Skip to main content

قرقری

معرفی کتاب
زالزالکی یک آدم کوچولوی خیلی کوچولو‌ست اندازه‌ یک زالزالک. رنگش هم نارنجی است. به همه جا سرک می کشد تا یک دوست زالزالکی پیدا کند. برای همین یک عالمه ماجرا برایش اتفاق می‌افتد. این‌بار ماجراهای آشنایی زالزالکی با یک دکمه است.

جیلیز ویلیزی

معرفی کتاب
زالزالکی یک آدم کوچولوی خیلی کوچولو‌ست اندازه‌ یک زالزالک. رنگش هم نارنجی است. به همه جا سرک می کشد تا یک دوست زالزالکی پیدا کند. برای همین یک عالمه ماجرا برایش اتفاق می‌افتد. این‌بار ماجراهای آشنایی زالزالکی با یک اتو است.

رینگ‌رینگی

معرفی کتاب
زالزالکی یک آدم کوچولوی خیلی کوچولو‌ست اندازه‌ یک زالزالک. رنگش هم نارنجی است. به همه جا سرک می کشد تا یک دوست زالزالکی پیدا کند. برای همین یک عالمه ماجرا برایش اتفاق می‌افتد. این‌بار ماجراهای آشنایی زالزالکی با گوشی تلفن است.

وای وایی جون

معرفی کتاب
زالزالکی یک آدم کوچولوی خیلی کوچولو‌ست اندازه‌ یک زالزالک. رنگش هم نارنجی است. به همه جا سرک می کشد تا یک دوست زالزالکی پیدا کند. برای همین یک عالمه ماجرا برایش اتفاق می‌افتد. این‌بار ماجراهای آشنایی زالزالکی با جارو برقی است.

شب‌به‌خیر بچه گوریل

معرفی کتاب
شب در باغ‌وحش، بچه‌گوریل بازیگوش، دسته کلید را از جیب نگهبان برمی‌دارد و در قفس تمام حیوانات را باز می‌کند و... در این کتاب تصویری، متن و تصویر، هر دو در شکل‌گیری قصه‌ نقش دارند و نمی‌توان یکی از آن دو را حذف کرد. این کتاب‌ها توانایی تصویرخوانی را در کودکان بالا می‌برد و سواد بصری آن‌ها را افزایش می‌دهد.

داینا و شاینا

معرفی کتاب
در زمان‌های قدیم که فقط دایناسورها روی زمین زندگی می‌کردند؛ داینا و شاینا دو بچه دایناسور بودند که برای بازی از غارهایشان بیرون آمدند. اژدهای غول‌پیکر وقتی داینا و شاینا را دید، خواست با آتش دهانش آن‌ها را کباب کند و بخورد. دایناسورهای کوچک دیگر به کمک آن‌ها آمدند. در همین هنگام کره زمین آتش می‌گیرد و سرانجام...

شیر و قفس

معرفی کتاب
شیر و فیل و کرگدن اسیر قفس‌های یک باغ‌وحش هستند. تا این‌که تصمیم می‌گیرند از قفس‌هایشان بیرون بیایند. با همکاری و قدرت و توانایی‌های خاص یکدیگر توانستند میله‌های قفس را بشکنند و آزاد شوند. آن‌ها به جایی‌که تعلق داشتند می‌روند یعنی بیشه و جنگل؛ اما در مسیرشان با ماجراهای عجیب و جالبی رو به رو می‌شوند.

تا خانه در باران

معرفی کتاب
باران می‌بارید، هنگامی‌که «فرَنسی» همراه مادر و خواهر کوچولویش که هنوز به دنیا نیامده بود، از مادربزرگش خداحافظی می‌کرد. پدر فرَنسی در دریا کار می‌کرد و مادر می‌گفت به زودی می‌آید. آن‌ها با ماشینشان به راه افتادند و چه بارانی! در بزرگراه، روی صف دراز ماشین‌ها باران می‌بارید. روی تپه، بچه‌خرگوشی دنبال سرپناه می‌گشت، چندصدمتر بالاتر، شاهینی شکارش را گم کرده بود، در تقاطع، دو مرد که خیسِ خیس بودند، بگومگو می‌کردند و... . سرانجام باران قطع شد و خورشید بیرون آمد و وقتی فرَنسی و مادرش به خانه رسیدند... .

هیولاهای مولی

معرفی کتاب
وقت خواب است؛ اما «مولی» نمی‌تواند بخوابد؛ چون هیولاهای زیادی در اتاقش هستند! اول از همه کوتوله پشمالوی شاخ‌دار آمد، بعد دوتا سوسمار دندان‌دراز و بعد از آن سه تا، چهارتا هیولای چندش‌آور دیگر. سپس پنج‌تا آفتاب‌پرست از پنجره وارد شدند و... . در این کتاب، کودکان شمارش یک تا ده را می‌آموزند و تمرین می‌کنند.

شاخی و بی‌شاخ

معرفی کتاب
یک روز شاخی، گوزن شاخدار که تنها بود به گوزن بی‌شاخی رسید. گوزن بی‌شاخ گفت: «چه شاخ‌های بزرگی داری. اگر شیر شاخ‌هایت را ببیند فوری فرار می‌کند.» شاخی خوشحال شد و آن‌ها با هم دوست شدند. کم کم هوا سرد شد و آن‌ها برای پیدا کردن غذا به جنگل رفتند. یک روز که آن‌ها لابه‌لای درخت‌های ریز و درشت می‌گشتند، یک مرتبه شیر سلطان جنگل را دیدند. آن‌ها خیلی ترسیدند و هر کدام به سویی دویدند. اما شاخ‌های بزرگ شاخی لای درخت‌ها گیر کرد. بی‌شاخ فکری کرد و...