روز داوری
معرفی کتاب
«آرش» ناپسری مردی بانفوذ است. او با اسناد محرمانه مملکتی فرار کرده و سرگرد «آبتین» مأمور است تا او را پیدا کند. سرگرد آبتین به افرادش دستور میدهد ترمینالها، خانههای تیمی، سردخانه و حتی پاتوق قاچاقچیهای خردهپا را تفتیش کنند؛ اما بیفایده است. او با «عزیز» که بزرگترین قاچاقچی بوده و حالا در زندان و منتظر اعدام است، صحبت میکند تا ردی از آرش بگیرد. به نظر عزیز، آرش به مرز افغانستان رفته است، البته با کامیون و رانندهای معتاد! حالا گروه سرگرد باید به سراغ تمام گاراژهای تهران بروند. آنها درنهایت آرش را پیدا میکنند؛ اما... .
آنجا که نامی نیست
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه اشعاری است که در قالب غزل سروده شده است. شاعر معتقد است که این غزلها را عشق نوشته است نه او. شاعر بر دوش بردن بار عشق و برپا نگه داشتن عَلَم نام اساطیر عاشقانه را تقدیر خود میداند که البته روزبهروز سختتر میشود؛ بهخصوص در این روزگار. او پیری را سرآغاز بیداری از خواب آشفته دنیا میداند و... . «ما عشق میورزیم، پس جاودان هستیم»، «آنچنان مست توام من که سر از پا نشناسم»، «نمیدانم چه پیش آمد که یادم شد فراموشت» و «بی آنکه عاشقم باشی، گفتم که بی تو میمیرم»، نام برخی از این غزلهاست.
کوه آتش
معرفی کتاب
«فراگوِ» قاتل و پسرش، همراه با سربازان شرورش، قصد تصاحب دژِ کوه «سالامند سترون» را دارند تا گنج بزرگ گورکنهای حاکم بر آن را به چنگ آورند. از سوی دیگر، شمشیر «مارتین» دلاور از دژ سرخ دزدیده میشود و «سمکیم» و «آرولا» از دژ سرخ خارج میشوند تا شمشیر را پس بگیرند. «مارا» و «پیکل» که از شیوه یکنواخت زندگی سالامند سترون خسته شدهاند، به دنبال ماجراجویی آنجا را ترک میکنند و همه شخصیتهای خوب و بد داستان، درگیر ماجراهای سخت و تلخ و شیرین میشوند.
ماریل دژ سرخی
معرفی کتاب
دزد دریایی، «گابول وحشی» به کشتی حامل «جوزف ناقوس ساز» حمله میکند و ناقوس بزرگ را میگیرد و بیرحمانه جوزف و دخترش را به دریا میاندازد. «ماریل» به ساحل میرسد؛ اما حافظهاش را از دست میدهد و تنها وسیله دفاعی او تکهای طناب گره زده است. وقتی ماریل به دژ سرخ میرود، همهچیز را به یاد میآورد. او مطمئن است پدرش مرده و سوگند میخورد انتقام او را بگیرد. ماریل با سه دوست بیباک و شجاع خود راه میافتد تا گابول را پیدا کند و به این ترتیب نبردی بزرگ آغاز میشود.
ماتیمیو
معرفی کتاب
«اسلاگار» روباه مدت طولانی به دنبال راهی برای اتنقامجویی است. او گاهی حتی از درد و سوزش زخم صورتش لذت میبرد؛ چون میداند به زودی از کسانی که باعث این زخم شدهاند، انتقام میگیرد. او مصمم است که دژ سرخ را ویران کند و موش جنگجو، «ماتیاس»، را بکشد و جوانان دژ را به بردگی بگیرد. آیا او میتواند بر شمشیر افسانهای دژ غلبه کند و آیا نقشهاش برای گروگان گرفتن پسر ماتیاس، «ماتیمیو»، عملی میشود؟
جنگل گلخزه
معرفی کتاب
زمانی که تزار «مینا»، ملکه هزارچشم و حاکم جنگل گلخزه میشود، تصمیم میگیرد با پنجه پولادین خود بر جنگلنشینان صلحطلب حکومت کند و همه سمورها، جوجهتیغیها، موشها و سنجابها را دربرابر خود به زانو درآورد؛ اما «مارتینِ» دلاور و «گانف موشِ» دزد نیز تصمیم میگیرند او را به خاطر ظلم و بیعدالتیهایش مجازات کنند. آنها جنگلنشینان را متحد میکنند و با روبهرو شدن با سربازان آموزشدیده، مهارت و جرئت خود را نشان میدهند و با حیلههای موجودات موذی و شرور مقابله میکنند.
