ادبیات کودکان

«آقای جیبی» یک کت دارد که آن کت، یک جیب مخفی دارد. آقای جیبی پول‌هایش را داخل جیب مخفی پنهان می‌کند و با این ترفند به هیچ کس، حتی گل‌فروش سر چهارراه و واکسی هم پولی پرداخت نمی‌کند تا اینکه روزی اتفاق عجیبی رخ می‌دهد و نتیجه رفتار زشت‌ خود را می‌بیند.

روزی پدربزرگ و نوه‌اش «امیرعلی» به گردش می‌روند. در راه دندان‌های مصنوعی پدربزرگ گم می‌شود. امیرعلی همه جا را می‌گردد و دندان‌هایی را پیدا می‌کند که متعلق به شیر
پیر است. او دوباره و دوباره می‌گردد و هر بار دندان‌های حیوانات دیگر را پیدا می‌کند؛ ولی بالاخره دندان‎های پدربزرگ هم پیدا می‌شود.

«پیشی» سه تا بچه‌گربه به دنیا آورده و در چند روز گذشته، از جایش تکان نخورده است. بالاخره از شدت گرسنگی تصمیم می‌گیرد به دنبال غذا برود؛ ولی همین که از انبار بیرون می‌رود، درِ انبار بسته می‌شود و پیشی پشت در می‌ماند. او نگران است و نمی‌داند چه‌کار باید بکند که موش از راه می‌رسد.

«خانم کوچولو» آرزو دارد که یک گربه مکعبی شکل داشته باشد. «آقا کوچولو» تصمیم می‌گیرد تا او را به آرزویش برساند. به همین دلیل به همراه خانم کوچولو، برای پیدا کردن گربه مکعبی تلاش می‌کند. سرانجام خانم کوچولو با پیشنهاد آقا کوچولو، زندگی تازه‎ای را آغاز می‌کند.

سنگ کوچولوی نانوایی، دوست داشت از نانوایی بیرون برود و دنیا را ببیند. او به آرزویش رسید؛ اما متوجه شد اگر هر چیزی در جایگاه واقعی خودش نباشد، ممکن است موجب آزار و اذیت دیگران شود. به همین دلیل دوباره به نانوایی بازگشت تا کنار دوستانش زندگی کند.

این داستان درباره حفظ محیط زیست است. آقای پلنگ و آقای آدم روی کره زمین، در دو قسمت مجزا زندگی می‌کنند. زادگاه پلنگ پر از درخت است؛ ولی زادگاه آدم، درخت کمی دارد. آدم با ساختن تفنگ، پلنگ را از سرزمینش می‌راند و خود حاکم آنجا می‌شود؛ اما بعد از مدتی زادگاه پلنگ نیز تبدیل به بیابان می‌شود.

در این کتاب در قالب شعر، رؤیایی از دختری کوچک روایت می‌شود که از تنهایی بیزار است و بازی کردن را دوست دارد. او در عالم خواب و در رؤیایش، به تصور اینکه بیدار است، با فیلی در رختخواب خود روبه‌رو می‌شود و با او بازی می‌کند تا خسته شود و بخوابد. او آرزو دارد هر شب، قبل از خواب، فیل به دیدن او بیاید.

این کتاب حاوی پنج قطعه شعر کوتاه است که به ترتیب در هر یک از آن‌ها، درباره فصل پاییز، رسیدن به آرامش و توجه به کهن‌سالان، مهربانی کردن، ماه رمضان، روزه‌داری و عشق و دوستی صحبت می‌شود.

در این شعر «ببل» الاغی تنبل و بدرفتار است که صاحب خود را اذیت می‌کند و از وضعیت فعلی‌اش ناراضی است. به همین دلیل با ترفندی فرار می‌کند تا شاد و آزاد، زندگی‌اش را ادامه دهد؛ اما در راه اتفاقی رخ می‌دهد که مصداق ضرب‌المثل « از چاله درآمدن و در چاه افتادن» است.

سراینده با روایت دوستی دو درخت، تلاش می‌کند تا قواعد دوستی را به کودکان بیاموزد. دو درخت زیبا و تنومند، دوست هستند؛ اما روزی هر دو بریده شده و به جای دوری برده می‌شوند. درخت‌ها غمگین هستند و نگران از اینکه دیگر نتوانند با هم دوست باشند؛ ولی آقای نجار، با کاری که انجام می‌دهد، باعث خوشحالی آن‌ها می‌شود.