Skip to main content

گرگ دیوانه

معرفی کتاب
"گرگ دیوانه" انقدر گرسنه بود که همه‌جا دنبال غذا می‌گشت. روی تپه "خانم ببعی" را دید. خانم ببعی داشت یک "نی‌نی ببعی" کوچک به دنیا می‌آورد. گرگ که این صحنه را دید دهانش آب افتاد به طرفشان پرید اما ناگهان...

گوش‌فیلی‌ها

معرفی کتاب
یک روز "گوش‌گنده" و "گوش‌کوچولو" تصمیم گرفتند به همدیگر پز بدهند. هرکدام شروع کردند از مزایای گوش‌هایشان گفتن. انقدر گفتند و گفتند که هر دو خسته شدند و تصمیم گرفتند بازی جدیدی انجام دهند. آن‌ها پریدند توی آب و شالاپ‌شلوپ بازی کردند. به نظر شما پز دادن بهتر بود یا آب بازی؟

درخت توت

معرفی کتاب
"جوجه کوچولو" زیر درخت توت نشسته بود و گریه می‌کرد. درخت توت برای جوجه توت سفید انداخت، توت سیاه انداخت، توت قرمز انداخت اما جوجه کوچولو هیچکدام را نخورد. او یک چیز دیگر می‌خواست. او مادرش را گم کرده بود. درخت توت که حال او را دید فکری به سرش زد...

غاغالی بزغاله

معرفی کتاب
بزغاله کوچولو در حال بازی کردن روی چمن‌هاست که در چاله‌ای می‌افتد. او از چاله می‌خواهد که از آنجا برود. چاله قبول می‎کند؛ اما نمی‎داند کجا برود. بزغاله کوچولو اطرافش را نگاه می‌کند و درختی را می‌بیند که روی زمین افتاده است. او از چاله می‌خواهد نزد درخت برود. چاله به درخت نزدیک می‌شود و درخت خودش را در چاله می‌کارد. بزغاله هم برای درخت آب می‌برد.

فسقلی و کیک گنده

معرفی کتاب
سیب کوچولو در یخچال زندگی می‎کند و آنجا را خیلی دوست دارد؛ اما روزی از خواب بیدار می‌شود و می‎بیند که او را روی یک کیک بزرگ گذاشته‌اند. سیب کوچولو دلش می‌خواهد به یخچال برگردد؛ اما کیک او را محکم گرفته است و سیب نمی‎تواند تکان بخورد. سرانجام سیب کوچولو فکری می‎کند و کیک را قلقلک می‌دهد. کیک بزرگ می‎خندد و سیب کوچولو او را بیشتر قلقلک می‌دهد و... .

دوربین کوچولو

معرفی کتاب
دوربین کوچولو دلش می‌خواهد زیباترین عکس را بگیرد. او از پشت پنجره همه‌جا را نگاه می‌کند و زیر درخت، بچه‌کلاغی را می‎بیند که روی نیمکتی نشسته است. وقتی جلوتر می‌رود، متوجه می‌شود جوجه‌کلاغ مادرش را گم کرده است. دوربین از او عکس می‌گیرد و در روزنامه چاپ می‌کند. روز بعد، دوربین، جوجه‌کلاغ را روی نیمکت نمی‌بیند. او مادرش را پیدا کرده است!

سنجاقک

معرفی کتاب
سنجاقک و پروانه قایم‌باشک‌بازی می‌کنند، پروانه قایم شده است و سنجاقک او را پیدا می‌کند. سنجاقک فکر می‌کند پروانه زیر آب پنهان شده است؛ اما هرچه او را صدا می‌زند، جوابی نمی‌شنود. سنجاقک می‌پرد توی آب و بال سبز پروانه را بین دو تا سنگ می‌بیند؛ اما همین‌ که می‌خواهد جلوتر برود، پروانه او را عقب می‎کشد! قورباغه سبز از بین دو سنگ بیرون می‌آید. پروانه جان دوستش را نجات داده است!

لک‌لک

معرفی کتاب
جوجه خانم لک‌لک به زودی به دنیا می‌آید و او باید برایش غذا تهیه کند برای همین تخم را به لاک‌پشت می‌سپارد و پرواز می‌کند. او خیلی سریع چندتا ماهی کوچولو شکار می‌کند و بازمی‌گردد؛ اما خبری از لاک‌پشت و جوجه‌اش نیست. لک‌لک داد و فریاد راه می‎اندازد و در همین موقع بچه‌لاک‌پشت‌ها از زیر شن‌های ساحل بیرون می‌آیند؛ اما لاک‌پشت و جوجه او کجا هستند؟ چه بلایی سرشان آمده است؟

ببعی و نی‌نی ببعی

معرفی کتاب
"نی‌نی ببعی" هر روز که از خواب بیدار می‌شد با مادرش به سمت تپه می‌رفتند. مادر پایین تپه می‌ایستاد و ببعی را که از بالا قل می‌خورد و می‌آمد پایین بغل می‌کرد. یک بار که ببعی قل خورد و آمد، مادرش را ندید. او خیلی ترسید. با خودش فکر کرد نکند مادرش را گرگه برده است؟ نکند مادرش رفته و مامان‌گرگه شده؟ از این فکرها گریه‌اش گرفت و به این سو و آن سو دوید. ناگهان مادرش را دید. مادر می‌خواست به ببعی چیزی بگوید...

آدم کوچولوی جدید

معرفی کتاب
"المور" مثل خیلی از بچه‌ها تنها فرزند خانواده بود. او یک اتاق برای خودش داشت و یک عالمه اسباب‌بازی. المور اخلاق‌های خاصی هم داشت. مثلا دوست داشت اسباب‌بازی‌هایش را با ترتیب خاصی توی اتاقش بچیند و هیچکس آن‌ها را حتی یک میلی‌متر هم جابه‌جا نکند. حتی وقتی "عمو سیسیل" برای او یک شیشه پاستیل ژله‌ای هدیه آورد، او تمام پاستیل‌ها را هر جور که دلش خواست تنهای تنها خورد. اما یک روز آدم کوچولویی به خانه‌شان آمد و همه چیز عوض شد. این آدم کوچک برای همیشه قرار بود پیش آن‌ها بماند. المور باید چه می‌کرد؟