Skip to main content

قصّه‌های زی‌زی‌گولو: قصه‌های 12،11،10

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان تخیلی است که قهرمان آن‌ها موجودی به نام «زی‌زی‌گولو» است. زی‌زی‌گولو قدرتی جادویی دارد و می‌تواند کارهای عجیب و غریبی بکند. در داستان اول، آقای «مهندس» می‌خواهد مخفیانه نوشته‌های «خانمی» را بخواند؛ ولی با کاری که زی‌زی‌گولو انجام می‌دهد، متوجه اشتباهش می‌شود. در داستان دوم خانمی با دیدن عکس‌های کودکی‎اش، دلش می‌خواهد به آن دوران بازگردد و در داستان سوم «امیر»، پسر همسایه آقای مهندس و خانمی، دلش ماشین نو و مدل‌بالا می‌خواهد و باز زی‌زی‌گولو دست به کار می‌شود.

قصّه‌های زی‌زی‌گولو: قصه‌های 9،8،7

معرفی کتاب
«زی‌زی‌گولو» نام شخصیت خیالی سه داستان این کتاب است. در داستان اول، «خانمی» و «آقای مهندس» با هم قهر می‎کنند. زی‌زی‌گولو وارد عمل می‌شود و آن‌ها را آشتی می‌دهد. در داستان دوم، زی‌زی‌گولو متوجه می‌شود که خانمی و آقای مهندس از کار زیاد خسته شده‌اند؛ اما زی‌زی‌گولو فکر بکری دارد! داستان سوم درباره «امیر»، همسایه خانمی و آقای مهندس است، او از همه کتک می‌خورد. زی‌زی‌گولو دلش برای او می‌سوزد و... .

قصّه‌های زی‌زی‌گولو: قصه‌های 6،5،4

معرفی کتاب
سه داستان کوتاه این کتاب، درباره شخصیتی تخیلی به نام «زی‌زی‌گولو» است که قهرمان داستان‌های زن جوانی به نام «خانمی» است. در داستان اول، ابر کوچولویِ داستانِ خانمی، مادرش را گم کرده است و زی‌زی‌گولو او را پیدا می‌کند. در داستان دوم، زی‌زی‌گولو نظم و ترتیب را به «امیر»، پسرِ همسایه خانمی و «آقای‌ مهندس» یاد می‌دهد و در داستان سوم امیر یاد می‌گیرد که نباید دروغ بگوید.

قصّه‌های زی‌زی‌گولو: قصه‌های 3،2،1

معرفی کتاب
این کتاب شامل سه داستان کوتاه درباره شخصیتی خیالی به نام «زی‌زی‌گولو» است. «خانمی» اسم زن جوانی است که قصه می‌نویسد و شوهرش که او را «مهندس» صدا می‌کند، نقاشی‌های کتاب را می‌کشد. اولین داستان، درباره خلق این شخصیت خیالی است. در قصه دوم، «امیر» پسرِ همسایه، به وجود زی‌زی‌گولو پی می‌برد و با او دوست می‌شود و در قصه سوم، زی‌زی‌گولو صاحب اتاق کوچولویی می‌شود که خانمی و آقای مهندس برایش درست می‌کنند.

جیر‌و‌جیر‌و‌جیر قور‌و‌قور‌و‌قور

معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده یازده شعر کوتاه است. «تابستونه»، «زنبوره»، «دماغ»، «منظور بد» و «مامان‌بزرگ»، نام بعضی از این اشعار است. در شعر مامان‌بزرگ، کودک از معلمش اجازه می‌خواهد تا مادربزرگش را به مدرسه ببرد تا او هم الفبا را یاد بگیرد. شعر «منظور بد»، درباره دخترکی است که به اشتباه، روی سبزه‌ها پا می‌گذارد؛ ولی منظور بدی نداشته است و عذرخواهی می‌کند.

قفس

معرفی کتاب
نقاش قفسی با میله‌های آهنی می‌کشد که گربه و شیری در آن زندانی هستند. حالا نقاش خسته است، او در اتاق را قفل می‌کند و می‎رود تا استراحت کند. نسیم بهاری که گویی منتظر بیرون رفتن نقاش است، مثل موجی جادویی وارد اتاق می‌شود و در فضای آن می‌پیچد و باعث جان گرفتن شیر و موش می‌شود! شیر و گربه به دنبال راه نجاتی می‌گردند تا خود را از قفس برهانند و... . در این داستان، کودکان می‎آموزند که مغرور نباشند و برای رسیدن به موفقیت، به یکدیگر کمک کنند.

روی پاهای خودم می‌ایستم

معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولویی است که پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند؛ اما حالا پسرک دو خانه دارد. او در هر دو خانه احساس راحتی می‌کند. پسر کوچولو دلش می‌خواهد آن‌ها دوباره با هم زندگی کنند؛ اما شاید هیچ‌وقت این اتفاق نیفتد. چیزی که هرگز عوض نمی‌شود این است که در هر شرایطی پدر و مادر او را دوست دارند و این هرگز عوض نمی‌شود.

مگر لب زیپ دارد

معرفی کتاب
این کتاب شامل دَه شعر کوتاه است. شعرها درباره امام هشتم، «امام رضا» (ع)، مسجد، درخت، کتاب، باران و... است. «موفقیت رود»، «کوه تو عاشق است»، «صدای باران»، «با خوردن درخت»، نام بعضی از این اشعار است. در شعر «به گل‌ها وحشی نگویید»، شاعر از آدم‌ها می‌خواهد که به گل‌ها نگویند وحشی، چون آن‌ها زودرنج هستند. گل‌ها دوست خاک و مانند گنج پرارزشند! و شعر «مگر لب زیب دارد» درباره کودکی پرحرف است که سوال‌های زیادی دارد.

غریبة شب

معرفی کتاب
دخترک گرسنه است و مادر آب به او می‌دهد! او سعی می‌کند مادر متوجه شدت گرسنگی‌اش نشود؛ اما مادر می‌داند و شرمنده است. دخترک منتظر غریبه‌ای است که هرشب برایشان نان و شیر می‌آورد؛ ولی این‌بار انتظار به درازا می‌کشد و غریبه نمی‌آید. دخترک آن شب تا صبح خواب‌های آشفته می‌بیند. آن غریبه کیست؟ و چرا دیگر نمی‌آید؟

نه! مدرسه جای دخترها نیست

معرفی کتاب
«سلمان» و «گل‌جان»، دو دوست جدانشدنی هستند و همه کارهای سخت را با هم انجام می‌دهند؛ آن‌ها از تلمبه آب می‌کشند و از تپه خاکی بالا می‌روند تا آب را به خانه‌هایشان برسانند؛ سپس مسافتی طولانی را طی می‌کنند تا نان بخرند و دوباره آن مسافت را برمی‎گردند. آن‌ها همیشه با هم هستند تا اینکه مدرسه‌ها باز می‌شود. سلمان به مدرسه می‌رود و گل‌جان جا می‌ماند؛ چون پدرش فکر می‌کند مدرسه جای دخترها نیست!