Skip to main content

تق تق تق...

معرفی کتاب
خرگوش در حال خوردن هویج است. در همین موقع، موش کور مشغول کندن تونل است و به فکر پیدا کردن یک دوست. موش کور صدایی از بالای سرش می‌شنود و می‎خواهد آن را کشف کند. خرگوش صدایی از زیر زمین می‎شنود و می‎خواهد بداند این صدا از چیست. خرگوش و موش کور هیچ‌کدام یکدیگر را ندیده‌اند و وقتی با هم روبه‌رو می‌شوند، با تعجب و وحشت از هم فرار می‎کنند... . حالا خرگوش و موش کور کنار هم نشسته‌اند و هویج می‎خورند!

خارپشت و لاک‌پشت

معرفی کتاب
خارپشت و لاک‌پشت مشغول توپ‌بازی هستند که توپشان قِل می‎خورد و لای‌به‌لای چمن‌ها گم می‌شود. خارپشت همه‌جا را می‌گردد؛ ولی اثری از توپ نیست و لاک‌پشت از ناراحتی گریه می‎کند. به پیشنهاد خارپشت، درحالی‌که دوتایی دنبال توپ می‌گردند، ماری از پشت چمن‌ها بیرون می‌آید که توپ را پیدا کرده است؛ اما حاضر نیست آن را پس بدهد. مار فکر می‎کند چون خودش توپ را پیدا کرده، پس متعلق به اوست. خاری و لاکی تصمیم می‎گیرند با همکاری هم توپشان را از مار پس بگیرند؛ اما آیا می‎توانند این کار را انجام دهند؟

به خاطر دوستی

معرفی کتاب
سنجاب کوچولو حوصله‌اش سر رفته است و دلش یک دوست می‎خواهد. خارپشت کوچولو از پشت بوته‌ها بیرون می‌آید و به او سلام می‎کند. سنجاب می‎خواهد با خارپشت دوست شود؛ اما خارپشت معنی دوستی را نمی‎داند... . آن‌ها به طرف جنگل می‌روند، در راه سنجاب تمشک می‌بیند و با کمک خارپشت آن‌ها را می‎چیند؛ اما بیشتر تمشک‌ها را برای خودش برمی‌دارد. خارپشت که تمشک دوست ندارد، همان مقدار کم را هم به سنجاب برمی‌‏گرداند و می‎گوید فقط به خاطر دوستی این کار را انجام داده است. در ادامه راه، هربار خارپشت دوستی‌اش را ثابت می‎کند و سرانجام... .

خرگوشک و عروسکش

معرفی کتاب
خرگوشک درحالی‌که هویج می‎خورد، گریه می‎کند! مورچه‌ها که به دنبال دانه هستند، دور او جمع می‌شوند و علت گریه‌اش را می‌پرسند و متوجه می‌شوند عروسک او گم شده است. مورچه‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند و... . عروسک در چاله‌ای افتاده است. دو گروه مورچه‌ به هم ملحق می‎شوند و با کمک هم عروسک را بیرون می‎کشند و به خرگوشک می‌دهند. حالا خرگوش خوشحال است و می‎خندد.

ماه و بستنی

معرفی کتاب
ماه خیلی بستنی قیفی دوست دارد و همیشه به آدم‌ها و بستنی‌شان با حسرت نگاه می‎کند. تنها خوراکیِ ماه، ابرهای پشمکی هستند. یک روز فضانوردی به ماه می‎رود و مشغول گرفتن عکس می‎شود که ناگهان ماه صدایش می‎کند و می‎پرسد بستنی قیفی دارد؟ اما فضانورد وحشت‌زده پا به فرار می‏‌گذارد! تا اینکه ماه شبی صدای پسربچه‎ای را می‎شنود که از او می‌‏خواهد پایین برود. ماه از پسرک بستنی قیفی می‎خواهد؛ اما پسرک بستنی چوبی دارد. ماه پایین می‎آید و آن‌ها با هم بستنی چوبی می‎خورند و کلی لذت می‎برند و... .