ماتیاس
معرفی کتاب
سالها پیش، هنگامیکه به بنیانگذاران سرزمین «گلخزه» حمله میشود، «مارتین»، موش شجاع و جنگجوی قوی، با آنها میجنگد و همه را از آن سرزمین بیرون میکند. مارتین بعدها بر اثر جراحتی شدید، دگرگون میشود و دست از جنگاوری میکشد. او و همه موشهای گلخزه سوگند میخورند که هرگز به هیچ موجودی آسیب نرسانند. حالا «دژ سرخ»، محل زندگی موجودات صلحجو است... . اهالی دژ و ازجمله «ماتیاس»، برای جشن تابستانی آماده میشوند که «کلونی تازیانهزن»، با ارتش خشنش از راه میرسد. او میخواهد دژ را تصرف کند. آیا ساکنان دژ میتوانند دربرابر آنها ایستادگی کنند؟
صورت زخمی
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر نوجوانی است که به تازگی همراه خانوادهاش در دهکدهای دورافتاده، به نام «لاگوپیل»، در خانهای ویلایی ساکن شده است، دهکدهای که خانههایی شیک دارد؛ اما کوچکترین اثری از ساکنان آنها نیست. قهرمان داستان روی صورتش جای زخمی دارد که از زیر چشم راستش شروع میشود و تا زیر چانهاش ادامه مییابد. او در دهکده لاگوپیل که به نظر خالی از سکنه میآید، به آزادی با مادرش قدم میزند، بدون آنکه نگران نگاههای مردم باشد. شبی که پسرک برای قدم زدن میرود، جلوی در ورودی یکی از خانهها، صدای سگی که به شدت پارس میکند، او را میترساند. شاید هم پسرک خیالاتی شده است! چون وقتی پدرش به کمک او میآید، سگی نمیبیند!
ماه بر فرازهای استریت
معرفی کتاب
«جو کازیمیر» پدر و مادرش را در سانحه رانندگی از دست داده است و با مادربزرگش زندگی میکند. روزهای پایانی مدرسه است و شروع تابستان و مادربزرگ تصمیم میگیرد به خانه عمه «مایرا» در شهر «میدویل» بروند؛ اما جو مجبور میشود تنها به این سفر برود؛ چون مادربزرگ زمین میخورد و لگنش میشکند! از طرفی در شهر میدویل، آقای «بُلد روال» زندگی میکند که بسیار ثروتمند است. با اتفاقاتی که در طول داستان رخ میدهد، آقای بُلد روال تصمیم میگیرد جو را به فرزندخواندگی قبول کند؛ اما این کار یک شرط دارد!
دستنوشتههای مرد نقابدار
معرفی کتاب
«ابونصر فارابی» در کودکی نواختن «عود» را از مادرش میآموزد و با پسرعمویش بزرگ میشود؛ چراکه عمویش در جنگ کشته شده است. «محمد» و «سیاوش» زیر سایه محبتهای مادر محمد قرار میگیرند؛ اما طولی نمیکشد که مادر را از دست میدهند. پدر محمد در سپاه «سامانیان» مشغول به کار است و همیشه در سفر. او آنها را به بغداد میفرستد تا درس بخوانند. در مکتبخانه، سیاوش مسئول نظم دادن به حلقه درس میشود؛ چون استاد به استعداد ذاتی او برای ریاست پی میبرد و محمد با ذکاوتترین فرد حلقه است. هوش سرشار محمد باعث میشود که به زودی نامش به عنوان فیلسوف و دانشمند شهرت یابد.