خلیفه و قاطر چموش
معرفی کتاب
روزی از روزها خلیفه عباسی که قاطر زیبا و چموشی دارد و به هیچوجه نمیتواند سوار قاطر شود، جایزه خوبی در نظر میگیرد تا شاید کسی بتواند قاطرش را رام کند، ولی هیچکس نمیتواند به قاطر نزدیک بشود. یک روز خلیفه توی باغش نشسته بود و فکر میکرد که چطور قاطرش را رام کند که یکدفعه به یاد امام حسن عسکری افتاد. تصمیم میگیرد تا این راه را وسیلهای قرار دهد برای کاهش محبوبیت امام حسن عسگری(ع) در میان مردم. امام به قصر میرود تا حیله خلیفه را خنثی کند.
برادر پولدار، برادر فقیر
معرفی کتاب
خالد و زید دو برادر هستند که یکی ثروتمند و دیگری تهیدست است. روزی خالد که پولدار است، متوجه میشود برادرش از او دزدی کرده است. او برای شکایت نزد نگهبان قصر میرود، ولی آنجا کسی به او توجه نمیکند. امام حسن عسگری(ع) کسی را به دنبال او میفرستد. خالد نزد امام میرود و با راهنمایی ایشان متوجه میشود که نباید از برادرش شکایت کند.
سکههای گم شده
معرفی کتاب
اسماعیل که مردی تهیدست است، همیشه کنار مسجد گدایی میکند. روزی امام حسن عسگری(ع) را میبیند و از ایشان کمک میخواهد. امام با اینکه میداند او واقعاً فقیر نیست، به او کمک میکند، ولی نکته مهمی را به او تذکر میدهد. اسماعیل سخنان امام را جدی نمیگیرد. اتفاقی رخ میدهد که او متوجه اهمیت سخنان امام میشود، ولی دیگر پشیمانی سودی ندارد.