Skip to main content

قبل از فراموشی

معرفی کتاب
«رابینسون» همیشه به پدربزرگش کمک کرده است تا ماشین‎های تعمیرگاه را راه بیندازد و شیره درخت افرای حیاطشان را جمع کند. رابینسون حالا بیشتر از هروقت دیگری به پدربزرگ کمک می‌‏کند؛ چون حافظه پدربزرگ ضعیف شده و ممکن است ساده‎ترین کارها را هم فراموش کند. رابی فکر می‏‌کند اگر دردسر درست نکند، پدربزرگ نگران نمی‎شود و ذهنش استراحت می‏‌کند و حالش بهتر می‎شود؛ اما وقتی پای «اَلِکس»، بزرگ‎ترین زورگوی کلاس به میان می‏‌آید، مشت‌های رابی به کار می‌‏افتند و... .

زیر سقف آسمان

معرفی کتاب
«کورا» همراه مادر و خواهرش در گرم‌خانه‌ای زندگی می‌کند، این اولین‌بار است که بعد از مرگ پدرش مجبور شده‌اند در چنین جایی زندگی کنند، هرچند بعد از مرگ پدر، در جایی ثابت ساکن نبوده‌اند؛ چون توانایی پرداخت اجاره را ندارند؛ درحقیقت آن‌ها بی‌خانمان هستند. «آدیر» خواهر کوچک‌تر کورا است که به دلیل مشکلاتی که در هنگام تولدش پیش آمده، دچار آسیب مغزی شده و کمی با انسان‌های معمولی متفاوت است؛ البته به نظر مادر فقط متفاوت است و دنیا را طور دیگری می‌بیند. حالا این خانواده کوچک سه‌نفره باید خانه‌ای پیدا کنند که با درآمدشان متناسب باشد. چند روزی می‌گذرد و... .

باغ مخفی

معرفی کتاب
روزهای گرم تابستان فرا رسیده است و «ایسا» به اردوی چندروزه تمرین ارکستر رفته است. «جسی»، «اولیور»، «هایاسینث» و «لینی» در خانه هستند و به جز اینکه اعصاب همدیگر را خرد کنند، هیچ کاری ندارند؛ ولی وقتی همسایه دوست‎داشتنی‌شان برای بار دوم سکته می‏‌کند، تابستان خواب‎آلودشان در یک آن تغییر می‏‌کند و بچه‎های خانواده «وندربیکر»، دور هم جمع می‏‌شوند تا کاری بکنند و... .

سومین قارچ

معرفی کتاب
پدربزرگ «اِلی»، «ملوین»، از دانشمندان مشهور دنیاست. او خود را به نوجوانی چهارده‌ساله تبدیل می‌کند و اِلی از حضور او خیلی خوش‌حال است. پدربزرگ چهارده‌ساله خیلی با مدرسه راهنمایی سازگاری ندارد؛ اما اِلی و دوستش، «راج»، اهمیت نمی‏‌دهند. ملوین باعث می‎شود همه‎چیز جالب باشد و وقتی الی و پدربزرگ برای نمایشگاه هم‌گروه می‎شوند، پروژه‌شان خیلی موفق‌تر از آن می‌شود که فکر می‌کردند؛ اما در مورد آزمایشات دیگر در زندگی اِلی، اوضاع به این خوبی پیش نمی‌رود و... .

بچه‌ معمولی و ابر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هیچی‌ها

معرفی کتاب
«مورف» و برادرش مجبورند به خاطر شغل مادر، مرتب به شهر جدیدی بروند. آن‌ها هر سال باید اسباب‎کشی ‏کنند و این کار برای مورف زجرآور است؛ چون باید دوستانش را ترک ‏کند. حالا در این شهر جدید، مهم‌ترین مسئله این است که مورف به کدام مدرسه برود. انگار همه مدرسه‎ها پر شده‏‌اند. سرانجام مدرسه‌ای پیدا می‌کنند؛ اما این مدرسه با همهٔ مدرسه‌ها فرق دارد! بچه‎های این مدرسه می‌‏توانند پرواز کنند، آب و هوا را کنترل کنند یا اسب‌های کوچکی ظاهر کنند! اما مورف یک بچهٔ معمولی است.

