باز هم عصبانی میشود. او نمیتواند خودش را کنترل کند و بالاخره دوستانش از او خسته میشوند و... .
فرگال به اردو میرود
معرفی کتاب
«فرگال» اژدها به اردو رفت؛ اما کمی نگران بود. مامان و بابا سعی کردند او را دلگرم کنند. وقتی فرگال به اردو رسید، تصمیم گرفت کارها را خوب انجام دهد تا همه از او خوششان بیاید. اولین فعالیت، نفس آتشین بود و فرگال سرِ صف ایستاد. در پرتاب آتش خیلی مهارت نداشت؛ اما موقع نان پختن، به بقیه نشان داد که چطور نان میپزند... . او تمام تلاشش را کرد؛ ولی وقت ناهار هیچکس حاضر نشد کنار او بنشیند! چرا؟ چه اتفاقی افتاده بود؟