قصه واقعی مداد و پاککن
معرفی کتاب
مداد عاشق نقاشی کشیدن بود و دلش میخواست تنها کار کند؛ اما سروکله پاککن پیدا شد! مداد اصلاً خوشش نمیآمد پاککن نقاشیهایش را پاک کند. مثلاً وقتی مداد، دشتی پُر از گل و گیاه کشید، پاککن از وسط دشت، راهی باز کرد که بتوانند رد شوند و هنگامیکه مداد، دریایی طوفانی کشید، پاککن موجهای آن را پاک کرد و دریا آرام شد یا وقتی... . سرانجام... .
نگراناسور
معرفی کتاب
در یک روز آفتابی، زیر آسمان آبی، نگراناسورکوچولو تصمیم گرفت به پیکنیک برود. او کوله خوراکیهایش را جمع کرد و درحالیکه یک عالمه برنامه داشت، راه افتاد؛ اما هنوز خیلی دور نشده بود که نگرانیهایش شروع شد؛ آیا به اندازه کافی خوراکی داشت یا نوشیدنی کافی با خودش آورده بود، اگر گم میشد، چه؟ و... . نگراناسور برای از بین بردن این نگرانیها چه میکند؟
بابا لنگدراز
معرفی کتاب
آن روز صبح، پدر «متیو» هرکاری کرد، ماشینش روشن نشد. متیو نگران بود که مبادا پدر نتواند عصر دنبالش برود. پدر دلش نمیخواست پسرش غصه بخورد، برای همین به او اطمینان داد که هرطور شده خودش را به مدرسه برساند. پدر میتوانست با تراکتور قرمز همسایه برود. او خرس سواری هم بلد بود و همینطور میتوانست درحالیکه پرندهها دستهایش را گرفتهاند و پرواز میکنند، به آنجا برود یا شاید... .
فرگال از کوره درمیرود
معرفی کتاب
«فرگال« یک اژدها کوچولوی دوستداشتنی است؛ اما وقتی دیگران به او میگویند چه کار کند، عصبانی میشود؛ مثلاً وقتی شام حاضر است، او دلش میخواهد همچنان بازی کند یا وقتی پدر میگوید باید سبزیجات بخورد. در زمین فوتبال وقتی مربی میگوید تو دروازهبان باش و فرگال نمیخواهد این کار بکند، باز هم عصبانی میشود. او نمیتواند خودش را کنترل کند و بالاخره دوستانش از او خسته میشوند و... .
فرگال به اردو میرود
معرفی کتاب
«فرگال» اژدها به اردو رفت؛ اما کمی نگران بود. مامان و بابا سعی کردند او را دلگرم کنند. وقتی فرگال به اردو رسید، تصمیم گرفت کارها را خوب انجام دهد تا همه از او خوششان بیاید. اولین فعالیت، نفس آتشین بود و فرگال سرِ صف ایستاد. در پرتاب آتش خیلی مهارت نداشت؛ اما موقع نان پختن، به بقیه نشان داد که چطور نان میپزند... . او تمام تلاشش را کرد؛ ولی وقت ناهار هیچکس حاضر نشد کنار او بنشیند! چرا؟ چه اتفاقی افتاده بود؟
فرگال با فرن آَشنا میشود
معرفی کتاب
«فرگال» اژدها کوچولوی شاد و شنگولی بود تا وقتی که مامان و بابا با یک تخم اژدها به خانه آمدند. هرروز همه به تخم نگاه میکردند و منتظر بودند تا اینکه «فرن»، خواهر فرگال، از تخم بیرون آمد. از آن روز همهچیز به هم ریخت. فرن با اسباببازیهای او بازی میکرد، تو ماشین گریه و زاری راه میانداخت و... . دیگر هیچکس به او توجه نداشت تا اینکه فرگال تصمیم گرفت فرار کند!
بچهگربه کارگاه پرماجرا
معرفی کتاب
«پیتی» بچهگربه کارگاه داستاننویسی دارد و شاگردانش بچهقورباغهها هستند. در اولین جلسه، بچهقورباغهها حسابی سروصدا میکنند. همه میخواهند معاون رئیس، یعنی پیتی باشند و... . وقتی بالاخره آرامش برقرار میشود، پیتی درس را شروع میکند. او از شاگردانش میخواهد که روی صفحه کاغذشان یک خط بکشند و... .
روی مرمر سفید
معرفی کتاب
این داستان، ماجرای پسر نابینایی بهنام «امیر» را روایت میکند که دلش میخواهد پرندهها بیایند پشت پنجره خانهشان در طبقه چهارم یک مجتمع 70واحدی. امیر، باور دارد اگر بخواهد و تلاش کند پرندهها خواهند آمد. در این میان خواهرش «سارا» خیلی دوست دارد برادرش به خواستهاش برسد. برای همین تلاش میکند این خواسته برادرش محقق شود. سارا در این مسیر با مشکلاتی روبهرو میشود و به کمک دوستش، سعی میکند موفق شود... . این کتاب، بیانگر تلاش و امید و داشتن عشق و محبت به خانواده و حیوانات است. کتابی که میگوید نابینایی بهمعنای ندیدن پرواز و ناتوانی در دیدن نیست!
حبابهای خنده
معرفی کتاب
این کتاب شامل داستانهای کوتاه بههمپیوسته با عنوانهای مختلف درباره خنده و پیامدهای آن است. «ماجی»، کلاه حصیری بنفشاش را روی سرش میگذارد و چتر سفیدش را برداشته و از خانه هفتطبقهاش که زیرِ زمین بود، خارج میشود تا به مغازه آقای «سوسو» برود. آقای سوسو یکی از آدمکهای بادکنکی شهر «پوتیپوت» است که صاحب یک مغازه میباشد. او در مغازهاش فقط یک جنس برای فروش دارد و آن «حباب خنده» است... . لازم به یادآوری است، این کتاب همراه فایل صوتی و فیلم کوتاه معرفی کتاب بهصورت تصویر «کیو آر کد»، ارائه شده است.