مامان و بابای کوچولو
معرفی کتاب
مدادرنگی بنفش قدبلند است؛ اما پدر و مادرش، مداد آبی و مداد قرمز، خیلی کوچک هستند. مداد بنفش فکر میکند نباید بچه آنها باشد و برای پیدا کردن پدر و مادر واقعیاش، مداد آبی و مداد قرمز را ترک میکند. مداد بنفش همهجا را میگردد و از قلممو و درخت بزرگ میخواهد که پدر و مادرش شوند؛ اما آنها قبول نمیکنند. چه سرنوشتی در انتظار مداد بنفش است؟ آیا او نزد پدر و مادرش بازمیگردد؟
پولیچو ترسناکه
معرفی کتاب
«پولیچو» نام پلی چوبی است که دو طرف رودخانه را به هم وصل میکند. هروقت کسی از روی او رد میشود، پولیچو چوبهایش را بالا و پایین میکند و صدا درمیآورد و او را میترساند تا اینکه روزی هرچه پولیچو صبر میکند، هیچکس از رویش رد نمیشود. سرانجام سر و کله حلزون پیدا میشود و با شجاعت از روی پل میرود. او خرچنگ را آورده تا پیچ و میخهای پولیچو را محکم کند.
سنگریزههای بدون اسم
معرفی کتاب
خانم سنگ، سنگریزههایش را کنار رودخانه میبرد تا بازی کنند و خودش مشغول کتاب خواندن میشود. بچهها تکه چوبی را روی آب میبینند که در حال شنا کردن است. سنگریزهها از مادرشان میخواهد تا اجازه دهد آنها هم شنا کنند. خانم سنگ سعی میکند برای بچههایش توضیح دهد که آنها هرگز نمیتوانند شنا کنند؛ چون به محض ورود به آب غرق میشوند؛ اما سنگریزهها متوجه نمیشوند و مدام اصرار میکنند. سرانجام... .
من میبینم
معرفی کتاب
«شانهبهسرِ» جهانگرد به درخت بزرگی میرسد که جغدها در آن زندگی میکنند. شب در راه است و شانهبهسر تصمیم میگیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او میشوند. آنها فکر میکنند هیچکس در روز نمیبیند، پس چطور او میخواهد پرواز کند؟ شانهبهسر برای جغدها توضیح میدهد که همه کارها در روز انجام میشود؛ اما آنها نمیپذیرند و تصمیم میگیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانهبهسر میافتد؟
غول سر دماغ
معرفی کتاب
«سردماغ»، غولی که سرش دماغش است، هر شب زیر درخت میخوابد؛ ولی خوابش نمیبَرد. یک شب تصمیم میگیرد ستارهها را بگیرد و در کوزه بریزد. او شروع به بالا و پایین پریدن میکند و ستارهها که فکر میکنند او میخواهد با آنها بازی کند، کمی پایین میآیند و... . سردماغ هر شب تعدادی از ستارهها را میگیرد تا اینکه آسمان خالی از ستاره میشود. «سردماغ» نمیتواند آخرین ستاره را بگیرد و... .
ماهنی
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولویی است که نمیتواند حرف بزند و به جای آن مینویسد. او هر چیزی که از پدر و مادرش میخواهد، روی کاغذ مینویسد و پدر و مادرش مرتب برایش کاغذ و مداد میخرند؛ اما پدر نگران است که چرا پسرک نمیتواند حرف بزند و پسرک هر روز کاغذ و مداد بیشتری استفاده میکند تا اینکه روزی دختری به نام «ماهنی» به دیدن او میآید و... .
خرس تنبل
معرفی کتاب
در جنگلی سرسبز و بزرگ، خرسی زندگی میکند که بسیار چاق و تنبل است. دوستانش همیشه او را مسخره میکنند و تنبلیاش را به رُخش میکشند شاید که خرس خجالت بکشد و دست از تنبلی بردارد. خرس تنبل دلش میخواهد مثل دیگران زرنگ باشد؛ اما نمیداند چطور و چگونه تا اینکه گوزن نزد خرس میرود و از خرگوش پیری میگوید که نزدیک کوه زندگی میکند و درمان هر دردی را میداند. آیا خرس قبول میکند که نزد خرگوش پیر برود؟ و آیا تنبلیاش درمان میشود؟
لباس عروس
معرفی کتاب
چشمهای پیرمرد خیاط دیگر درست نمیبیند و او نگران است که مبادا چشمهایش را از دست بدهد. خیاط از خدا میخواهد که این روزی حلال را از او نگیرد. شبی کسی یا چیزی نورانی به کلبه پیرمرد میرود و از او میخواهد که برایش لباس عروسی بدوزد. پیرمرد غرغر میکند که وقت ندارد و دستش پُر است و... ؛ اما آن چیز نورانی اصرار میکند و سرانجام خیاط قبول میکند که لباس عروسی او را بدوزد؛ اما آیا پیرمرد خیاط از عهده این کار برمیآید؟
پسری که با یوزپلنگ حرف زد
معرفی کتاب
یوزپلنگ کوچولو از تپه پایین میآید و به روستا نزدیک میشود، آنجا خبری نیست! پدر و مادرش بیخود از آدمها میترسند؛ اما ناگهان صدای سگها بلند میشود و چند نفر با چوب دنبالش میکنند. در همین موقع «کیان» که در خانه پدربزرگش در روستاست، ناراحت است؛ چراکه او برای دیدن یوزپلنگ به آنجا آمده است؛ ولی حتی یک یوزپلنگ هم ندیده است. او از خانه بیرون میرود تا آسمان را تماشا کند که ناگهان... .
مورچههای ندانمکار
معرفی کتاب
در آخرین روزهای تابستان، مورچهها به سختی کار میکنند تا غذای کافی برای زمستان طولانی جمع کنند. یکی از مورچهها روی بوته خیار، شتههایی سبزرنگ میبیند که شیره برگها را میخورند. از زیر شکم شتهها، شیرهای شیرین و خوشمزه میچکد. مورچه و دوستانش تصمیم میگیرند شتهها را به لانه ببرند و از شیره شتهها تغذیه کنند. آیا این کار امکانپذیر است؟ آیا مورچهها دیگر احتیاجی به کار کردن ندارند؟