چه جشن تولدی؟ !
معرفی کتاب
روز تولد زنبورک است. قرار است جشنی برای او برپا شود اما زنبورک فراموش کرده که باید دوستانش را به مهمانی دعوت کند. او به سمت مزرعه راه افتاد تا سوسک، حلزون، پروانه و باقی دوستانش را به جشن تولد دعوت کند، اما وقتی به خانه آنها رسید یاد بدترین ویژگی دوستانش افتاد و از دعوتکردن آنها منصرف شد؛ اما مادر زنبورک که میدانست اینطوری نمیشود تولد برگزار کرد، برای همین فکر بهتری در سرش بود...
کوچولوی مهربان
معرفی کتاب
این داستان درباره سنجاقکی کوچک است که دوست دارد جثه بزرگی داشته باشد و از ماهیها هم بزرگتر شود. هر قدر باقی حیوانات به او میگویند که سنجاقکها بزرگتر از او نمیشوند قبول نمیکند. سنجاقک کوچولو تصور میکند باید به اندازه هواپیما بزرگ شود و بابت این موضوع دوستانش را آزرده میکند. در آخر متوجه میشود که نیازی نیست به طور غیرعادی بزرگ باشد. خوشحال و قویبودن ربطی به بزرگی جثه ندارد.
سالی که باران نبارید و شش قصه دیگر
معرفی کتاب
این کتاب سیزدهمین جلد از مجموعه کتابهای «قصههای خیلی قشنگ» است که در آن هفت داستان آمدهاند. این داستانها گوشههایی از رفتار منصفانه و عادلانه معصومین و ائمه را با اصحاب و مسلمانان روایت میکنند و میتوانند الگوی خوبی برای مسلمانان باشند.
در این قصهها توصیه شده است که مسلمانان نباید بین فرزندان خود تبعیض قائل شوند؛ نباید نسبت به خدمتکاران و زیردستان خود سختگیری کنند؛ مسلمانان باید به فقرا کمک کنند؛ لزوم مراقبت از اموال عمومی و رعایت حقالناس.
در این قصهها توصیه شده است که مسلمانان نباید بین فرزندان خود تبعیض قائل شوند؛ نباید نسبت به خدمتکاران و زیردستان خود سختگیری کنند؛ مسلمانان باید به فقرا کمک کنند؛ لزوم مراقبت از اموال عمومی و رعایت حقالناس.
گدایی که پادشاه شد
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان»، است. در این داستان میخوانیم: پادشاهی به آخر عمرش نزدیک شده اما جانشینی ندارد. او وصیت کرد که صبح روز بعد از مرگش اولین کسی که وارد دروازة شهر شود، شاه مملکت است. پادشاه مرد و اولین کسی که وارد شهر میشود یک گدا است. گدا غرق در لذتهای پادشاهی میشود و به مشکلات مملکت توجه ندارد. اوضاع مملکت به هم میریزد. او سوار اسبش شدو از شهر بیرون رفت. در راه دوست قدیمیاش را دید، او میفهمد که «انسان هر چه مال و منال کمتری داشته باشد، غصهاش کمتر است...
نگهبان جوان
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان» است. در این داستان میخوانیم: بازرگانی قصد سفر از شهر بلخ به خراسان را دارد. او یک نگهبان بیتجربه اما قویهیکل را به خود همراه میکند. جوان در طول راه دیوار را خراب و درخت را از ریشه در میآورد. اما او با دیدن دزدها به دلیل نداشتن تجربة کافی پا به فرار میگذارد. بازرگان نیز به دنبال او فرار میکند...