دعای قبل از بازی
معرفی کتاب
صبح اول وقت، سوسک سبز، ویزویزک را صدا کرد تا با هم بازی کنند. ویزویزک از او خواست که صبر کند تا هم بقیۀ زنبورها بیدار شوند و هم او دعا کند. سوسک سبز فکر کرد برای ویزویزک مشکلی پیش آمده است؛ اما ویزویزک برایش توضیح داد که دعا فقط برای مشکلات نیست و هر زمانی میتوان دعا کرد. وقتی دعای ویزویزک تمام شد، بقیۀ زنبورها هم بیدار شده بودند؛ اما حالا خبری از سوسک سبز نبود! یعنی او از ویزویزک ناراحت شده بود و قهر کرده بود!؟
به دنبال گل گندم
معرفی کتاب
زنبورکوچولو میخواست به آن طرف رودِ آبی برود تا گلِ گندم پیدا کند و عسل جدیدی درست کند. او دوست داشت در این راه همسفر داشته باشد؛ پس به دوستانش گفت هرکه میخواهد با او راهی شود. بچهزنبورها حوصله نداشتند این راه طولانی را بروند؛ اما پروانه، سنجاقک، کفشدوزک و بالتوری با زنبوری راه افتادند. بعد از مدت کوتاهی، پروانه گفت اینجا پشه دارد و برگشت. چند دقیقه بعد، وقتی به چمنزار رسیدند، کفشدوزک که گرسنه شده بود هم برگشت... . آیا آنها به مقصد میرسند و گلِ گندم پیدا میکنند؟
آماده باش هلولا!
معرفی کتاب
داستان درباره دختربچهای است که متوجه میشود به زودی صاحب خواهر یا برادری میشود؛ اما او وقتی شکم قلمبه مادرش را میبیند، فکر میکند یک چیز ترسناک وارد شکم او شده است و از مادر میخواهد که با هم فرار کنند... . دخترک تصویر آن چیز ترسناک را نقاشی میکند و اسمش را «هلولا» میگذارد. مدتی بعد او آماده است تا با هلولا مبارزه کند.
قورباغهی آوازخوان
معرفی کتاب
قورباغه تازه آواز خواندن یاد گرفته است. او با خوشحالی به دوستانش گفت: برایتان آواز بخوانم؟ بز، درنا، خرس، اسب، تمساح، گربه و... هر کدام سرگرم کاری بودند و اشتیاقی برای شنیدن آواز قورباغه نداشتند. تا این که شب شد... طراحی این کتاب به گونهای است که با ورق زدن هر صفحه، تصاویر تغییر میکنند و به شکل دیگری درمیآیند. کتاب سعی دارد مخاطب را در تغییر شکلها دخالت دهد و او را فعالانه در تصویرخوانی و جذب مفاهیم مشارکت دهد.
تولد فیلوفیله
معرفی کتاب
فیلوفیله مشغول بازی بود که یکهو چیز مهمی خاطرش آمد. چیزی که مامانفیل و بابافیل یادشان رفته بود. مامانفیل ناخنهایش را شمرد و فریاد کشید:«بله، بله، امروز تولد فیلوفیله است.» همه تندی دست به کار شدند. وسط همین اتفاقات، فیلوفیله مجسمهی یادگاری مادربزرگش را شکست…
در این کتاب، فیلوفیله یاد میگیرد اشتباهش را اصلاح کند. مامان و بابا هم یاد میگیرند بهجای انجام دادن کارهای مورد علاقهی خودشان، کارهایی را انجام دهند که فیلوفیله دوست دارد.
در این کتاب، فیلوفیله یاد میگیرد اشتباهش را اصلاح کند. مامان و بابا هم یاد میگیرند بهجای انجام دادن کارهای مورد علاقهی خودشان، کارهایی را انجام دهند که فیلوفیله دوست دارد.
ترسناکترین کاری که تا حالا انجام دادی چه بوده؟
معرفی کتاب
این کتاب داستان پسربچهای نابیناست که از خانهشان با مادرش راه افتاده و قرار است دکتر بروند، او همهجا را بدون دیدن میشناسد، از تعداد قدمهایش. میداند باید کجا برود و چهکار کند. او قرار است پانسمان چشمهایش را باز کند؛ چون قرنیه به چشمش پیوند زدهاند. ممکن است بتواند ببیند و حالا میترسد از دنیای تاریکش بیرون بیاید. او قرار است ببیند و از این موضوع میترسد.
این طرف رودخانه، آن طرف رودخانه
معرفی کتاب
خرگوش چند بوتهی هویج آن طرف رودخانه دید و دهنش آب افتاد؛ اما نمیتوانست برود آن طرف رودخانه. آن طرف رودخانه هم سنجابی کنار بوتههای هویج بود که آرزو داشت کنار درختهای فندق پشت سر خرگوش باشد. آنها باید فکری میکردند که خرگوش به هویجها و سنجاب به فندقها برسد. اما چهطوری؟ ... تا این که یک شب توفان شد... طراحی صفحات کتاب به گونهای است که با ورق زدن صفحات کودک علاوه بر سرگرمی به کشفهای جدید پی میبرد.
چوم چوم
معرفی کتاب
«چومچوم» مورچۀ کوچولویی بود که مثل همۀ مورچهکوچولوها کمکم بزرگ شد. یک روز بعد از خوردن صبحانه، بیرون رفت و چشمش به بارباری افتاد؛ مورچهای که کارش بار بردن بود. هر باری که بود، سبک یا سنگین، فرقی نمیکرد. بارباری از چومچوم پرسید تو چیکار میکنی؟ ولی او که کاری نمیکرد. بارباری گفت: «پس تو هنوز بزرگ نشدی»! مورچهکوچولو که فکر میکرد بزرگ شده است، رفت تا یک شغل درست و حسابی برای خودش دست و پا کند؛ اما از کجا باید شروع میکرد؟