جوجه عمه ربابه
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از پانزده داستان کوتاه است که به قلم نویسندگان مختلفی به رشته تحریر درآمده است. داستان «جوجه عمه ربابه»، سومین داستان این کتاب، از جوجههایی سخن میگوید که عمه مادر به خانه میآورد. او برای عیددیدنی آمده و چون جوجهها را نمیتوانسته تنها بگذارد، همراهش آورده است؛ اما جوجهها باعث میشوند تا قهرمان داستان به دردسر بیفتد و مرتب گوشش پیچانده شود!
پولیانا
معرفی کتاب
«پولیانا»، دختربچه 11سالهای است که بعد از درگذشت والدینش مجبور میشود نزد خالهاش، دوشیزه «پولی» و خدمتکارش، «نانسی» زندگی کند. او با روحیه شادش دنبال راهی برای خوشحال کردن مردمی است که با آنها روبهرو میشود. او برای روزها و شرایط سختاش، بازی مخصوصی دارد و در آن بازی بهدنبال تمرکز روی شادی و تقویت روحیه در شرایط سخت زندگی است. اما یک روز، اتفاق وحشتناکی رخ میدهد... .
قصههای بزرگسال
معرفی کتاب
این مجموعه، منتخبی بازنویسیشده از قصههای کهن، قصههای بینالمللی، مَثلها و مَتلهاست که در قالب چهار کتاب ویژه گروههای سنی خردسال، کودک، نوجوان و بزرگسال، منتشر شده است. در این کتاب که ویژه بزرگسالان است علاوه بر قصه، ریشههای آن و شیوههای قصهگویی در این آثار، شرح داده شده است. «پیر چنگی»، «حسین کُرد شبستری»، «هدایای کریسمس»، و «دو قورتونیمش باقیه» برخی از عناوین قصههای کتاب است.
آساره و ماغماه
معرفی کتاب
«آساره»، دختر یک محیطبان فداکار است. روزی آساره در جنگل گوزنی را میبیند که با گوزن افسانهای، «ماغماه»، شباهت زیادی دارد. دخترک در عین ناباوری، به ارتباطی مرموز بین خودش و گوزن پی میبرد. آیا ممکن است ماغماه، همان گوزن افسانهای باشد که وظیفهاش نگهبانی از طبیعت و حیوانات است و با سرزمین روشنایی ارتباط دارد؟
گوژپشت نتردام
معرفی کتاب
در پاریس قرن پانزدهم میلادی، «کلود فرولو»، رئیس نگهبانان شهر، از روی ترحم، سرپرستی نوزاد ناقصالخلقه و گوژپشتی را برعهده میگیرد و او را در «برج کلیسای نتردام» نگهداری میکند. در ابتدا این کودک زشت و بدترکیب را «کازیمودو» مینامند، اما بعدها او به «گوژپشت نتردام» معروف میشود. کازیمودو که دارای بدنی پُرزور و توان است، مسئولیت نواختن ناقوسهای کلیسا را برعهده دارد. بیست سال بعد، پاریس در تکاپوی برگزاری یک جشن است. کازیمودو که اکنون فردی منزوی و تنهاست در آرزوی شرکت در جشن است، اما... .
شاهزاده کوچک
معرفی کتاب
کاپیتان «ریچارد کرو»، تنها فرزند خود، «سارا» را در هند بزرگ کرده و در آنجا در ارتش انگلیس مستقر است. از آنجا که آبوهوای هند برای کودکان بسیار سخت است، خانوادههای انگلیسی که در آنجا زندگی میکنند بهطور سنتی فرزندان خود را به مدرسه شبانهروزی میفرستند. کاپیتان، دختر 7سالهاش را در مدرسه شبانهروزی دخترانه «مین چین» در لندن ثبتنام میکند و آنقدر به دخترش امتیاز میدهد که باید برای تجملات استثنایی مانند یک اتاق خصوصی برای او، یک خدمتکار شخصی و یک اتاق جداگانه، همراه با کالسکه شخصی و...، مبالغ زیادی پرداخت کند. اما با مرگ ناگهانی پدر، سارا دچار فقر و تنگدستی میشود و... .
پریانههای لیاسند ماریس
معرفی کتاب
داستان این رمان در بندر «سیراف» یکی از بنادر جنوبی ایران باستان اتفاق افتاده است و حکایت زندگی خانوادهای جنوبی است. قهرمانان اصلی داستان «لیانا» و «ادریس»، خواهر و برادر نوجوانی هستند که در این خانواده زندگی میکنند. ادریس که صیاد مروارید است، تاکنون سه مروارید لاجوردی بهدست آورده و «دیصبرا» مادرشان، مرواریدها را برای عروسی ادریس در صندوق قدیمی که در زیرزمین خانه دارد، مخفی کرده است. ادریس بار دیگر به همراه «ناخدا سیراف» برای صید مروارید به دریا میرود که این بار با صحنه بسیار عجیب و ترسناکی مواجه میشود... .
النگوی شیشهای
معرفی کتاب
این داستان درباره پسری بیست و چندساله به نام «سیاوش» است که نتوانسته وارد دانشگاه شود. او نزد داییاش، «بهنام» که بنگاه ماشین دارد، کار میکند. داییای که از هرموقعیتی برای پول درآوردن استفاده میکند. حالا داییبهنام برای سیاوش نقشهای کشیده است. طبق این نقشه آنها میتوانند پول خوبی به جیب بزنند. سیاوش با اینکه راضی نیست؛ اما با داییاش همراه میشود... .
قنات رستمآباد
معرفی کتاب
صدای بیموقع اذان بلند شد. هروقت اتفاقی رخ میداد، اذان میگفتند تا توجه مردم جلب شود. مادر، «منیژه» را صدا کرد. منیژه فکر کرد مادر دوباره عقرب یا رتیل دیده؛ اما وقتی منیژه وارد حیاط شد، مادر را دید که به آسمان نگاه میکرد. حالا منیژه هم صدای اذان را میشنید. مادر از او خواست به سمت مسجد بدود و خبر بگیرد. وقتی منیژه به مسجد رسید، مردم را دید که جمع شده بودند و... . منیژه مثل فشنگ در رفت؛ اما نه به سمت خانه، سمت خروجی ده!
شوپه رد سرخ خون روی برف
معرفی کتاب
«روجا»، رَدِ خون را روی برگهای کفِ جنگل دنبال کرد. خون هنوز تازه بود و او نمیتوانست بیتفاوت باشد. اگر یکی از بچههای روستا زخمی شده باشد، چه؟ روجا ردِ خون را گرفت و به چیزی رسید که اصلاً فکرش را هم نکرده بود. تولهپلنگی زخمی، از درد به خودش میپیچید. تولهپلنگ خیلی کوچک بود و روجا نمیدانست چهکار باید بکند. اطرافش را نگاه کرد. انگار حتی پرنده هم در جنگل پر نمیزد.