استلا، وقتی خیلی خیلی کوچولو بود
معرفی کتاب
در این داستان، «استلا» از تفکرات دوران کودکیاش میگوید. از همان زمانی که فکر میکرد یک لاکپشت است و درختان حرف میزنند. او هر شب به قصههای درختان گوش میکرد و نکتههای مهمی درباره جنگلها و درختان میآموخت. حالا که استلا بزرگتر شده است، میتواند با مطالعه درباره هر یک از تفکرات کودکیاش، اطلاعات عمومی خود را افزایش دهد و برای برادر کوچکش، سام، قصه بخواند.
آقا گرگه خودش را خیلی دوست دارد
معرفی کتاب
یک روز صبح آقا گرگه جلوی آینه ایستاد و خودش را نگاه کرد و متوجه شد که خیلی از خودش خوشش میآید. او قصد داشت در مسابقه «بدجنسترین گرگ گنده» برنده شود. آقا گرگه در مسابقه با بدجنسی، غرور، مسخره کردن و... به پیروزی رسید؛ اما هیچ کدام از دوستانش از او راضی نبودند. دوستان گرگ با گذشت و بخشش او را متوجه اشتباهش کردند.