پیشیپیشی! پا نمیشی؟
معرفی کتاب
در این داستان از مجموعه «قصههای فندقی»، گربه کوچولو با صدای دماغش بیدار میشود که او را به طرف بوی خوبی راهنمایی میکند. پیشی کوچولو که فکر میکند این بوی خوب باید بوی ماهی یا موش یا گوشت باشد، به راه میافتد؛ اما با یک گل روبهرو میشود. وقتی پیشی گل را بو میکند، زنبوری دماغش را نیش میزند. پیشی جایی پنهان میشود تا هیچکس دماغ قلمبه و قرمزش را نبیند؛ اما در عوض گل خوشبویی را بو کرده است، کاری که تا به حال هیچ گربهای نکرده است!
بزبزک برفی
معرفی کتاب
کتاب حاضر از مجموعه کتابهای «قصههای فندقی» است. این داستان درباره بزغاله کوچولویی است که برای اولینبار، برف میبیند و آن را تجربه میکند. او میفهمد که برف سفید و نرم است؛ اما پنبه نیست، بلکه سفید و سرد است و... . بزغاله کوچولو در کنار پدر و مادرش به خواب میرود. گرگی خان که در سرما و برف مانده است، به کلبه آنها سرک میکشد و وقتی میبیند پدر و مادر بزغاله، خانه هستند، تصمیم میگیرد وارد خواب بزغاله شود و نقش گرگی مهربان را بازی کند. بزغاله هم خواب یک گرگ مهربان را میبیند که در سرما و زیر برف ایستاده است، او میرود تا به گرگ کمک کند.
بِبُر و بدوز
معرفی کتاب
این داستان که از مجموعه «قصههای فندقی» است، قصه یک قیچی به نام «ببُر» و یک سوزن به نام «بدُوز» را تعریف میکند. «ببُر» این طرف شهر، هر چه پارچه میبیند، قیچی میکند. آن طرف شهر هم «بدوز» هر چه پارچه میبیند، میدوزد. مردم شهر با هم فکر میکنند و تصمیم میگیرند که آن دو را با هم آشنا کنند. ببر و بدوز از هم خوششان میآید و تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند. حالا ببر پارچهها را میبرد و بدوز آنها را میدوزد و مردم شهر لباسهای قشنگ میپوشند.
گنجینه دزدان دریایی!
معرفی کتاب
«جک» و «آنی» با وجود بارش شدید باران، دوباره به خانه درختی میروند و با تعجب میبینند که کتابها کاملاً خشک هستند و به ترتیب روز پیش، روی هم چیده شدهاند. آنی کتابی را باز میکند و میگوید: «چقدر اینجا قشنگ است.» یک ساحل آفتابی، یک طوطی سبز بزرگ که روی درخت نخل نشسته و یک کشتی که روی دریای آبی شناور است و... . جک و آنی دوباره تو دردسر میافتند و یک دزد دریایی آنها را گروگان میگیرد. به نظر میآید که این آخرین ماجراجویی آن دو باشد.
راز اهرام ثلاثه
معرفی کتاب
خانه درختی هنوز همان جا است. «جک» و «آنی» دوباره وارد خانه درختی میشوند و دنبال کتاب دیگری میگردند. آنها کتابی درباره مصر باستان پیدا میکنند و... . جک و آنی به مصر باستان سفر میکنند و با شبح ملکه رود نیل آشنا میشوند. آنها به اعماق اهرام ثالثه میروند، جایی که پر از مومیاییهای ترسناک و دزدان آرامگاههاست. آیا جک و آنی میتوانند رمز اسرارآمیز و محرمانه مصری را کشف کنند و خود را از آنجا نجات دهند؟
قلعه اسرارآمیز
معرفی کتاب
«جک» و «آنی» صبح خیلی زود، هنگامی که هنوز خورشید طلوع نکرده است، تصمیم میگیرند به خانه درختی بروند. وقتی بچهها وارد خانه درختی میشوند، کتابها را دستنخورده میبینند. آنی کتاب را باز میکند و عکس شوالیهای را میبیند که سوار اسب است. او آرزو میکند که شوالیه را از نزدیک ببیند. ناگهان صدای شیهه اسبی به گوش میرسد و... . آنها دوباره در زمان سفر میکنند و برای اولینبار یک قلعه واقعی، یک ضیافت مجلل و شوالیههایی با زرههای درخشان میبینند که بسیار برایشان هیجانانگیز است.
دره دایناسورها
معرفی کتاب
«جک» و «آنی» خواهر و برادر هستند. آنی عاشق خیالبافی است؛ ولی جک واقعیت را بیشتر دوست دارد. آنها در جنگل، طناب نردبانشکلی را میبینند که از درخت تنومندی آویزان است. نردبان تا نوک درخت بالا میرود و در بالاترین قسمت درخت، خانهای درختی دیده میشود. این خانه درختی پر از کتاب است و این کشف بزرگ باعث میشود که آنان در زمان سفر کنند. جک و آنی به دوران ماقبل تاریخ میروند و جانوران غولپیکر را از نزدیک میبینند؛ اما حالا آنها چطور میتوانند به خانه برگردند؟
کلاس رانندگی
معرفی کتاب
این کتاب جلد ششم از مجموعه کتابهای «نیکلا کوچولو» است. پدر «روفو»، دوست «نیکلا»، که پلیس است، به مدرسه میآید تا بچهها را با چگونگی پیشگیری از تصادفات جادهای آشنا کند و قوانین رانندگی را نیز به آنها آموزش دهد. بچهها به حیاط مدرسه میروند تا با دوچرخههای کوچکشان در آموزش شرکت کنند. حالا دیگر حتی آقای پلیس هم نمیتواند از پس این دار و دسته شلوغ برآید!
دارودسته دزدان دریایی
معرفی کتاب
آقای «بلدور»، همسایه «نیکلا»، به تازگی دوربین فیلمبرداری خریده است. او از نیکلا میخواهد که با کمک هم فیلمی درباره دزدان دریایی بسازند و به او میگوید دوستش را هم بیاورد؛ اما بعد از چند دقیقه، سر و کله هشت نفر از دوستان نیکلا پیدا میشود! در حالی که بچهها برای بازی کردن نقش اصلی جر و بحث میکنند، آقای بلدور میگوید خودش این نقش را به عهده میگیرد تا غائله تمام شود؛ ولی در همین موقع پدر نیکلا سر میرسد و... .
بچههای آتشپاره!
معرفی کتاب
در جلد چهارم از مجموعه کتابهای «نیکلا کوچولو»، پدر و مادر «نیکلا» و «آلسست»، دوست نیکلا، قرار است به رستوران بروند. نیکلا و آلسست خوشحال هستند؛ چون میتوانند با هم تنها در خانه بمانند؛ اما ناگهان پدر نیکلا آنها را غافلگیر کرده و پرستار «بریژیت» را معرفی میکند. او قرار است شب، کنار بچهها بماند.