بهترین دوست پپا
معرفی کتاب
«سوزی» بهترین دوست پپا است. «پپا» و «سوزی» میخواهند بفهمد از کی با هم دوست شدهاند. مامان پپا عکس زمانی که پپا نینی کوچولو بود را نشانشان داد و برایشان تعریف کرد که از کی با هم دوست شدهاند. فکر میکنید پپا و سوزی از کی با هم دوست شدند و چه جوری باهم بازی میکردند؟
این کتاب از مجموعهی «دنیای پپا» است. پپا و برادرش جورج در این مجموعه کمک میکنند تا بچّههارفتارهای اجتماعی را یاد بگیرند و با مسائل و مشکلات زندگی راحت کنار بیایند.
این کتاب از مجموعهی «دنیای پپا» است. پپا و برادرش جورج در این مجموعه کمک میکنند تا بچّههارفتارهای اجتماعی را یاد بگیرند و با مسائل و مشکلات زندگی راحت کنار بیایند.
مترسک و آدمبرفی
معرفی کتاب
این داستان درباره آدمبرفیای است که بینی هویجیاش را به خرگوش میدهد و دکمههای فندقیاش را به سنجاب. او همچنین کلاه و شالش را به پسرکوچولو و چشمهای زغالی و دستهای چوبیاش را به پیرمرد میدهد. مترسکی که کنار اوست، به آدمبرفی میگوید این کارها باعث نابودیاش میشود؛ ولی مدتی بعد، همان پسرک بازمیگردد و برای آدمبرفی چشم، بینی، کلاه، شال و دکمه میآورد... .
سمسون تنبل زرنگ
معرفی کتاب
همه حیوانات جنگل «سمسونِ» تنبلزرنگ را دوست دارند و او را به مهمانیهای خود دعوت میکنند؛ اما سمسون بهقدری کنـــــــد است که تا به جشن برسد، همهچیز تمام میشود. روزی سمسون تمام تلاشش را میکند و خودش را به مهمانی میرساند؛ اما باز هم دیر میرسد؛ چون نه چیزی از کیک مانده و نه کسی بازی میکند. سمسون غمگین است و ناامید. دوستانش دور هم جمع میشوند و فکر میکنند و تصمیم میگیرند که... .
چمدان
معرفی کتاب
یک موجود عجیب و غریب از راه رسید. او خسته و کثیف و ناراحت بود و همراه خودش یک چمدان بزرگ داشت. یکی پرسید در چمدانت چی داری؟ او جواب داد: «یک فنجان چای.» اما چمدان به آن بزرگی و فقط یک فنجان! موجود عجیب توضیح داد که یک میز و یک صندلی هم هست، همینطور یک آشپزخانه که آنجا چای درست میکند و دامنه تپهای پر از درخت! اما این چطور ممکن است. موجود عجیب خیلی خسته بود. وقتی به خواب رفت... .
شکار خُرخُروی بزرگ
معرفی کتاب
روی تپهای بلند خانه ترسناکی بود که جناب «خرخرو» در آن زندگی میکرد؛ اما هیچکس او را ندیده بود، حتی صدایش را هم نشنیده بود. موش و گربه و سگ تصمیم گرفتند به آن خانه بروند و خرخرو را از نزدیک ببینند. در راه خرگوش هم به آنها ملحق شد. موش، گربه، سگ و خرگوش در راه صداهای عجیب و غریبی شنیدند و خیلی ترسیدند. بالا رفتن از تپه هم کار خیلی سختی بود؛ اما بالاخره به خانه رسیدند، وارد آن شدند و... .
عملیات نجات صورتی
معرفی کتاب
این کتاب، داستان پسری به نام «رامین» است. او کلاس سوم دبستان است و چون عاشق داستانهای کارآگاهی است، به او میگویند: «کارآگاه رامی». در یک شب خیلیخیلی طولانی، رامین سرش را روی بالش گذاشت و صدای پاهای کسی را شنید که در بالش او راه میرفت! رامین که باید کشف میکرد صدای پای کیست، شکاف بالش را بیشتر کرد و وقتی پرها پخش شد، آقای «بلوط» را دید. آقای بلوط از رامین خواست که خانم «صورتی»، مامانِ «پرتقال»، را نجات بدهد. پرتقال یک... .
خرسیخان داروغه و همسایهها
معرفی کتاب
در قصههای قانون جنگل برای قدرتمند بودن کافی نیست درختی را از جا بکنی یا تختهسنگی را اینور و آنور پرتاب کنی، کافیست عقل و آگاهیات را به کار بگیری و بدون ضایع کردن خودت و دیگران، جسم و جانت را از معرکه در ببری. این کتاب حاوی سه داستان طنز است. در داستان «خرسیخان داروغه و همسایههایش»، خرسیخان در دِه بالا ویلایی میسازد؛ اما در اولینروز اقامتش با همسایهها به مشکل برمیخورد.
گوزن بانو و اژی تخسه
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه طنزِ «قصههای قانون جنگل»، حاوی سه داستان است. داستان اول درباره یک اژدهای تخس به نام «اژیتُخسه» است که در جنگل شیرخان زندگی میکرد و در بدجنسی لنگه نداشت. روزی اژیتخسه دور از چشم بچههایش از غار بیرون آمد تا گشتی بزند و ببیند چه دستهگلی میتواند به آب بدهد. رفت تا رسید به «گوزنبانو». گوزنبانو داشت کهنه بچهاش را میشست تا روی شاخهای شوهرش پهن کند و بگذارد زیر آفتاب خشک بشود. اژی تخسه که بدجنسیاش گل کرده بود... .
شیرخان و شلغمپخته
معرفی کتاب
این کتاب سه داستان طنز دارد و ماجراهای این داستانها در جنگل رخ میدهد؛ جنگلی که مقررات خودش را دارد، قویترها قانون آن را تنظیم میکنند و البته خودشان هم نظارتش را بهعهده میگیرند! در داستان «شیرخان و شلغم پخته»، یک روز صبح که شیرخان بیدار شد، شکمدرد بدی داشت، دلپیچهای که تا به حال تجربه نکرده بود. اطرافیان شیر، هرکدام نظری داشتند و درمانی را پیشنهاد کردند؛ اما وقتی هیچکدام فایدهای نداشت، به دستور شیر به دنبال گورکن، طبیب مخصوص شیرخان، فرستادند و... .
قصههای غولی
معرفی کتاب
آقای غول به شکلی کاملاً اتفاقی از زندان بطری که سالها در آن بود، بیرون آمد. یک لحظه در بطری باز شد و آقای غول زود بیرون پرید. بعد لگد محکمی به بطری زد. بطری هم محکم به صخرهای خورد و تکهتکه شد. آقای غول نفس عمیق و بلندی کشید و گفت: «آخیش، راحت شدم». آقای غول پس از پشت سر گذاشتن کلی ماجرا، با خانم غول ازدواج میکند و صاحب هفت تا بچه غول قد و نیمقد میشود؛ اما... .