قفس
معرفی کتاب
نقاش قفسی با میلههای آهنی میکشد که گربه و شیری در آن زندانی هستند. حالا نقاش خسته است، او در اتاق را قفل میکند و میرود تا استراحت کند. نسیم بهاری که گویی منتظر بیرون رفتن نقاش است، مثل موجی جادویی وارد اتاق میشود و در فضای آن میپیچد و باعث جان گرفتن شیر و موش میشود! شیر و گربه به دنبال راه نجاتی میگردند تا خود را از قفس برهانند و... . در این داستان، کودکان میآموزند که مغرور نباشند و برای رسیدن به موفقیت، به یکدیگر کمک کنند.
روی پاهای خودم میایستم
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولویی است که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند؛ اما حالا پسرک دو خانه دارد. او در هر دو خانه احساس راحتی میکند. پسر کوچولو دلش میخواهد آنها دوباره با هم زندگی کنند؛ اما شاید هیچوقت این اتفاق نیفتد. چیزی که هرگز عوض نمیشود این است که در هر شرایطی پدر و مادر او را دوست دارند و این هرگز عوض نمیشود.
غریبة شب
معرفی کتاب
دخترک گرسنه است و مادر آب به او میدهد! او سعی میکند مادر متوجه شدت گرسنگیاش نشود؛ اما مادر میداند و شرمنده است. دخترک منتظر غریبهای است که هرشب برایشان نان و شیر میآورد؛ ولی اینبار انتظار به درازا میکشد و غریبه نمیآید. دخترک آن شب تا صبح خوابهای آشفته میبیند. آن غریبه کیست؟ و چرا دیگر نمیآید؟
نه! مدرسه جای دخترها نیست
معرفی کتاب
«سلمان» و «گلجان»، دو دوست جدانشدنی هستند و همه کارهای سخت را با هم انجام میدهند؛ آنها از تلمبه آب میکشند و از تپه خاکی بالا میروند تا آب را به خانههایشان برسانند؛ سپس مسافتی طولانی را طی میکنند تا نان بخرند و دوباره آن مسافت را برمیگردند. آنها همیشه با هم هستند تا اینکه مدرسهها باز میشود. سلمان به مدرسه میرود و گلجان جا میماند؛ چون پدرش فکر میکند مدرسه جای دخترها نیست!
با احتیاط باز کنید. خطر گازگرفتگی!
معرفی کتاب
راوی داستان قرار است داستان «جوجهاردک زشت» را تعریف کند که ناگهان سر و کله یک کروکودیل پیدا میشود، کروکودیلی بسیار بزرگ و ترسناک، اما او نباید اینجا باشد. کروکودیل که گرسنه است، حروف کتاب را میخورد و راوی سعی میکند جلوی او را بگیرد و کاری میکند که کروکودیل به خواب برود. درحالیکه کروکودیل خواب است، راوی روی او نقاشی میکشد، پاپیونی روی سرش، دامنی چیندار دور کمرش و... . با این کار کروکودیل بیدار میشود و... .
ملاله و مداد جادویی
معرفی کتاب
«ملاله» دختری افغانستانی است. او آرزو دارد مدادی جادویی داشته باشد تا با آن قشنگترین پیراهنها را برای مادرش بکشد و زمان را نگه دارد تا بتواند بیشتر بخوابد؛ اما وقتی بچههایی را میبیند که در زبالهها دنبال غذا میگردند، آرزوهایش وسعت میگیرد. او آرزو میکند جنگ و فقر و گرسنگی را پاک کند و دخترها و پسرها را برابر و در کنار هم بکشد. در همین روزهاست که مردهایی زورگو رفتن دخترها را به مدرسه ممنوع میکنند!
رزی گودنس، دخترک مهندس
معرفی کتاب
«رُزی» دوست دارد یک روز مهندس بزرگی شود. خرت و پرتهای سطل زباله حال همه را به هم میزند؛ اما رُزی با دیدن آنها کلی ایده جدید پیدا میکند. او شبها تنهایی در اتاقش وسایل فوقالعادهای اختراع میکند؛ اما چون از شکست خوردن میترسد، به هیچکس نشانشان نمیدهد تا اینکه روزی سر و کله عمه رُزی پیدا میشود. عمهخانم به همه آرزوهایش رسیده است به غیر از یکی. او میخواهد پرواز کند! رُزی به فکر فرو میرود، آیا او میتواند چیزی بسازد که عمهاش با آن پرواز کند؟
ماری ادلند، دخترک دانشمند
معرفی کتاب
«ماری» تا سه سالگی حرف نمیزند. او مدام در تختش بالا و پایین میپرد، به این طرف و آن طرف سرک میکشد و انگار در سکوت دنیا را کشف میکند. بالاخره در سه سالگی و هنگامی که از ساعت بزرگ خانه بالا رفته است و در پاسخ فریادهای پدر و مادر که میگویند بیا پایین! اولین کلمه را بر زبان میآورد، چرا؟ ماری سوالهای زیادی دارد و عاشق آزمایشهای علمی است. او همهچیز را با دقت میبیند و بررسی میکند؛ اما مادر و پدرش دنبال راهی میگردند تا شاید ماری از این همه سوال و آزمایش دست بردارد. آیا آنها موفق میشوند این کار را انجام دهند؟
ایگی سزار، پسرک معمار
معرفی کتاب
«ایگی سزار» عاشق ساختن است. او وقتی فقط دو سالش است، با چسب مایع و کلی پوشک، یک برج معرکه میسازد. ایگی به ساخت و ساز ادامه میدهد، مجسمه با سنگ و کلوخ، کلیسا با سیب و هلو، طاق بلند با کلوچه و شیرینی و... . وقتی ایگی به کلاس دوم میرود، خانم «گریر»، معلمش، اصلاً از ساخت و ساز خوشش نمیآید؛ اما او به این موضوع اهمیت نمیدهد و همچنان به کارهایش ادامه میدهد تا اینکه خانم معلم به شدت با او برخورد میکند. ایگی بدون ساختن، به هیچچیز علاقه ندارد؛ اما روزی اتفاق جالبی رخ میدهد.
اژدهای آزمایشگاه
معرفی کتاب
هر قدر سرایدار قبلی اصرار میکرد که آزمایشگاه جادو شده است، به گوش آقای ناظم نمیرفت. او خیال میکرد سرایدار برای خرابکاریهایش بهانه میآورد. حالا سرایدار جدید، بیخبر از همهجا، مشغول به کار شده است. او همان شب اول، به آزمایشگاه میرود و همهچیز را مرتب میکند و در آزمایشگاه را چندبار به هم میزند تا بسته شود و بعد آن را دوقفله میکند، به اتاقش میرود و میخوابد. روز بعد ناظم او را صدا میکند و میگوید چراغ الکلی تا صبح روشن بوده و خالی شده است؛ ولی سرایدار مطمئن است که آن را خاموش کرده است. واقعاً در آزمایشگاه چه خبر است؟