چگونه یک غول برفی بسازیم؟

معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشت‌ساله در حیاط پشتی خانه‎شان مشغول کار مهمی هستند! مالی یکی از صندلی‎های غذاخوری را آورده و روی آن ایستاده است و روی سرِ مکس برف می‎ریزد! آن‌ها می‌خواهند اولین پیستِ پرشِ اسکیِ جهان را برای خوکچه‌های هندی درست کنند؛ اما... . در این داستان مکس و مالی کوهِ برف سرِ خیابان را جابه‎جا می‏‌کنند تا مادرشان برود پیتزا بخرد و خیلی اتفاقی یک غول برفی هم می‎سازند!

با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند

معرفی کتاب
مادر «شارلوته» بیمار است. کسی به او چیزی نمی گوید؛ اما او همه‌چیز را در می‌یابد. او و خانواده‌اش در روستا زندگی خوشی داشتند؛ البته تا قبل از بیماری مادر. مادر غمگین و افسرده است. او اصلاً به کارهای خانه نمی‌‏رسد و پدر از این وضع عصبانی است، شارلوته هم همین‌طور. چه اتفاقی برای مادر افتاده؟ چرا رفتارش این‌قدر عوض شده است؟ شارلوته باید با کسی در این باره صحبت کند؛ اما کسی با بچه‎ها حرف نمی‏‌زند!

دشمن

معرفی کتاب
در دو گودال، سربازهایی تنها پناه گرفته‌اند و جنگ بین این دو سرباز جریان دارد. گلوله‌ها از یک گودال به دیگری پرتاب می‌شوند و هر سرباز می‏‌خواهد دیگری را از پا دربیاورد. هریک از سربازها دفترچه راهنمایی دارد که در آن درباره دشمن نوشته است. هر سرباز فکر می‌کند سرباز دیگر، یک هیولاست که رحم و مروت سرش نمی‌شود و زن‌ها و بچه‌ها را می‌کشد و... . هر دو سرباز آرزو دارند که هرچه زودتر جنگ تمام شود و به خانه‌هایشان بازگردند. هرکدام از آن‌ها فکر می‌‏کند دیگری جنگ را شروع کرده است و... .

هفت دقیقه به شلیک

معرفی کتاب
در دقایق آخر سال، تاکسی خطیِ سبز، با پسر جوانی تصادف می‌‏کند. دختر جوان خبرنگار که همان حوالی است و در حال تهیه گزارش از حال و هوای عید، شاهد این تصادف است. او با همان ماشینی که با پسر تصادف کرده است، جوان را به بیمارستان می‎رساند و از نگهبان می‏‌خواهد از راننده چشم برندارد، مبادا که فرار کند! خبرنگار جوان وقتی می‌‏بیند جوان به‎هوش آمده، از دکتر می‌‏خواهد که پلیس را خبر نکند و خودش به دنبال مادر جوان می‌‏رود.

زندگی ظاهری روبی

معرفی کتاب
مادرِ «روبی» در زندان است و موضوع اصلی داستان، احساسات روبی و کمبودهای اوست. روبی هربار که به ملاقات مادرش می‏‌رود، از او می‎خواهد به خانه بیاید و هربار مادر می‌گوید: «این‌بار نه، ولی به زودی می‎آیم.» روبی هر هفته به این امید به ملاقات مادرش می‌رود که او را با خود به خانه ببرد؛ اما هربار مادر همان پاسخ را می‎دهد. بعد از شش سال، دیگر هیچ‌کدام درباره این موضوع صحبت نمی‎کنند و دیگر هیچ‌وقت کلمه به زودی را به کار نمی‌برنند. از آن روز به بعد... .