آقای ماجیکا و بازرس مدرسه

معرفی کتاب
آقای «ماجیکا» مشغول تدریس ریاضی است که متوجه می‌شود یک بازرس بداخلاق و مقرراتی، پشت پنجره ایستاده و به او خیره شده است! او بدون اجازه آقای ماجیکا، از پنجره وارد کلاس می‌شود. آقای ماجیکا تا حالا پنج امتیاز منفی گرفته است؛ اگر پنج امتیاز منفی دیگر بگیرد، مجوز تدریسش باطل می‌شود. آقای ماجیکا به دردسر افتاده است. او دست به جادو می‌زند و ناگهان خودش را به خرچنگ تبدیل می‌کند و اوضاع بدتر می‌شود. حالا بچه‌ها باید از جادوگر بدجنس، خانم «وارلاک»، بخواهند که این طلسم را باطل کند.

آقای ماجیکا و هفته کتاب

معرفی کتاب
قرار است معلم ورزش جدیدی به جمع معلمان مدرسه اضافه شود؛ خانمی به نام «پرینگل» به مدرسه می‎آید. خانم پرنیگل که شال بزرگی را دور صورتش پیچیده است، تمام بچه‌ها و معلم‌ها را مجبور می‌کند که در حیاط نرمش کنند. به‌نظر بچه‌ها کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است؛ چراکه خانم پرینگل، اسم آقای «ماجیکا» را می‎داند و به «همیش» که موقع نرمش شکلات می‎خورد، چیزی نمی‎گوید و این در حالی‌ است که او برای اولین‌بار است که به این مدرسه می‎آید. همه امیدوارند که او به زودی از آنجا برود، اما....

آقای ماجیکا و سرایدار مدرسه

معرفی کتاب
آقای «جنکسِ» مهربان، سال‌های سال سرایدار مدرسه بوده و حالا بازنشست شده است. سرایدار جدید، دایی بداخلاق و بی‎ادبِ «همیش بیگ‎مور» است. او با خانم «وارلاک»، جادوگر بدجنس، همدست شده است و به این ترتیب، برنامه قایق‌رانی کلاس سوم تبدیل به فاجعه می‌شود. آن‌ها آقای «ماجیکا» را می‎دزدند. بار اول است که «جودی» می‎خواهد جادوگری کند. آیا او می‎تواند وضعیت را درست کند؟

آقای ماجیکا ناپدید می‌شود

معرفی کتاب
ترم جدید شروع شده است و بچه‌های کلاس سوم اصلاً ناراحت نیستند؛ چون آقای «ماجیکا» معلمشان است. آقای «پاتر»، مدیر مدرسه، اعلام می‎کند که آقای ماجیکا بازنشست شده و جای او معلم دیگری آمده است: خانم «دالسی بیگ‎مور»، مادر «همیش بیگ‌مور»! بچه‌ها می‎دانند که هنوز وقت بازنشستگی آقای ماجیکا نرسیده و او اصلاً پیر نیست. حتماً کاسه‎ای زیر نیم‌کاسه است! بچه‌ها باید بفهمند که سرِ آقای ماجیکا چه آمده است. آن‌ها مطمئن هستند که او بدون خداحافظی از بچه‌ها هیچ‌جا نمی‌رود.

قصر یخ

معرفی کتاب
پدر و مادر «نوئمی» به سفر رفته‎اند و او با مادربزرگ در خانه تنهاست. نوئمی بعد از شام به حیاط می‎رود تا قصر یخی‎اش را تمام کند. هوا گرم است و قصر یخی نصفه‌نیمه ذوب شده است. وقتی وارد خانه می‌شود، تلویزیون وضعیت هوا را اعلام می‎کند. بارندگی و یخ‌بندان در راه است! استخوان‌درد مادربزرگ هم وضعیت هوا را تأیید می‎کند! ناگهان روی شیشه صدای تق‌تق بلند می‌شود و... . نوئمی می‎خواهد قبل از خواب برای گربه داخل کارتونی که در حیاط گذاشته است، شیر ببرد؛ اما در باز نمی‎شود. آن‌ها در خانه حبس شده‌اند!