غذاخوری مدرسه عالیه
معرفی کتاب
در این قسمت از مجموعه کتابهای «نیکلا کوچولو»، نیکلا دوست ندارد در سالن غذاخوری مدرسه، غذا بخورد. پدرش به او قول میدهد که اگر در مدرسه غذا بخورد، برایش هدیه بخرد. نیکلا با این امید، به سالن غذاخوری مدرسه میرود و از خوردن غذا بسیار لذت میبرد و آنقدر به او خوش میگذرد که دیگر دوست ندارد برای ناهار به خانه بازگردد.
حمله به قلعه
معرفی کتاب
در جلد دوم از مجموعه کتابهای «نیکلا کوچولو»، مادر نیکلا از همسرش میخواهد تا مبلهای راحتی ساحلی را به حیاط ببرد؛ اما پدر نیکلا با شرایطی روبهرو میشود که نمیتواند درخواست همسرش را به خوبی انجام دهد. نیکلا و دوستانش میخواهند شوالیهبازی کنند، برای همین نیکلا از پدرش میخواهد که در ساخت قلعه به آنها کمک کند؛ اما پدر باید اول خواسته مادر را انجام دهد.
پیش به سوی گروه موزیک!
معرفی کتاب
در جلد نخست از مجموعه داستانی «نیکلاکوچولو»، «نیکلا» و دوستانش تصمیم میگیرند با سازهایشان یک گروه موزیک راهاندازی کنند؛ اما جالب آنجاست که هیچکدام از آنها نمیتوانند ساز بنوازند. آنها نام گروهشان را «رفقا» میگذارند و میخواهند کنسرتی اجرا کنند؛ ولی چگونه میتوانند چنین کاری را انجام دهند؟
چرا من گورخرم؟
معرفی کتاب
گورخر جوان و کنجکاو دلش میخواهد همه چیز را بداند. او سوالهای زیادی دارد و بزرگترین سوالش این است که گورخرها سفیدند با خطهای سیاه یا سیاهاند با خطهای سفید؟ گورخر به شدت به فکر فرو میرود، طوری که حتی در خوابهایش هم خود را در رنگهای مختلف میبیند. گورخر دوست دارد برای یک تغییر کوچک هم که شده، راهراه نباشد؛ اما با از بین رفتن خطها هم نمیتواند سوالش را جواب دهد. آیا گورخر میتواند هویت خود را پیدا کند؟
روباه به کتابخانه میرود
معرفی کتاب
این کتاب درباره روباهی است که دنبال موشی میرود تا او را شکار کند؛ اما سر از کتابخانه درمیآورد. روباه با گشت و گذار در کتابخانه، به کتاب و کتابخوانی علاقهمند میشود؛ اما او نمیتواند بخواند! حالا او هر روز به کتابخانه میآید و هر بار کتابی را با خود میبرد. روزی روباه مرغی را با خود میآورد و از موش میپرسد که آیا خوردن استخوانهای مرغ برایش ضرر دارد؟ در همین موقع... . در پایان داستان، مرغ و روباه به توافق میرسند که روباه او را از مزرعه فراری دهد و مرغ هم به او خوندان یاد بدهد.
خانوادهها خندهدارند
معرفی کتاب
راوی این داستان که کوچکترین عضو خانواده است، خانوادهاش را عجیب و غریب با رفتارهای خارج از انتظار تعریف میکند. او به این نتیجه میرسد که خانوادهها واقعاً خندهدار هستند. پدرش همیشه تأکید میکند او همان لحظهای که صدایش میکنند، باید بیاید؛ اما خودش هیچوقت به موقع نمیآید. مادربزرگ بچهها را لوس میکند و بعد میگوید بچهها در زمان کودکی آنها خیلی بهتر بودند... . هر کدام از اعضای خانواده به نحوی پیامهای مبهم و گیجکنندهای را که ترکیبی از عاطفه و نقد است، به بچه میرسانند.
ویلفرد گوردن مکدونالد پارتریج
معرفی کتاب
«ویلفرد گوردن مکدونالد پارتریج» پسربچه کم سن و سالی است که خانهاش دیوار به دیوار خانه سالمندان است. او همه ساکنان آنجا را میشناسد و بیش از همه، دوشیزه «نانسی آلیسون دلاکورت کوپر» را دوست دارد؛ چون اسم او نیز مثل اسم خودش چهار قسمتی است. وقتی ویلفرد متوجه میشود که دوشیزه نانسی حافظهاش را گم کرده است، تصمیم میگیرد به او کمک کند تا دوباره حافظهاش را پیدا کند.
باغچه امیلیا الیکات
معرفی کتاب
«امیلیا الیکات» و گربهاش «مُسی»، در خانه شماره ۵۶ زندگی میکنند. امیلیا باغچه بزرگ و مرغهای زیبایی دارد و هر روز درباغچهاش مشغول کار است. کنار ِخانه او آپارتمان سه طبقهای قرار دارد؛ اما امیلیا بدون توجه به آنها به باغچهاش میرسد و به مرغهایش غذا میدهد. او فکر میکند خیلی تنهاست و هیچکس نیست که آن همه زیبایی را نشانشبدهد. در آپارتمان، «تونی» و همسرش، «دنا»، هر شب مرغهای امیلیا را نگاه میکنند و آرزو دارند که به آنها نزدیک شوند. «آدریان پوپا» همسایه دیگر، دلش میخواهد گوشهای از آن باغچه، کدو و کلم بکارد و... تا اینکه روزی توفان بزرگی تمام باغچه امیلیا را به هم میریزد و همهچیز را با خود میبرد؛ اما دقیقاً در همانلحظه همسایهها سر میرسند و... .
هربرت و هری
معرفی کتاب
«هربرت» و «هری» دو برادر هستند که در یک خانه زندگی میکنند. آنها با هم و با یک قایق ماهی میگیرند. روزی وقتی با هم در حال ماهیگیری هستند، گنج بزرگی پیدا میکنند. آنها گنج را از آب بیرون میکشند؛ ولی سر این موضوع که گنج متعلق به چه کسی است، جر و بحث میکنند و هربرت، هری را از قایق به بیرون هُل میدهد. هربرت گنج را به بلندترین نقطه کوه میبرد تا مخفی کند و... .
ای...همچین
معرفی کتاب
داستان کتاب درباره پسری به نام «رامون» است که عاشق نقاشی کشیدن است. او همهجا و هروقت، از هر چیزی نقاشی میکشد؛ اما یک روز، برادرش، «لئون»، او را به خاطر کشیدن یک گلدان مسخره میکند. رامون تمام نقاشیهایش را مچاله میکند و... . او تصمیم میگیرد دیگر نقاشی نکشد. روزی متوجه میشود خواهرش، «ماریسول»، تمام نقاشیهایی که او دور انداخته، به دیوار اتاقش چسبانده است. رامون با دیدن آن کاغذهای مچاله شده که دیوارهای اتاق خواهرش را پوشانده است، تصمیم تازهای میگیرد.